در جهان مدرن، فرهنگهای ملی که در آنها متولد میشویم یکی از منابع اصلی هویت فرهنگی هستند. وفاداری و هویتیابی در مناسبات سنتی به مردم، مذهب، طبقات اجتماعی و منطقه ابراز میشد در جوامع غربی آرام آرام تحت آن چیزی قرار گرفت که امروزه با نام ملیت میشناسیم و بهیکی از منابع قدرتمند معنا برای هویتهای فرهنگی مدرن تبدیل شده است تا جایی که ملیت به مولفهی سیاسی کلیدی مدرنیته بدل شد.
فرهنگهای ملی چیزی حک شده بر روی ژنهای ما نیستند و در خلاء شکل نمیگیرند، بلکه در فضایی بینالاذهانی و درون تنشها و تخاصمات صورتبندی میشوند. درواقع، هویتها دارای بعد دیالکتیکی رابطهی خود و دیگریاند؛ و فرایندی در جریان و مدام درحالشدن است. هویتهای ملی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همیشه تصورها یا خیالپردازیای در میان است که حس یکپارچگیای را در درون هویتهای ملی مدرن بوجود میآورد. چنین تصور و یا خیالپردزایهایی هستند که حس یکپارچگی که از بیرون بر هویتها فشار میآورد را پنهان نگه میدارد و فقدان موجود در درون هویتهای ملی را پر میکند. هویتهای ملی بدون در نظر گرفتن این تصورات جمعی باز، ناتمام، متناقص و پاره پاره و خطخوردهاند.
هویتهای ملی در جریان ارتباط با نمادهای فرهنگی و بازنماییها شکل میگیرند و با خلق روایتهایی منسجم و تداوم حسی از یکپارچگی را بوجود میآورد که منجر به هویتیابی افراد یک اجتماع میشود. میتوان گفت که فرهنگ ملی یک گفتمان است. ساختار معنایی و نظام بازنمایی خاصی که بر کردارهای هر روزهیمان تأثیرگذار و منجر به خلق چارچوبهای معنا میگردد. گفتمان ملیت هر آنچه را که در باب هویتهای ملی است بازنمایی میکند و حسی مشترک را در درون خودهای متمایز بوجود میآورد که در زیر دالهایی (خاصایرانی بودن، عرب بودن و…) خود را تعریف کنند. باید فرهنگهای ملی را به صورت تأسیس کنندگان یک طرح گفتمان در نظر گرفت که تفاوت را به عنوان وحدت و یکسانی پیریزی میکنند نه به صورت موجودیتی یکپارچه و بدون مسأله که به صورت پیشین حضور دارد(هال،1386).
گفتمانهای ملی با خلق داستانها و روایتهایی درطول زمان حسی از سرشار بودن را به ما میدهند؛ چنین
روایتهایی مجموعهای از تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخ، نهادهای ملی را بوجود میآورد که تجارب
نگرانیها، پیروزیها و بدبختیهای مشترکی را بازنمایی میکنند و حسی از یکپارچگی و کلیت به هویتهای ملی معنا میبخشد و به عنوان بخشی از این اجتماع خیالی ما خود را در این روایت شریک می دانیم. چنین روایتهایی هستند که منظومهی معانی را درباره هویتهای ملی خلق میکنند و خاطراتی را بر میسازد که حال را به گذشته متصل میکند و بوجودآورنده حافظهی جمعی یک ملت هستند و برای هویتهای ملی گذشتهای دور، ریشه در سنتهای کهن خلق میکنند. تاریخ یکی از جنبههای معنا برای هویتها در دنیای معاصر است و حسی از سرشار بودن را به آنها میبخشد. در این فضای برسازنده است که اقدام به تاریخسازی میکنند. تاریخ راه و یا مسیر هدایتگری است که از طریق آن مردمان به خلق هویت خود اقدام میکنند. با آفرینش گذشتهای سرشار از حماسهها وتراژدیهاست که گفتمان ملی میتواند تضاد و تخاصم عمیق و درهمتنیدهی درون جامعه را به صورت یکسان جلوه دهد و مجموعهای از روایتهای درهمتنیده را سازمان دهد که گذشته را بازنمایی میکنند.
بنابراین گذشته عرصهی کنش برسازنده است و تاریخ که تنها ریسمانی است که ما را به گذشته پیوند میدهد و به عنوان عنصر اصلی هویت فرهنگی، عرصهی خلق و آفرینش درون تخاصمات بین هویتهای ملی است. گذشته به سخن گفتن با ما ادامه میدهد البته نه از طریق گذشتهای واقعی و در دسترس بلکه تاریخ توسط حافظهی جمعی، فانتزی(خیالپردازی)، روایت و اسطوره ساخته میشود. هویت فرهنگی نقطهای از تشخیص است که از طریق گفتمان تاریخ و فرهنگ ساخته شده است(هال،1993). ما در خلال روایت کردن است که تاریخ را برای خود برمیسازیم و گذشته را برای خودمان تعریف میکنیم. به عبارت دیگر این روایتپردازی است که گذشته را در دسترس قرار میدهد. تاریخ و گذشته دارای پیوندی شفاف و بدون مساله نیستند بلکه خودهایی متمایز و متفاوتاند و بیشترین فاصله را از همدیگر دارند. میتوان گفت که خود روایت است که این دو قلمرو را به همدیگر پیوند میدهد.
تاریخ و گذشته آنچنان به هم متصل نیستند که فقط یک قرائت از رویدادهای گذشته را ضرورت مطلق داشته باشد. گذشته و تاریخ مستقل از یکدیگر، جدا از هم، شناور و معلقاند. تاریخ روایت است و امر روایی تاریخ را به عرصهی گفتمانپردازیهای گوناگون دربارهی رویدادهای گذشته تبدیل میکند. منظور از گفتمانپردازی این است که ما جهان را به صورت یک متن قرائت میکنیم و از طریق گفتمانها هستند که به گذشته دسترسی داریم. چیزی را که گذشته مینامیم صرفاً از طریق مقولات مفهومی وایدئولوژیک بازسازی شده است(جنکینز،1390). در این حالت است که قرابت امرمتنی و امرتاریخی را ملاحظه میکنیم. در یک نگاه کلی میتوان گفت که تاریخ در جهان مدرن زیر مجموعهی روایتهای ملی هستند که حال را به گذشته نسبت میدهند و درون چنین روایتهایی حسی از یکپارچگی و تمامیت را به ما می بخشند. تمامیت بدین معنا که تاریخ به مثابه روایت ما را در سلسلهای از رویدادها در میان گذشته و اکنون قرار میدهد و اکنونیت ما را در این زنجیره مشخص میکند؛ تاریخ با تعریف کردن ما از طریق گذشته راه را به سوی جهتگیریهای آینده باز میکند و از طریق تاریخ است که چنین یکپارچگیای در طول زمان حفظ میگردد. بنابراین تاریخ دانش قطعی نیست بلکه نوعی روایت درون نظامهای گفتمانی است. هویتهایی که حفره و فقدان درون خود را با روکشیایدئولوژیک از طریق تصور و خیالپردازی جمعی، با خلق اجتماعات تخیلی وتاریخ پنهان میسازد. تاریخ عرصهی چنین فانتزیهای دستهجمعی است.
هویتها و بخصوص گفتمان ملی مدرن درون فضایی از تفاوتها شکل میگیرند و همزمان دارای بعد حضور و غیاب فرهنگی هستند و در چنین فضایی اقدام به تاریخسازی میکنند. چنین فضایی برابر با سلطهی «خود» در برابر یک دیگری است که همزمان با سیاستهای یکسانساز همراه است؛ حضور هویتهای پکپارچه برابر با طرد و به حاشیه رانده شدن تفاوت در حوزهی امر اجتماعی است و تاریخ نیز روایتی است در این بستر قلمروگسترانی و قلمروزدایی. گذشته رویدادی است که اتفاق افتاده است و تاریخ نیز در چارچوب یک گفتمان روایی آن را برایمان برمیسازد. همواره میتوان پرسید که تاریخ برای چه کسی است؟ چنین پرسشی تاریخ را به صورت متنی مسأله برانگیز و معضلزا در میآورد.
اهمیت تحلیل گفتمان تاریخی به چالش کشیدن تاریخ به عنوان متنی تک صدا و به پرسش کشیدن آن است. روایاتی که در پیکرهای هژمونیک جامعه از بس رسوب یافتهاند که خصلت عینی به خود گرفتهاند. تحلیل گفتمان نگاهی واسازگرا به تاریخ دارد و جنبههای حضور و غیاب هویتهای فرهنگی مؤثر در فرایند تاریخ سازی را بر مبنای مناسبات قدرت در سطح خرد بازسازی و بازتعریف مینماید و حوزههای غیاب و به حاشیهراندگی را دوباره رویت پذیر میسازد.
تحلیل گفتمان، تاریخ را به مثابه بایگانی در نظر میگیرد و ابعاد سکوت این بایگانی را برجسته میسازد: چه کسی در تاریخ یا به عنوان تاریخ شناخته میشود؟ آن گروهها و رخدادها که تاریخ آکادمیک از آنها بی خبر است کداماند؟
در این میان لازم است فضایی را برای طرح مسأله تاریخنویسی کردستان گشود؛ حوزه معضلزا و متناقصی که کانون گفتمانپردازیهای گوناگون بوده است. با شکلگیری دولتهای مدرن درترکیه، عراق وایران و فرایند ملتسازی در این دولتها، کردها موضوع سیاستی بودند که اکنون به عنوان سیاستهای دیگریسازی میشناسیم. این سیاست بیانگر این نکته است که هویت پذیری فرایند ارج شناسی از طریق یک ابژهی دیگر است، ابژه غیریت. از این نظر هویت به جهت مداخلهی این غیریت است که همواره متزلزل و نامعین است و شما زمانی به موقعیت ثابت وایستایی دست پیدا میکنند که این اثر غیریت را سرکوب و یا به صورتیایدئولوژیک در خود پنهان وترکیب نماید.
تجارب کردها از خاورمیانه قرن بیستم یادآور سیاستهای سرکوب و دیگریسازی در این منطقه است که همواره درون نظم گفتمان ملی به عنوان عنصری مزاحم بازنمایی شده است. دیگریسازی در قالب بازنماییها و نفی موجودیت هویت کردها ، تبعیدهای برنامه ریزی شده، هم چنین سیاستهای دیگری ستیزی در عراق که مبتنی بر تبعید و سیاستهای ادغام و تعریب کردها بود، به صورتی فاحش در جنایتهای انفال و شیمیایی حلپچه متجلی شد تا جایی که براساس گزارشات بین المللی در سال 1988 دولت عراق با حاکمیت حزب بعث(صدام حسین) و «جنایت علیه بشریت و ژینوساید، متهم شد و هم چنین در سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس جامعه بین الملل شاهد بزرگترین بحران پناهندگی در قرن بود(خلیج الاسلامی، 1386). این بحران نیز خود متوجه کردها بوده است.
کردها در برابر سیاستهای ملت سازی به صورت غیریت ریشهایترسیم شدهاند که همواره نظم حاکم را تهدید میکند و سیاستهای دیگریسازی و دیگریستیزی، کردها را به موقعیت در حاشیهبودگی پرتاب کرد. نکته حائز اهمیت این است که فرایند تاریخنویسی کردستان را نمیتوان خارج از این تنازعات و تعینات جغرافیای سیاسی و به صورت کلی موقعیت در حاشیهای مورد خوانش قرار داد. چنان چه قبلاً ذکر شد اگر تاریخ را عرصه کنش برسازنده هویتهای فرهنگی و اجتماعات تخیلی تصور کرد، در این صورت در مورد تاریخ کردستان چه میتوان گفت؟ با این حال کمترین پرسشها حول این مساله شکل گرفته است که تاریخنویسی کردستان چه فرایندهایی را طی کرده است و گفتمان تاریخی تحت چه شرایطی نوشته شده و از چه زمانی خود تاریخ کردستان به مثابه حوزهای پروبلماتیکآشکار میشود؟
کردها در رابطه با تاریخ چه جهتگیری را داشتهاند؟ شکل مواجهه آنها با امرتاریخی چگونه بوده است و چه جایگاهی را در رابطه با موقعیت حاشیهای داشته است؟ ترکیببندی آنها از امر تاریخی و اکنونشان چگونه بوده است؟ اکنون به عنوان نقطه عزیمت به گذشته را چگونه صورتبندی کردهاند و این صورتبندی چه پیوندی با گفتمان تاریخی دارد؟آیا آنها از طریق گفتمان تاریخی توانستهاند پرسشهای انتقادی در باب پدیدهی مدرن دولتـ ملت در خاورمیانه ، مطرح کند؟
پاسخ به چنین سوالاتی منوط به طرح این پرسش است که تاریخنویسی کردستان چه شاکلههایی را تاکنون به خود گرفته است؟ چیزی که هدف پژوهش حاضررا شکل میدهد
بازخوانی و بازاندیشی این فرایند قبل از هر چیز به معنای بازیابی صداهای فراموش شدهی چنین تاریخی است.
تحلیل گفتمان تاریخنویسی کردستان به معنای بازاندیشی ساختارهای حاکم بر این فرایند است و قرار دادن فرایند تاریخنویسی کردها در زیر مجموعهای کلانتر یعنی تاریخسازی هویتهای شکل گرفته درفضای بینابینی است.
اهمیت مسألهی تاریخ در نوشتن و نحوهی روایت آن است. چه کسانی تاریخ را مینویسند؟ در اینجا نوشتن به معنای روایت کردن است که همواره جامعیت یک مسأله را نمیتواند پوشش دهد و روایت کردنمبتنی بر زاویهای است. پرسش بر سر این است که این متون با چه رویکردی به تاریخ نگاه کردهاند و تاریخ مکتوب دارای چه گفتمانی است. رویکردشناسی و گفتمانکاوی تاریخ نوشته شده همواره میتواند حقیقت و عینیت آن را به چالش بکشد و وجه پنهان و نوشته نشدهی تاریخ راآشکار کند و همچنین میتواند اصطکاکها و همپوشانیهای گفتمانهای متفاوت نوشتن تاریخ راآشکار کند.
اهمیت دیگر موضوع واکاوی شاکلههای طرد و شمول درون روایتهای تاریخی است.آیا تاریخ را باید از بالا نوشت، یعنی توسط گروههای نخبه یا براساس موقعیتهای متکثری نوشت که درون امر اجتماعی ریشه دارند و همچنین جایگاه فرودستان در میان امرتاریخی چیست؟ مسأله بر سر این است که چه کسانی سخن میگویند وآیا فرودستان میتوانند سخن بگویند، خود را بنویسند و روایت کنند ودر نهایت شنیده شوند؟
با توجه به اینکه اکثر تاریخنگاریهای کردستان را نویسندگانی غیر(اروپاییان)انجام دادهاند، ضرورت دارد رویکرد درونی و بیرونی این تاریخنویسی را با هم مقایسه کرد و شکافها و تضادها را نشان داد و تاریخ را در ارتباط با روابط تنشها و روابط سلطه مطرح کرد. چیزی که هدف و ضرورت پژوهش حاضر را شامل میشود. به عبارت دیگر هدف از این پژوهش گشودن فضایی است که در آن تاریخنویسی به عنوان یک پدیده فرهنگی ساخته و روایت میشود. بر همین مبنا، گفتمانکاوی متون تاریخی مورد نظر و بررسی رویکردهای تاریخنویسی درونی و بیرونی و همچنین ساختارهای روایی حاکم بر فرایند تاریخنویسی کردستان از جمله اهداف این پژوهش است. چراکه با بازخوانی
چنین سویههایی است که میتوان خود تاریخ را در بسترهای متخاصم امر اجتماعی بازخوانی کرد و دریچهای را به سوی صدا (بیان)ی گروههای مختلف گشود.
این پژوهش بر اساس این پرسش بنیادی شکل گرفته است که نحوهی روایت نویسندگان غیر(اروپاییان) و نویسندگان کُرد از تاریخ کردستان چگونه است؟ و فرایند تاریخنویسی کردستان دارای چه صورتبندیهای گفتمانی است؟
احمد محمدپور (1392) نیز در مقالهای با عنوان «تاریخنویسی کردستان در چنبرهی گفتمانها» فرایندی تاریخنگاری کرد را به پرسش میکشد و با تلفیق رویکرد نظری فوکو درباره گفتمان با ایدههای پستمدرنیستی کیت جنکینز به دستهبندی متون تاریخی کرد میپردازد. وی دو گفتمان تاریخنویسی را دستهبندی میکند: گفتمان شرقشناسانه و گفتمان ناسیونالیستی: «به این معنی که شیوه و دید برخی از آنها [اسناد تاریخی] شرقشناسانه و به هدف واندیشهی و مفهومی شرقشناسانه شدهاند و برخی دیگر از آنها نیز با رویکردی ناسیونالیستی نوشته شدهاند» (محمدپور، 1392: 9). محمدپور همچنین گفتمان ناسیونالیستی را به دو بخش گفتمان ناسیونالیستی دیگری کرد (شاملترکها، عربها، فارسها) و گفتمان ناسیونالیستی خود کردها تقسیم میکند و در مورد دومیاشاره میکند که چون این متون به هدف مقاومت نوشته شدهاند و این گفتمان دارای جایگاه حاشیهای بوده نتواسته است حقیقتی را برای خود صورتبندی کند و در این راستا به کتاب «شرفنامهی» شرف خان بدلیسیاشاره میکند.
مسعود بیننده (1392) در« نگاهی مختصر به تاریخنویسی کردستان» روشهای معمول تاریخنویسی را مورد تحلیل قرارداده است و سه روال اساسی خوانش و نوشتن تاریخ کردستان را استخراج میکند. تاریخنویسی غربی یا استعماری، تاریخنویسی سرزمینهای حاکم، تاریخنویسیکردها در تاریخنویسی استعماری «براساس گفتمان تاریخنویسی شرقشناسانه، کرد خارج از محدودهی تاریخ زیسته است و هیچ گذشتهای به مثابه «تاریخ» را نداشته است؛ مگر آن هنگام وارد چرخهی اقتصاد جهانی و سیاستهای استعماری شده است» (بیننده، 1392: 17). وی در این قسمت به مسألهی کرد- فوبیا (کرد هراسی) به عنوان ابزار ایدئولوژیک استعماری در تاریخنویسی شرقشناسانهاشاره میکنند. دومین بخش تقسیمبندی تاریخنویسی کرد: «فانتزی تاریخنویسی کرد-ستیزانه» است که وی در این قسمت با نگاهی لاکان- ژیژکی به نقش فانتزی سرزمینهای حاکم (عرب،ترک، فارس) براساس پرسش ژیژکی از من چه میخواهی، در تاریخنویسی میپردازد و در این متون به خوانش دال کرد به مثابه عنصری مزاحم عمل میکند که نظم نمادین را به خطر میاندازد: «ژستهای کافر- جنزده، اخلالگر- یاغی،تروریست- تجزیهطلب، آن سمپتوم- فیتیشهایی هستند که فانتزی قدرت حاکم براساس منطق میل برای برساخت هویت خود(…) از آن استفاده میکند» (همان، 30- 29). و در نهایت در بخش بازنویسی تاریخ از سوی کردها به این نتیجه میرسد که «کردها خود را در نگاه دیگری» شناختهاند: «تاریخنگاری کرد، به عنوان سوبژکتیویتهای مبارز، میتواند صدای اکنون خود را به گذشته بازگرداند و تمام تلاشهای شکست خوردهی گذشته را به صدا درآورد…منش تاریخنویسی کرد باید از مونتاژ کردن شکست و انباشت به سوی واسازی خود فرم روایت به پیش رود» (همان، 35- 34).
عباس ولی (2003) در مقالهی« تبارشناسی کردها: بر ساخت ملت و هویت ملی در نوشتههای تاریخی کردی» ضمن مطرح کردن چشماندازهایی که در آن هویت و ملیت صورتبندی میشود، گوشهچشمی به مسألهی تاریخنویسی کردها در ارتباط با ناسیونالیزم میپردازد. وی پس از مطرح کردن دو رویکرد قومگرایانه و ازلی ناسیونالیزم کُرد به هویت ملی، براساس رویکرد برساختی-مدرنیستی به نقد دو دیدگاه اول دربارهی صورتبندی هویت ملی کرد میپردازد. وی با استفاده از دو مفهوم دیگری و تفاوت (که دو مفهوم تئوریک مهم در رویکرد مدرنیستی- برساختیاند) صورتبندی هویت و ناسیونالیزم کرد را نتیجهی برخورد خود و دیگری میداند و بر اهمیت دلالت مفهوم «تفاوت» در شکلگیری هویتهای ملی خاورمیانه در قرن بیستماشاره میکند: « این ارتباط دیگری و نقش اساسی تفاوت در برساخت هویتهای ملی دلالت میکند» (ولی، 2003 : 68). وی همچنین با این چشمانداز به تبارشناسی کردها در متون تاریخی نوشته شده میپردازد که دغدغهی اساسی آنها هویت ملی کُرد و ناسیونالیزم بوده است و در رابطه با مسألهی تاریخنگاری اشاره میکند: «(متون تاریخی) توسط دو شاخص عمده تعیین میشوند. خشونت هویت مسلط که توسط دولت در ترکیه، عراق و ایران گسترش یافت؛ و توسعهی سیاسی وایدئولوژیکی جنبشهای کردی. کنش متقابل مداوم بین این دو فاکتور عمده در دگرگونی مفهومی و توسعهی گفتمان تاریخ کردستانی، منعکس شدهاند» (ولی، 2003: 76- 77). وی در بررسی کتاب تاریخ کردستان و کردستان محمد امین زکی بیگ مینویسد «مطابق گفتههای زکی، فروپاشی کلیتگرایی عثمانی و جنبشهای متعاقبا ناسیونالیزمترکی، مرحلهای را برای ظهور نوشتن تاریخ کردستان مدرن، رقم زند» (همان، 78). نوشتن چنین کتابی را تمرینی در خودآگاهی برای تلاشی در برساختن تبارشناسی ناسیونالیزم کردی میداند. عباس ولی در چنین اثر زکی بیگ را به عنوان «نخستین تلاشی برای برساختن حافظهی تاریخیای که میبایست گذشته و حال کردستان عراق را پل زند.» (همان، 79) میداند. عباس ولی همچنین بر کتاب « ایدهی ملت کرد» جمال نه به ز (1984) و «زبان و ناسیونالیزم در کردستان» حسنپور (1992)اشاره میکند که چگونه هویت ملی را در آنها بازنمایی و برساخته شده است.
– Ethnicist
– Primordialist
– Constructive- modernist
– Sovereign Identity
فرم در حال بارگذاری ...