فعالیت روزمرۀ انسانها در جامعه، مبتنی بر «نظم اجتماعی» است و این نظم اجتماعی از طریق افراد و گروههای اجتماعی اعمال میشود و تحول و یا تداوم پیدا میکند. در حقیقت هر رفتار اجتماعی از طریق هنجارها و قوانین خاصی اداره میشود که از طریق افراد و گروههای اجتماعی از همگان انتظار میرود (سیمن، 1959، به نقل از محسنیتبریزی، 1372). بهطورکلی، اگر افراد جامعه به هنجارهای اجتماعی، که رفتار آنها را به عنوان مناسب و نامناسب تعریف میکنند، مقید نباشند، فعالیتهای انسان متوقف، یا دچار اختلال خواهد شد (احمدی، 1377). یکی از اعمالی که نشانگر بروز اختلال در رفتار است، کردارهای خرابکارانه است که مرتکبین این اعمال، اکثراً از قشر جوان و نوجوان جامعه تشکیل شدهاند.
پر واضح است که هنجارهای اجتماعی برای اعضای جامعه مشخص میکنند که در یک موقعیت اجتماعی، چه نوع رفتاری را باید پیش گیرند و از چه رفتاری بپرهیزند. با این وجود، عوامل متعددی دست به دست هم داده و منجر به ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی و خرابکارانه میشوند که مسلّماً تاًثیر عوامل تربیتی و نابسامانیهای موجود در این زمینه، حائز اهمیت و توجه بسیار است و ضرورت دارد تا روانشناسان تربیتی برای جلوگیری از شیوع روزافزون این نابسامانیهایِ تربیتی که در واقع زنگ خطری برای جامعه خواهد بود، به امور تربیتی و پرورشی کودکان، نوجوانان و جوانان در خانه، مدرسه و اجتماع توجه اساسی داشته باشند.
مشاهده و گسترش روزافزون این رفتارها سبب شد تا مطالعۀ رفتارهای خرابکارانه، در کانونِ توجه این پژوهش قرار گیرد. مطالعات گوناگونی تا کنون بر مبنای نظریات مختلف (از جمله نظریات: کوهن، کلووارد و اوهلین، میلر، ساترلند، هیرشی، نظریۀ اجتماعی شدن، نظریۀ برآیند کلارک، نظریۀ فضای عاطفی خانواده، نظریۀ فشار گروهی و نظریات یادگیریاجتماعی، ناکامی-پرخاشگری، تئوری بازگشتی، دیدگاههای جنسیتی و نظریۀ دلبستگی) در رابطه با موضوعِ خشونت، خرابکاری، انحرافات اجتماعی و جرم صورت گرفته است؛ لیکن ما در این پژوهش برای تبیین این مسأله، به کاربست تجربی نظریۀ “بیگانگی روانی” ملوین سیمن خواهیم پرداخت. به نظر میرسد تا به حال، این نظریه در کشور ما مورد ارزیابی قرار نگرفته است. سیمن با دیدی روانشناختی، کوشیده است تا مفهوم بیگانگی روانی را در قالبی منظم و منسجم تدوین و تعریف کند. بر اساس نظر وی، بیگانگی روانی؛ احساسی است که طی آن انسان خودش را آنچنان که واقعیت و حقیقت دارد حس نمیکند (ستوده، 1380)، وی در اشاره به رواج و توسعه این مفهوم در جامعۀ معاصر این نکته را متذکر میشود، که جامعۀ مدرن شرایطی را ایجاد و ابقاء کرده است که در آن انسانها قادر به فراگیری نحوه و چگونگی کنترل عواقب و نتایج اعمال و رفتارهای خود نیستند. نحوۀ کنترل و مدیریت جامعه بر سیستم پاداش اجتماعی به گونهای است که فرد نمیتواند ارتباطی را بین رفتار خود و پاداش اخذ شده از جامعه برقرار کند و در چنین وضعیتی است، که احساس بیگانگی بر فرد مستولی گردیده و او را به رفتاری از سر ناسازگاری در قبال افراد جامعه سوق میدهد (سیمن، 1959).
سیمن انواع رفتار بیگانه را در پنج نوع تشخیص داده است (کوزر و روزنبرگ، 1378: 417-407). این پنج مؤلفه عبارتند از: عبارتند از: 1- احساس بیقدرتی: این مفهوم، احتمال و یا انتظار متصوره از سوی فرد در قبال بیتأثیری عمل خویش در انجام کارِ مورد نظر را میسنجد. 2- احساس بیمعنائی: هنگامی رخ میدهد که فرد نسبت به آنچه میباید عقیده داشته باشد، دچار ابهام باشد. 3- احساس بیهنجاری: زمانی رخ میدهد که فرد راه مقبول رسیدن به هدف را مسدود میداند و لذا راههایی را انتخاب میکند که جامعه آن را نفی کرده است. 4- احساس انزوای اجتماعی: واقعیتی ذهنی است که در آن فرد با هر آنچه که از نظر جامعه معتبر و ارزشمند است، خود را هم عقیده و همسو نمیبیند. 5- احساس تنفر از خویشتن: این جنبه از بیگانگی به عنوان فقدان معنای ذاتی یا پاداش در کار است، در واقع شخص فاقد خشنودیهای بطور ذاتی با معنا در کارش میباشد (همان، 404). در این پژوهش، مفهوم ازخودبیگانگی روانی، متغیری ترکیبی مشتمل بر ابعاد: احساس بیقدرتی، احساس بیهنجاری، احساس بیمعنایی، احساس انزوای اجتماعی، و احساس تنفر از خویشتن است.
محل هیچ تردیدی نیست که رفتارهای خرابکارانه از علل و عوامل متعددی نشأت میگیرند که هر کدام از آنها چنان اثری بر روحیات و اخلاقیات کودک و نوجوان گذاشته که باعث میشوند در کوتاهترین زمانِ ممکن ایشان با محیط پیرامون خویش ناسازگاری پیدا کرده و سعی در عینی ساختن این ناسازگاری کنند. شاهد مثال مثبت این مدعا این است که کودک و نوجوانی که به علّت برخوردهای تند و خشنِ فضای خانواده، برخورد بد پرسنل نظام آموزشی (مشخصاً مدرسه)، احساس ناکامی و کمبود امکانات، نبود فضاها و اماکن مناسب جهت بهرهبرداری از نشاط و شادابی دوران جوانی و نوجوانی و… ممکن است به ناگاه و یکباره به سوی ارتکاب اعمالی تمایل نشان دهد که مخل به امنیت و سلامت جامعۀ مدنی هستند.
بر این اساس، میتوان چنین نتیجه گرفت که این نوع رفتارها، واکنش در برابر برخی صور فشار، تحمیلات، ناملایمات، اجحافها، شکستها و مشکلات درون جامعه، خانواده و مدرسه است که مبین تخریب آگاهانه، ارادی و خودخواستۀ اموال، تأسیسات و متعلقات عمومی است. در اینجا سؤال اساسی این خواهد بود که کدام دسته از عوامل تربیتی میتواند در کنترل و کاهش رفتارهای خرابکارانه به ویژه در میان نوجوانان مؤثر باشد؟ و با چه ترفندی میتوان در آینده از بروز چنین رفتارهایی جلوگیری و سلامت تربیتی جامعه را تضمین کرد؟ به نظر میرسد با کاربست تجربی چشمانداز نظری ملوین سیمن در فضای فرهنگی جامعۀ ایران، میتوان مباحث نظری این نظریه را در زمینۀ عوامل تربیتیِ مرتبط با رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزانِ دبیرستانی تحت آزمون تجربی قرار داد. به عبارت دیگر، شناسایی سهم و نقش مؤلفههای ازخودبیگانگی روانی در پیشبینی رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزان سال سوم دبیرستان در شهر فسا از اهداف پژوهش حاضر است.
برخی از روانشناسان، رفتارهای خرابکارانه را به ساختار هویت خشن مردانه نسبت میدهند (اسپایج، 2006). لیکن به نظر میرسد که این مشکلِ تربیتی تنها خاصِ مدارس پسرانه نیست بلکه برخی مطالعات نشان دادهاند که دختران نیز هر چند در عمل، به دلایل مختلفی نسبت به پسران، کمتر مرتکبِ اعمال خرابکارانه میشوند؛ لیکن به ارتکاب اعمال خرابکارانه، تمایل نشان دادهاند (میرفردی و دیگران، 1391). لذا بررسی این موضوع که آیا تفاوتی بین دختران و پسران در ارتکاب به اعمال خرابکارانه وجود دارد یا خیر نیز میتواند در این پژوهش مورد توجه قرار گیرد.
همچنین روانشناسان در مطالعات خود روی رفتارهای ضد اجتماعی نشان دادهاند که کیفیت دلبستگی به والدین و دوستان نیز در مسیر تحولی افراد مؤثر بوده و میتواند در ظهور و بروز رفتارهای ضد اجتماعی و خرابکارانه اثرگذار باشد (پاکدامن، 1384؛ بهزادیپور و همکاران، 1389؛ پاکدامن و همکاران، 1390 و 1390). بر اساس نظر کاترل (1992)، دلبستگی شیوهای است که برای مفهومسازی و سنجش کیفیت روابط دوگانه به کار میرود. بیشتر پژوهشهای انجام گرفته دربارۀ دلبستگی به والدین، متمرکز بر دلبستگی به مادران و کودکان خردسال آنها بوده و توجه چندانی به نقش پدرها و یا همسالان نشده است (ویلیامز و کلی، 2005). در واقع بر اساس نظریۀ دلبستگی فرض شده است که مراقب اولیۀ کودک، که پیوند دلبستگی با او صورت میگیرد مادر است و عقیدۀ رایج بر این است که کیفیت دلبستگی، بر بسیاری از ابعاد زندگی کودکان اثرات درازمدت دارد (بورگس و همکاران، 2003 و اریکسون و همکاران، 1985). با این وجود میزانِ دلبستگی به مادر، پدر و دوستان صمیمی در اواخر کودکی و اوایل نوجوانی و جوانی که سازگاری را تحت تأثیر قرار میدهد کاملاً بررسی نشده است و اطلاعات کمتری در مورد آن مشاهده میشود (کلمن، 2003). معمولاً عقیده بر این است که دلبستگی به والدین و دوستان، هر دو در بروز رفتارهای خرابکارانۀ نوجوانان نقش مهمی را ایفا میکنند هرچند اکثر تحقیقات در این زمینه از ترسیم رابطۀ علّی ناتوان بودهاند و شیوۀ به خصوصی که در آن روابط گوناگون دلبستگی بر ابعاد مختلفی از سازگاری جوانان مؤثر باشد روشن نشده است (دویلی و مارکیویکز، 2005). حال این سؤال مطرح میشود که در نوجوانی و جوانی، روابط دلبستگی با والدین و همسالان چه تأثیری بر رفتارهای مخرّب فرزندان دارد؟ پاسخ به این سؤال میتواند به تدوین برنامههای پیشگیرانه به منظور کاهش رفتارهای خرابکارانه در نوجوانان در معرض خطر کمک کند. همچنین از آنجا که ممکن است روابط دلبستگی در رفتارهای خرابکارانه تأثیرگذار باشد، درک و فهم اثرات نسبی کیفیت دلبستگی به والدین میتواند در موقعیتهای بالینی و آموزشی نیز مفید باشد. مفهوم کیفیت دلبستگی از عناصر متعددی مانند اعتماد متقابل، کیفیت ارتباط و بی اعتنایی هیجانی (بیگانگی) تشکیل شده است که جنبههای عاطفی، شناختی و رفتاری دلبستگی بین فرزندان با والدین و همسالانشان را ارزیابی میکند. به طوری که عنصر اعتماد متقابل، احساس امنیت افراد را در میزان پاسخدهی والدین و همسالان نسبت به نیازهای هیجانی آنها، عنصر کیفیت ارتباط، کمیت و کیفیت ارتباط کلامی و عنصر بیگانگی نیز احساساتِ بیاعتنایی هیجانی و انزوا را نشان میدهد (آرمسدن و گرینبرگ، 1987: 430-427). بر این اساس، پژوهشگران متعددی در حوزۀ روانشناسی به بررسی ارتباط بین مؤلفههای کیفیت دلبستگی والدین و همسالان با رفتارهای نازسازگارانه، پرخاشگرانه و ضد اجتماعی پرداخته و نشان دادهاند که بین کیفیت اعتماد و ارتباط با والدین و همسالان با بروز رفتارهای ناسازگارانۀ دانشآموزان رابطۀ منفی و بین بیاعتنایی هیجانی (بیگانگی) از والدین و همسالان با رفتارهای خرابکارانه رابطۀ مثبت و معنیدار وجود دارد (واحدی و مرادی، 1388؛ کُهن، 1990؛ بارتلومی و هوروتز، 1991؛ کنی و دونالدسون، 1991؛ هولمبک و واندری، 1993؛ راس کراسنر و همکاران، 1996؛ نوم و همکاران، 1999؛ کوکو، 2000؛ لیبل و همکاران، 2000؛ اشنایدر، 2001؛ ورشوئرن و مارکوئن، 2002؛ روبین و همکاران، 2004؛ فانتی، 2005؛ گالن و رابینسون، 2005).
لذا این پژوهش علاوه بر سنجش میزان ازخودبیگانگی در دانشآموزان، با تکیه بر نظریۀ دلبستگی در پی بررسی ارتباط کیفیت دلبستگی با رفتارهای خرابکارانه و به عبارت دیگر، شناسایی سهم و نقش دلبستگیهای والدین و همسالان در پیشبینی رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزان سال سوم دبیرستان در شهر فسا نیز خواهد بود.
در متون روانشناسی، خرابکاری به عنوان نوعی اختلال سلوک و روحیۀ بیمارگونه و نو ظهور و مدرن به کار رفته که مبیّن تمایل به تخریب آگاهانه اموال، تأسیسات و متعلقات عمومی است. شواهد موجود حاکی از آن است که موضوعِ اختلال سلوک همواره مورد توجه صاحبنظران حوزۀ روانشناسی بوده (ضیاءالدینی و همکاران، 1386؛ لوبر، بورک و پاردینی، 2009؛ نامداری و نظری، 1386؛ گاتالا و بلاو 2007)، و در این میان، خرابکاری به عنوان نوعی اختلال سلوک، باید اهمیت خاصی برای روانشناسان تربیتی داشته باشد لیکن آنچه تا کنون در حوزۀ اختلال سلوک انجام شده مطالعاتی مربوط به بیشفعالی و نافرمانی مقابلهای و رفتارهای ایذائی علیه انسانها و حیوانات بوده که به نوعی در زمرۀ اختلالات روانپزشکی دستهبندی میشوند. البته ذکر این نکته ضروری است که اختلال سلوک یک رشته رفتارهای پایدار را شامل میشود که با زمان تکامل پیدا میکند و بیش از همه با پرخاشگری و نقض حقوق دیگران مشخص است (انجمن روانپزشکی آمریکا، ویرایش چهارم، 2000). این در حالی است که خرابکاری تخریب اموال عمومی و خصوصی به وسیلۀ جوانان است که از نوع رفتار جمعی بوده و معمولاً از مظاهر انبوه خلق است که بیشتر نوعی رفتار احساسی و هیجانی است و تقلید و سرایت در آن مؤثرند (احمدی، 1384؛ آیزل و نیلگون، 2011؛ رضائی و همکاران، 2011)، بنابراین نمیتوان آنرا هم پایه با دیگر دستهبندیهای اختلال سلوک قرار داد. شاهد مثال این ادعا، نظرگاهِ روانشناسی به نام جان کِر در اوایل دهه 1990 است که در مطالعهای نشان داد جوانانی که درگیر خشونت طرفداران فوتبال میشوند، مبادرت به ارضای نیازهای خویش از طریق رفتارهایی میکنند که مستلزم خطر، هیجان یا وضعیتهای متفاوت است. به اعتقاد وی، رفتارهای خرابکارانۀ انسان کاملاً ناپایدار است و ترکیبی از رفتارهای فراعاطفی در بروز رفتارهای خرابکارانه مؤثر است و چنین رفتارهایی لزوماً شرارتآمیز نیست، بلکه عمدتاً به منظور هیجان و خشنودی ناشی از رها شدن از قواعد و محدودیتها صورت میگیرد (رحمتی، 1382).
از طرف دیگر ما شاهد آن هستیم که در مطالعات صورت گرفته در حوزۀ روانشناسی، معمولاً دانشآموزانِ دارای اختلال سلوک را در برابر کودکانِ بهنجار قرار میدهند (رضائیان و همکاران، 1385؛ رحیمنیا و رسولیان، 1383؛ نجفی و همکاران، 1388؛ اسمائیلنسب و دیگران، 1389؛ ربیعی و دیگران، 1390؛ اسمائیلی نسب و دیگران، 1390؛ طبائیان و دیگران، 1390؛ استکی آزاد و دیگران، 1390) این در حالی است که بسیاری از رفتارهای خرابکارانه توسط دانشآموزان بهنجار اتفاق میافتد (میرفردی و دیگران، 1391). بهطوری که اینگونه رفتارها تبدیل به یکی از مهمترین و شاید اصلیترین معضل مدارس دورۀ متوسطه شده است. بنابراین یکی از تلاشهای ما در این پژوهش این خواهد بود تا با دلایل علمی، خرابکاری را (هر چند جامعهشناسان از منظر جامعهشناسی به آن پرداختهاند) به عنوان یک موضوعِ ناب و شایستۀ پژوهش در حوزۀ روانشناسی تربیتی معرفی کنیم.
در هر صورت، عدم آگاهی و شناخت ناکافی از این پدیده در مطالعات روانشناختی، که نتیجۀ فقر پژوهشی در این زمینه است، باعث گردیده است که مسؤولان، برنامهریزان آموزشی و متولیان امور تربیتی، نتوانند از بروز اینگونه رفتارها پیشگیری و یا آن را درمان کنند.
در اکثر کشورها، کودکان و نوجوانان با شکستن وسایل روشنایی معابر و جادهها و اماکن عمومی، شکستن صندلی پارکهای عمومی و شیشۀ در و پنجرۀ ساختمانهایی که بدون سکنه بوده، همچنین کندن و ویران ساختن علایم راهنمایی و رانندگی، که به منظور حفاظت جان عابرین و مسافرین و رانندگان نصب شده و پارهکردن روکش صندلی اتوبوسها، مینیبوسها و واگنهای راهآهن، سالیانه میلیونها ریال خسارت به جامعه و دولت و صاحبان آن وسایل وارد میسازند (شامبیاتی، 1375: 123). با وجود این که در ایران با فقدان آمار رسمی در مورد تعداد و نوع خرابکاری مواجه هستیم، به نظر میرسد، این مسأله عینی و ملموس باشد.
از آنجا که خرابکاری در میان قشر جوان و نوجوان معمولتر است و آنها زمان بیشتری با مدرسه سروکار دارند، مدارس بیشتر در معرض رفتارهای خرابکارانه قرار دارند. دانشآموزانِ خرابکار، میز و نیمکتهای کلاس را تخریب میکنند، روی آنها حکاکیهای خرابکارانه انجام میدهند، نقاشی میکشند و یادگاری مینویسند. دیوارهای کلاسها خطخطی شده و جملههای عاشقانه یا شعارهای شیطنتآمیز در هر طرفی به چشم میزند. بیشتر کلاسها به وسیلۀ خرابکارها از دستگیرۀ درب محروم میشوند، شیشۀ کلاسها و حتی درب آنها شکسته میشوند. در کمتر مدرسهای شیرهای آب آشامیدنی و درب توالتها نیز از تخریب در امان میمانند. البته دانشآموزان خرابکار، در بیرون از مدرسه نیز دست از خرابکاری بر نمیدارند. آنها به صندلی اتوبوسها آسیب وارد میکنند، دیوارها را با اسپری مینویسند، به پارکها، سینماها، اماکن تاریخی، متروها، ماشینهای پارک شده در کنار خیابان، تابلوهای راهنمایی و رانندگی در سطح شهر آسیب میرسانند.
در این پژوهش، خرابکاری آسیب عمدی و ارادی به اموال عمومی دانسته شده است و اعتقاد بر این است، که تخریب این اموال عمدتاً توسط جوانان و نوجوانان صورت میگیرد. به همین دلیل است که امروزه ما شاهد این هستیم که بسیاری از مدیران، از معلمان درخواست ایفای نقشِ ناظم را دارند تا مدرّس. لازم است اشاره شود که در این پژوهش تأکید بر خرابکاریهایی است که دانشآموزان، در محیط دبیرستان و در مسیر رفت و آمد از خانه به مدرسه و محلۀ زندگی و بلعکس مرتکب میشوند. لذا با توجه به مطالب اشاره شده، سؤال اساسی پژوهش این است، که اساساً نگاه روانشناختی چگونه رفتارهای خرابکارانه را تبیین میکند؟ و در این بین، آیا مؤلفههای نظریۀ بیگانگی روانی ملوین سیمن و نظریۀ دلبستگی تأثیری بر پیدایش و گسترش خرابکاری در بین دانشآموزان شهر فسا دارند؟
1-3. اهداف پژوهش
1-3-1. هدف کلی
هدف کلی این پژوهش، بررسی ارتباط کیفیت دلبستگی با رفتارهای خرابکارانه بر مبنای نظریۀ بیگانگی روانی ملوین سیمن در دانشآموزان دبیرستانیِ جامعۀ شهری است.
1-3-2. اهداف خاص
از اهداف خاص این تحقیق نیز میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
شناخت انواع مهم رفتارهای خرابکارانه در بین دانشآموزان دبیرستانی
مطالعۀ نقش شرایط ازخودبیگانگی و تأثیر آن بر اعمال خرابکارانه
مطالعۀ نقش اعتماد به والدین و همسالان و تأثیر آن بر اعمال خرابکارانه
مطالعۀ نقش ارتباط با والدین و همسالان و تأثیر آن بر اعمال خرابکارانه
مطالعۀ نقش بیگانگی با والدین و همسالان و تأثیر آن بر اعمال خرابکارانه
مطالعۀ تأثیر تفاوت جنسی بر ارتکاب اعمال خرابکارانه
1-۴. فرضیات پژوهش
- بین احساس بیقدرتی و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین احساس بیهنجاری و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین احساس بیمعنایی و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین احساس انزوای اجتماعی و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین احساس تنفر از خویشتن و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین احساس از خودبیگانگی و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین کیفیت دلبستگی به مادر و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین کیفیت دلبستگی به پدر و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین کیفیت دلبستگی به همسالان و خرابکاری رابطۀ معنیداری وجود دارد.
- بین جنسیت و خرابکاری تفاوت معنیداری وجود دارد.
هر یک از فرضیاتِ مربوط به کیفیت دلبستگی به والدین و همسالان، با توجه به خردهمقیاسهای اعتماد، ارتباط و بیگانگی به فرضیههای جزئیتری تقسیم میشوند به گونهای که تعداد 9 فرضیۀ دیگر به فرضیاتِ فوق اضافه خواهد شد.
۱-۵. اهمیت و ضرورت پژوهش
اگر فرد خرابکار را قربانی جامعه بدانیم، درمان و رهایی چنین فردی میسر نیست و عملاً از او یک دشمن کینهتوز و خونآشامِ بیرحم و انتقامجو برای جامعه ساختهایم. لذا محکوم کردن فرد خرابکار، بدون شناخت شخصیت او و عواملی که او را به این روز سیاه و بدبختی انداخته است، دور از عدل و انصاف است (کینیا، 1373: 59-60). بنابراین، پژوهشهایی از این دست که در مورد مسائل مهم تربیتی صورت میگیرد، با ریشهیابی بحث خرابکاری و نیز نشاندادن ضرورت برخورد علمی با مسألۀ فوقالذکر، میتواند باعث شود تا فرد خرابکار، به جامعه برگردد. بدین جهت از دیدگاه فردگرایی، میتوان چنین نتیجه گرفت، که برخورد علمی با قضیۀ خرابکاری، در درجۀ اول به نفع فرد و خانوادۀ فرد است.
استدلال دوم، مکمّل استدلال اول است. قبل از این بحث شد که کمک به فردی که دچار اختلال سلوک است برای صرف نظر کردن از اعمال خرابکارانهاش، میتواند در درجۀ اول به خودِ وی کمک کند. در این جا، یعنی استدلال دوم، عمدۀ توجه، به نجات جامعه معطوف میشود، جامعهای که چنانچه نیروی جوان آن دچار خرابکاری گردد؛ دچار ضرر و ضربههای زیادی خواهد شد. با توجه به اینکه، ساخت سنّی جمعیت ایران بسیار جوان است؛ بیتوجهی و رهاسازی این خیل عظیم نیروی بالقوه، نه تنها غیرعقلانی به نظر میرسد، بلکه بزرگترین مانع تربیتی، در رسیدن به توسعۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز به شمار میرود. زیرا، با گذشت زمان، نیازها، مشکلات و انتظارات جوانان نیز متنوعتر، پیچیدهتر و به مراتب شناخت مشکلتر میگردد. مسلّماً یکی از علل این پیچیدگی میتواند، ناشی از پیچیدگی خود انسان و گرایشها و رفتار انسان باشد.
امروزه سطح مسؤولیتپذیری میان جوانان، به شدت پایین آمده است، و جوانانی که مسؤولیتپذیری را از بزرگسالان نیاموخته باشند نسبت به قوانین و عرف اجتماعی نیز احساس مسؤولیت نخواهند کرد، البته این افت و شانه خالی کردن از مسؤولیت را در همۀ جوامع و کشورها با اندکی تأمل، میتوان مشاهده کرد. با توجه به موارد فوق، ضرورت توجه به رفتارهای خرابکارانۀ نوجوانان و جوانان در حوزۀ مطالعات روانشناسی تربیتی کاملاً آشکار میگردد.
بسیاری از روانشناسان بر این عقیدهاند که رفتار اجتماعی در جامعه و خانواده و چگونگی برخورد والدین و بهطور کلّی مکانهایی که نوجوان با آن تماس دارد میتواند در طرز تفکر و رفتار شخص مؤثر واقع شود و هر کدام تعلیمات خاص خود را به وجود آورد. کلاً هر فرد دارای یک مقدار غریزۀ سرکشی است و این وظیفۀ تعلیم و تربیت اجتماعی است که افراد سرکش را با محیط منطبق ساخته و اجتماعی کند. حال اگر اجتماع نتواند الگوهای صحیحی برای فرد پیشنهاد کند، طبیعتاً به سوی بربریت پیش خواهد رفت (فرجاد، 1372: 39). در اینجا، باید گفت که تعلیم و تربیت صحیح بدون یاری گرفتن از علم راه به جایی نخواهد برد.
پژوهشهای متعدد در دنیا نشان میدهد که مطالعۀ خرابکاری از چند جنبه واجد اهمیت است. کودکان و نوجوانانی که گرفتار این بلیۀ اجتماعی و در نوعِ شدیدِ آن میشوند در اکثر موارد فرصتهای جبران ناپذیری را از حیث تحصیل و کار از دست میدهند. وجود چنین سابقۀ نامطلوبی در زندگی آیندۀ آنها تأثیر فراوان میگذارد و با توجه به پذیرفته نشدن آنان در حلقههای درسی و کاری آبرومند و آیندهساز، قشری مطرود از این گونه افراد به وجود میآید که به نوبۀ خود مسأله را برای نسلهای آینده تشدید میکند و باعث تباهی کودکان و نوجوانان بیشتری میشود. رنج و ناراحتی خانوادههای کودکان و نوجوانان خرابکار نیز از لحاظ سلامت اجتماع قابل توجه است و ممکن است موجب تنشهای بین خانوادهها، همسایگان و دیگران شود (مشکانی، 1383: 240).
همچنین، انجام رفتارهای تخریبگرایانه توسط دانشآموزان گویای این واقعیت است که این رفتارها در بلندمدت میتواند سبب فرسودن شدن ساختمانها، از بین رفتن وسایل و امکانات آموزشی برای مدرسه گردد و از آثار آن پایین آمدن کیفیت تدریس، ایجاد اختلال در یادگیری و عدم انگیزه در دانشآموزان گردد و ادامۀ رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزان میتواند هزینۀ گزافی را بر سیستم آموزشی کشور وارد کرده و به جای اینکه در راستای توسعۀ مدرسه اقدام گردد، میبایست در راستای تعمیرات مدرسه هزینه نمود. بنابراین، امروزه خرابکاری در بین دانشآموزان به عنوان یک مشکل حادِ تربیتی مطرح است، که نه تنها سلامت و امنیت حاکم بر مدرسه را به مخاطره میاندازد، بلکه هزینههای مالی هنگفتی را به آموزش و پرورش تحمیل میکند. پر واضح است که پرورش نیروهای سالم فکری و کارآمد از کارویژههای اساسی نظام آموزش و پرورش هر کشوری است که میتواند جامعه را به سوی ترقی و پیشرفت رهنمون سازد و این امر تنها از طریق جوانان بالنده و پویا امکانپذیر خواهد بود.
به هر حال مطالعه رفتارهای خرابکارانه از این حیث دارای اهمیت است که در صورتی که مورد توجه قرار نگیرد به شدت مستعد تبدیل شدن به رفتارهای بزهکارانه و مجرمانه در آینده از سوی مرتکبین آن خواهد شد. لذا آنگونه که در جوامع گوناگون، مطالعۀ این نوع رفتارها از اهمیت خاصی برخوردار است؛ در جامعۀ ما نیز میبایست ذهن مسؤولان آموزشی و تربیتی را به خود مشغول داشته و برای آنان تبدیل به دغدغه گردد. بنابراین ضروری است روانشناسان تربیتی، عوامل مؤثر بر اینگونه رفتارهای مخرّب را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند؛ چرا که به نظر میرسد پژوهش و مطالعۀ روانشناختی در زمینۀ رفتارهای خرابکارانه و عوامل مؤثر بر آن، میتواند از گسترش آن جلوگیری کند. همچنین میتوان با برنامهریزیهای آگاهانه از وقوع آن -لااقل در برخی موارد- تا حد ممکن پیشگیری کرد.
به طور خلاصه، اهمیت این پژوهش به این لحاظ است که اولاً: با شناخت علل و زمینههای مختلف پیدایش رفتار خرابکارانه در بین دانشآموزان بتوان راهکارهای علمی و عملیِ مفید و کارآمد جهت اصلاح و بازسازی آنان و همچنین جلوگیری و پیشگیری از پیدایش و کاهش رفتار خرابکارانۀ دانشآموزان به عنوان نسل جوان و آتیهساز جامعه ارائه نمود. زیرا پیشگیری آسانتر و بسیار کم هزینهتر از درمان است. ثانیاً: رفتار خرابکارانۀ دانشآموزان از جمله موانع اساسی در امر آموزشِ دانشآموزان محسوب میشود چراکه از یک طرف زمینهساز بیاحترامی و عدم توجه به هنجارها و مقررات آموزشی و ارزشهای اجتماعی در محیط آموزشگاه میشود که این امر به نوبۀ خود موجبات بینظمی و امحای انسجام اجتماعی در کلاس درس و مدرسه میگردد در نتیجه در چنین محیطی، امکان تعلیم و تربیتِ سایر دانشآموزان با مشکل مواجه خواهد شد و از طرف دیگر رفتار دانشآموزان خرابکار تأثیرات منفی و مخربی بر سایر دانشآموزان بر جای میگذارد. زیرا رفتارهای خرابکارانه مانند سایر رفتارها آموختنی هستند. بنابراین امکان گرایش سایر دانشآموزان به ارزشهای منفی و رفتارهای خرابکارانه در اثر تقلید و ارتباط با دانشآموزان خرابکار افزایش مییابد و همچنین در فرآیند انتقال ارزشها و هنجارهای اجتماعی مثبت و مناسب به نسل نوجوان و جوانِ جامعه نیز اختلال ایجاد میکند. بنابراین شناخت عوامل مؤثر بر این رفتارها، میتواند در ایجاد محیط آموزشی سالم و پر نشاط که در آن آموزش و همچنین جامعهپذیری جوانان به نحو مناسب و مطلوب امکانپذیر است مفید و دارای اهمیت باشد. ثالثاً: بررسی رفتار خرابکارانۀ دانشآموزان از لحاظ خانوادگی نیز دارای اهمیت است چراکه دانشآموزان خرابکار معمولاً به هنجارها و ارزشهای خانوادگی تقید و دلبستگی چندانی ندارند و رفتارهای آنها انسجام و یکپارچگی محیط خانواده را تحت شعاع قرار میدهد و موجب ناسازگاری و اختلاف میان والدین و جوانان میشود که محیط گرم و صمیمی خانواده را پر تنش میسازد، در این صورت ممکن است که دانشآموزان به بیرون از خانه پناه ببرند و به علت ویژگیهای سِنّی خود در خطر آسیبهای گوناگون قرار گیرند. رابعاً: رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزان و اثرات آنها جامعه را تحت شعاعِ خود قرار داده و باعث از دست رفتن ثروتهای مادی جامعه و موجب بیهنجاری اجتماعی میگردد. خامساً: اهمیت کاربردی این پژوهش این است که میتواند سیاستگذاران و مجریان آموزش و پرورش را از رفتار خرابکارانۀ دانشآموزان که مقدمۀ ایجاد رفتارهای بزهکارانه در میان آنان میباشد آگاه سازد تا سیاستهایی را جهت جلوگیری و یا کاهش اینگونه رفتارها اتخاذ نمایند که منجر به بهبود وضعیت تعلیم و تربیت، نظم اجتماعی مدارس و افزایش کارایی آموزشی مدارس شود. علاوه بر آن میتواند اطلاعات و پیشنهاداتی را در زمینۀ رفتارهای خرابکارانۀ نوجوانان و جوانان و عوامل زمینهساز آن در اختیار خانوادهها قرار دهد و بدینوسیله در جلوگیری و یا کاهش رفتارهای خرابکارانۀ دانشآموزان و ارتباط میان خانه و مدرسه مؤثر واقع شود.
بنابراین، ضرورت انجام این پژوهش خصوصاً برای مجامع علمی، مسؤولان جامعه و برنامهریزان حوزۀ تربیتی کاملاً آشکار است. به طوریکه با توجه به مطالب پیش گفته، میتوان به سادگی اهمیت و ضرورت پژوهشهایی در مورد مسألۀ خرابکاری را نتیجه گرفت.
مسلماً یکی از مهمترین مسائل دنیای امروز، تخلفات رفتاری افراد است. آمارهای منتشر شده در این خصوص نشان میدهد که در اکثر کشورهای جهان جرایم ارتکابی نوجوانان و جوانان با سرعت بالایی رو به افزایش است. یکی از نهادهای مهمی که مسئولیت تعلیم و تربیت اجتماعی نوجوانان را بر عهده دارد، آموزش و پرورش است. به طوریکه در صورت بروز برخی آسیبها، خود میتواند یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری و تداوم انواع گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی باشد. به عبارت دیگر میتوان گفت آموزش و پرورش ناسالم، بینظمی و رفتارهای نابهنجار را در بین جوانان اشاعه میدهد. بنابراین نظام آموزش و پرورش (در مباحث مربوط به ساختار کلاسی و مدیریت کلاسی) و معلّمان (بخصوص معلّمان پرورشی) را میتوان بهرهبرداران اصلی از این پژوهش دانست. همچنین خانوادهها و والدین به منظور گزینش الگوی تربیتی مناسب، پلیس به منظور انتخاب الگوی تعاملی مناسب با دانشآموزان خرابکار، و شهرداریها به منظور حفظ جنبۀ زیباشناختی تأسیسات شهری میتوانند از جمله بهرهبرداران این پژوهش باشند. نهایتاً و از همه مهمتر، از آنجا که این پژوهش از نوع بنیادی است و سعی بر توسعۀ علمی در حوزۀ مورد بررسی را دارد؛ میتواند الگوی مناسبی برای مطالعات آینده با رویکردی روانشناسانه در اختیار دانشجویان و اساتید مشتاق به مطالعۀ خرابکاری در حوزۀ روانشناسی تربیتی قرار دهد.
1-6. تعریفهای عملیاتی
برای هر متغیر در این پژوهش، شاخص یا شاخصهایی در نظر گرفته شده است. زیرا، «بدرستی میتوان گفت، شاخصها، اساس پژوهشاند. بدون آنها، امکانِ سنجش نیست؛ هر ارزیابی مستقلی بر شاخصهای درستی استوار است، که بهدرستی نیز پیاده شده باشند. به بیان دیگر، هر ارزیابی، به همان اندازه قابل قبول است، که بر معیارها یا دلایلی درست متکی باشد، که شاخصها همین دلایل و معیارها را فراهم میآورند» (ساروخانی،1382: 18).
احساس بیقدرتی
در پژوهش حاضر، احساس بیقدرتی عبارت بود از نمرهای که هر فرد از طریق پاسخ به معرفهایی که در پرسشنامۀ ازخودبیگانگی روانی سیمن (P.A&V.B) برای سنجش این متغیر مشخص شده است به دست میآورد.
فرم در حال بارگذاری ...