آموزش عالی، همواره با مشکلاتی در زمینهی محدودیتهای آموزش و پژوهش روبهرو بوده است و تحقق اهداف از پیش تعیینشده تا حد زیادی بستگی مستقیم به میزان موفقیت دانشجویان دارد. دانشجویان، بنابه مشکلات و یا مسائل دیگری که برای آنها پیش می آید، به لحاظ آموزشی یکسان نباشند؛ بهطوریکه در بیشتر دانشگاهها، همهساله دانشجویانی وجود دارند که بهدلیل عدم موفقیت در تحصیل، با مشکلاتی روبهرو هستند(شریفیان، 1381).
یکی از مهمترین عوامل موثر در رشد و پرورش استعدادهای دانشجویان وجود سلامتی در آن هاست. مطالعات مختلف نشان می دهد که دانشجویان نیز ممکن است همانند دیگر انسان ها به اختلالات روانی و عاطفی مبتلا شوند که این امر بر کارکرد تحصیلی و در نهایت بر پیشرفت تحصیلی آن ها تاثیرگذار است(فرح بخش، غلامرضایی و نیک پی، 1386).
موضوع “سلامتی” نیز از بدو پیدایش بشر و در قرون و اعصار متمادی، مهم و همواره مطرح بوده است. اما هرگاه از آن سخنی به میان آمده، عموما بعد جسمانی آن مدنظر قرار گرفته و کمتر به بعد روانی آن توجه شده است. سازمان بهداشت جهانی ضمن توجه دادن مسئوالان کشورها به تامین سلامت جسمی، روانی و اجتماعی افراد جامعه، همواره بر این نکته تاکید دارد که هیچ یک از این سه بعد بر دیگری برتری ندارد. سلامت روانی عبارتست از حداکثر سازش فرد با جهان اطرافش به طوری که شادی و برداشت مفید و موثر و کامل وی را در پی داشته باشد. پی بردن به قابلیتها و تواناییها از مهمترین مسائل بهداشت روان است (میر سمیعی، 1385). همانطور که می دانیم، بیماریهای روانی از بدو پیدایش بشر وجود داشته است و هیچ فردی از هیچ طبقه ای اقتصادی، اجتماعی خاصی در مقابل آنها مصونیت نداشته و خطری است که مرتباً بشر را تهدید می کند. بر این اساس، اصطلاح سلامت روانی اصطلاحی است که از آن برای بیان و اظهار کردن هدف خاصی برای جامعه استفاده می شود. هر فرهنگی بر اساس معیارهای خاص به دنبال سلامت روان است هدف هر جامعه این است که شرایطی را که سلامت اعضای جامعه را تضمین می کند آماده نماید و سلامت روان قسمتی از سلامت کلی است(رضایی، 1387).
علاوه بر آن، سلامت روانی یکی از مهم ترین عوامل موثر در ارتقا و تکامل انسان ها محسوب می شود. این امر به ویژه در دانشجویان از اهمیت بسیاری برخوردار است. هزچند دانشجویان معمولا از افراد برگزیده اجتماع محسوب می شوند؛ اما مطالعات متعدد نشان می دهد که این قشر نیز مبتلا به انواع اختلالات و مشکلات عاطفی می باشند(چو، 2002؛ فرح بخش و همکاران، 1386). بنابراین تاثیر متغیر سلامت روان بر عوامل تحصیلی و نقش این عوامل بر پیشرفت تحصیلی بر همگان آشکار است(فرح بخش و همکاران، 1386). بر این اساس پرداختن به عوامل مرتبط با این متغیرها نیز به نوبه خود از اهمیت بسزایی برخوردار می باشد.
یکی از عوامل شناختی-شخصیتی و به نسبت پایدار که ممکن است بر این متغیرها تاثیرگذار باشد، سبک های تبیینی ست که بر اساس اسناد مربوط به نظریه تجدیدنظر شده درماندگی برای پیش بینی بیماری و یا عدم سلامت روانی در تعامل است(جکسون، سلرز و پیترسون، 2002). بر این اساس، سلیگمن اظهار کرده است که تنها فقدان کنترل درماندگی آموخته شده نیست که بر تندرستی و سلامتی انسان ها اثر می گذارد، بلکه چگونگی توجیه این فقدان کنترل توسط آن ها نیز اهمیت دارد. این توصیه ها، سبک تبیین افراد را مشخص می کنند که شامل دو نوع اصلی است: سبک تبیین خوش بینانه و سبک تبیین بدبینانه، تبیین های خوش بینانه آن هایی هستند که حوادث منفی و ناخوشایند را به علل برونی، موقتی و خاص نسبت می دهند، ولی در تبیین های بدبینانه برای حوادث منفی و ناخوشایند علت های درونی، باثبات و کلی در نظر گرفته می شود. تبیین و تلقی خوش بینانه از رویدادهای منفی ممکن است تاثیرات بسیاری بر توانایی افراد در مقابله با مشکلات داشته باشد، به گونه ای که مشکلات اگر همراه با سبک تبیین بدبینانه باشند منجر به پیامدهای منفی از جمله بیماری در افرادی که در معرض خطر هستند، شود(جکسون و همکاران، 2002). بنابراین در اینگونه موارد می توان گفت که سبک تبیینی به عنوان عاملی مهم در بیماری ها و مشکلات روانی نقش دارد(سپهوند، گیلانی و زمانی، 1387). مطالعات متعددی نیز این مطلب را تایید کرده اند(جکسون و همکاران، 2002)؛ بنابراین توجه به این متغیر بعنوان یک عامل موثر در شکل گیری و یا عدم بیماری های روانی ضروری است چرا که این متغیر ممکن است بر پیشرفت تحصیلی نیز-با توجه به رابطه بین سلامت روانی و پیشرفت تحصیلی که در بالا به آن اشاره شد- در ارتباط باشد؛ همانطور که در تحقیقات چارلز و همکاران(2005) نشان دادند که سبک تبیینی خوش بینانه با عملکرد بهتر در تحصیل همراه است همچنین منجر به توانایی بالاتری در درک مفاهیم می شود. اما سبک تبیینی بدبینانه رابطه معکوسی با عملکرد و در نتیجه پیشرفت تحصیلی دارد. از طرفی سبک تبیینی خوش بینانه با سلامت روان بالا نیز در ارتباط است و سبک تبیینی بدبینانه با مشکلات روانی رابطه مستقیم دارد(سپهوند و همکاران، 1387).
از طرفی نقش عوامل دیگر را نیز نباید نایده گرفت. متغیری مانند خودکارآمدی، از نظریه شناخت اجتماعی بندورا مشتق شده است که به باورها یا قضاوت های فرد به توانایی های خود در انجام وظایف و مسئولیت ها اشاره دارد. بندورا مطرح می کند که خودکارآمدی، توان سازنده ای است که بدان وسیله، مهارت های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونه ای اثربخش ساماندهی می شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارتها و دستاورهای قبلی افراد پیش بینی کننده های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان درباره توانایی های خود در انجام آن ها بر چگونگی عملکرد خویش موثر است(بندورا، 2000). به طور خلاصه می توان گفت، خودکارآمدی به داشتن مهارت یا مهارتها مربوط نمی شود، بلکه داشتن باور به توانایی انجام کار در موقیت های مختلف اشاره دارد(نجفی و فولادچنگ، 1387).
بر این اساس این متغیر بر جنبه هایی از سلامت روان افراد تاثیر می گذارد، چرا که باور خودکارآمدی از طریق تعیین کننده هایی از قبیل: انتخاب اهداف، کسب نتایج یا پیامدهای مورد انتظار، اجرای اهداف، میزان تلاش، میزان استقامت و پشتکار، استرس، افسردگی و فشار روانی و در نهایت خودتنظیمی(بندورا، 2000) بر سلامت روان موثر است و همانطور که قبلا نیز اشاره شد می تواند با پیشرفت تحصیلی نیز رابطه داشته باشد.
در رابطه با خودکارآمدی نیز، پژوهش اعرابیان(1383) نشان داد باورهای خودکارآمدی قوی موجب سلامت روانی مطلوبتر دانشجویان می شود و لیکن این باورها بر توفیق تحصیلی دانشجویان مؤثر نمی باشد. همچنین این نتایج آشکار ساختند دانشجویانی که از سطح باورهای خودکارآمدی قوی برخوردارند، دارای اضطراب بیشتر ولی گروهی که باورهای خودکارآمدی ضعیف دارند، افسرده تر، هراس ناکتر و وسواسی تر از سایرین هستند. در این رابطه پژوهش گودمنز و همکاران(2013) نیز نشان داد که دارا بودن مدرک تحصیلی بالاتر با داشتن خودکارآمدی بالا رابطه معناداری ندارد. اما با سلامت روانی پرستاران در ارتباط است. همچنین در بررسی دیگری نجفی و فولادچنگ(1386) نشان دادند که بین خودکار آمدی و سلامت روان همبستگی مثبت معنی دار وجود دارد.
از آنجایی که دانشجویان هر جامعه دسترنج معنوی و انسانی آن جامعه بوده و از سرنوشتسازان فردای کشور خویشند. و همانطور که می دانیم، با پیشرفت صنعت و فنآوری جدید و مشکلات مربوط به آن، اختلالات و بیماریهای روانی همانند مشکلات جسمانی، افزایش چشمگیری یافته و با توجه به اهمیت سلامت روان قشر دانشجو، لازم است که مسایل عاطفی و روانی این قشر عظیم جدی تلقی شده و مورد رسیدگی قرار گیرد. چراکه تحقیقات انجام شده در سالهای اخیر بیانگر وجود اختلالات روانی در سطوح مختلف دانشجویان میباشد(ادهم و همکاران، 2007).افزایش مراجعهی دانشجویان به بخشهای مشاورهی دانشجویی موید وجود مشکلات روانی، اجتماعی و تحصیلی روزافزون در آنها میباشد. در تحقیق عکاشه مشخص گردید 4/28 درصد کل دانشجویان دچار یکی از اختلالات روانی هستند. شیوع افسردگی اساسی 7/8 درصد، اختلال تطابقی 7/6 درصد، کجخلقی 5/9 درصد و اختلالات اضطرابی 7/4 درصد بود(عکاشه، 1995). در تحقیقی دیگر در دانشگاه شهید بهشتی 6/31 درصد دانشجویان مشکوک به ابتلا به اختلال روانی بودند(دیباج نیا و بختیاری، 2001). در مطالعهی ادهم نشان داده شد که 7/1 درصد دانشجویان از مشکل جسمی و 3/2 درصد از مشکل اضطراب و بیخوابی رنج میبردند، 3/4 درصد اختلال در عملکرد اجتماعی و 2 درصد افسردگی شدید داشتند (ادهم و همکاران، 2007). همچنین در مطالعه ای نیز موارد مشکوک به اختلال روانی 4/35 درصدگزارش شد (لطفی و همکاران، 2006). که این ارقام بنوبه خود پرداختن به مساله سلامت روان دانشجویان را ضروری می نماید.
با این که تحقیقات در حیطه مرتبط با سلامت روان و پیشرفت تحصیلی بسیار زیاد است اما پژوهشی که به بررسی رابطه سبک تبیین و خودکارآمدی به طور همزمان پرداخته باشد یافت نشد؛ با توجه به نقش موثر سلامت روان در پیشرفت تحصیلی دانشجویان و به تبع آن ارتباط بین این دو متغیر، شناسایی عوامل مرتبط با این متغیرها از اهمیت بسزایی برخوردار می باشد. با توجه به تحقیقات اندک در حیطه موضوع پزوهش، و نقش مهمی سلامت روان و پیشرفت تحصیلی در زندگی دانشجویان، پژوهشگر درصدد برآمد تا در پژوهش خود به این مسئله بپردازد که آیا بین سبک های تبیینی و خودکارآمدی با پیشرفت تحصیلی و سلامت روانی رابطه معناداری وجود دارد؟
1-3اهمیت و ضرورت پژوهش
در جوامع امروز، همه ملتها با هر نظام سیاسی و اجتماعی پیشرفته و در حال پیشرفت، به مسأله آموزش در هر مقطعی توجه خاصی دارند و نسبت به دیگر فعالیتهای اجتماعی بر آن اهمیت بیشتری قائل هستند. چرا که امروز، تربیت افراد را از مهمترین نیازهای زندگی اجتماعی میشناسند. اما مسئله آموزش و به تبع آن پیشرفت تحصیلی تحت تاثیر عوامل مختلفی قرار دارد. همانطور که عنوان شد، پیشرفت تحصیلی، اصطلاحی است که به مقدار یادگیری و معلومات به دست آمده در فرآیند یاددهی که توسط آزمون های پیشرفت تحصیلی مورد سنجش و آموزش قرار گرفته، اشاره دارد و نهایتا براساس میزان پیشرفت حاصل شده می توان به قضاوت و تصمیم گیری پرداخت. چنانکه آموخته های فرد متناسب با توان و استعدادهای بالقوه اش باشد یا فاصله ای بین توان بالقوه و توان بالفعل فرد نباشد می گوئیم پیشرفت تحصیلی اتفاق افتاده است(شیرانی پور، 1387).
بنابراین، پیشرفت تحصیلی در نظام آموزشی از اهمیت والایی برخوردار است، پژوهشگران آموزشی و روانشناسی تلاش کرده اند، تا عواملی که عملکرد یادگیرندگان را بهبود و ارتقا می دهند، شناسایی نمایند که در این میان موهن و گولاتی(1986) مطالعه ای فراتحلیلی بر تعیین کنندگان پیشرفت تحصیلی انجام داده اند و عوامل زیر را در پیشرفت تحصیلی موثر می دانند: هوش، محیط خانوادگی، تحصیلات والدین، رابطه بین والدین، انگیزش متغیرهای شخصیتی از قبیل درونگرایی و برونگرایی، روان نژندی و روان پریشی، ادراک خود و سازگاری(سیف، 1386).
همانطور که عنوان شد، یکی از مهم ترین عواملی که در پیشرفت تحصیلی نقش دارد سلامت روانی افراد است. چراکه آشنایی با وضعیت سلامت روانی افراد و بخصوص دانشجویان نقش عمده ای در تامین سلامت روانی و نیز پیشرفت تحصیلی آنان دارد(توکلی زاده و خدادادی، 1389).
. Parvizrad
. Academic achievement
. Mental Health
. Cho
. Attribution reformulation of helpessness theory
. Jakson, Sellers & Peterson
. Explanatory style
. Self-efficacy
. Social cognition Theory
. Bandura
. Gloudemans
. Mohen & Golahi
امروزه بیماری های قلبی عروقی به عنوان شایع ترین بیماری جدّی در کشورهای پیشرفته در نظر گرفته میشود.میزان شیوع بیماری های قلبی عروقی در سال 2003 نزدیک به 3/71 میلیون نفر آمریکایی یعنی رقمی معادل 2/34 درصد بوده است. مطالعات مختلف نشان می دهند که میزان بقای پس از ابتلاء به این دسته از بیماری ها بسیار پائین است. در این بین گزارش سازمان جهانی بهداشت نیز بر این حقیقت دلالت دارد که میزان شیوع بیماری های قلبی عروقی در حال افزایش بوده، انتظار می رود که این میزان در سال 2020 نیز 4/46 درصد باشد. بیماری های قلبی عروقی در ایران نیز مانند بسیاری از کشورها سردسته ی علل مرگ و میر و سال های از دست رفته ی عمر می باشد. در حال حاضر 35 درصد کل مرگ و میر در ایران ناشی از بیماری های قلبی عروقی می باشد (واحدیان- عظیمی،صادقی،موافق، 1391).
عواملی که قویاً در ارتباط با افزایش خطر ایجاد بیماری های قلبی عروقی می باشند به سه دسته بزرگ و اصلی تقسیم بندی می شوند که عبارتند از؛ عوامل غیر قابل تغییر (سن، جنس، یائسگی زودرس، سابقه ی خانوادگی) عوامل قابل تغییر (سیگار، چاقی، فشار خون بالا، دیابت ملیتوس، فعالیت فیزیکی ناکافی، افزایش کلسترول خون، افزایش سطح لیپوپروتئین با وزن مولکولی پائین، کاهش سطح لیپوپروتئین با وزن مولکولی بالا) و عوامل خطر تأیید نشده (مصرف ناکافی ویتامین های ب کمپلکس، هیپرانسولینمی) در این بین پژوهشگران با جستجوی گسترده متون به این نتیجه رسیدند که می توان عوامل خطر بیماری های قلبی و عروقی را در پنج دسته زمینه ای (کلسترول، تری گلیسیرید، ابتلا به دیابت، ابتلا به فشار خون، افسردگی، سابقه فشارخون بالا در گذشته)، اجتماعی (مصرف قرص های ضد بارداری، تحصیلات، ورزش نکردن، مصرف سیگار)، اقتصادی (شغل، محل زندگی، سطح درآمد)، خانوادگی (سابقه فامیلی ابتلا به بیماری قلبی، نحوه نسبت فامیلی، ابتلا به بیماری های وابسته و تشدید کننده بیماری قلبی همانند بیماری های ریوی، کلیوی، عصبی و اندوکرین) و دموگرافیک (سن، جنس، تأهل، شاخص توده بدنی) طبقه بندی نمود. دسته دیگری از عوامل خطر مرتبط با بیماری های قلبی عروقی، فاکتورهای روانشناختی مانند افسردگی، اختلالات اضطرابی، عصبانیت و خشونت و استرس های مزمن در طول زندگی می باشد(همان منبع) .
استرس یکی از عواملی است که می تواند با افزایش احتمال ابتلا به بیماری های قلبی عروقی همراه باشد. نکته قابل توجه این است که اگر چه برخی از مطالعات از استرس به عنوان یکی از عوامل خطر بیماری های قلبی عروقی یاد می کنند، ولی در بسیاری از منابع این عامل در ردیف عوامل اصلی مرتبط با بیماری های قلبی عروقی در نظر گرفته نمی شود.موقعیت های استرس زا آثار بدی بر سلامت فرد داشته، می توانند بیماری های کشنده ای همانند بیماری های عروق کرونر و افزایش فشار خون ایجاد کنند(ایزدی،پاشایی- پور،1390).استرس با بیماری های متعدد جسمی (سردرد، بیماری های قلبی، مستعد شدن برای بیماری عفونی) همراه است. منطقی است که فرض کنیم ساختن و تحمّل کردن تغییرات جزئی در سبک زندگی که استرس را کاهش می دهد، می تواند نشانه ی بهتر شدن کیفیت زندگی باشد (پیبرنیک،پروس ،بگیک ، 2005).استرس باعث ایجاد یک سری تغییرات عملی در محیط داخلی بدن از جمله تغییر روند ترشح بسیاری از هورمون ها می شود، و در صورتی که مدت زمان آن به طول انجامد، ممکن است سبب بروز اختلالات متعدد جسمی و روانی گردد. تحقیقات نشان داده اند که مدیریت استرس به روش شناختی – رفتاری می تواند علائم استرس را کاهش داده و روی تعدیل مؤلفه های سیستم ایمنی بدن تأثیرگذار باشد(آنتونی، 2010).برنامه مدیریت استرس به شیوه شناختی – رفتاری بر آن است تا حس کنترل، خودکارآمدی، عزت نفس، مقابله ی کارآمد و حمایت اجتماعی را در بیماران افزایش دهد. این تغییرات، حالات خلقی منفی و انزوای اجتماعی را کاهش می دهد و کیفیت زندگی را ارتقاء می بخشد. در نتیجه سطوح هورمون های استرس کاهش می یابد و سیستم ایمنی می تواند عملکرد طبیعی خود را حفظ کند. تحقیقات نشان داده است که مدیریت استرسی می تواند در کاهش میزان پیشرفت بیماری های جسمی دخیل باشد(آنتونی، ایرنسون ، اشنایدرمن، 1388).
کیفیت زندگی یکی از عوامل مهم در ارزیابی مسائل بهداشتی و درمانی است. بیماری های مزمن یکی از عوامل کاهش کیفیت زندگی در افراد هستند و بررسی کیفیت زندگی جزء مهمی در ارزیابی نتایج درمان این بیماران است(علیزاده، دلاوری، شیردل، 1388).هارکر (2007) نشان می دهد «حمایت اجتماعی درک شده» و «پرداختن به حل مسأله» روی «پذیرش بیماری» و «خود مدیریتی» از سوی بیمار تأثیر مثبتی داشته و روی «استرس» تأثیر منفی دارند و از طرف دیگر «پذیرش بیماری» و «خود- مدیریتی» روی کنترل متابولیکی تأثیر مثبت دارند و «استرس» روی «کنترل متابولیکی» تأثیر منفی دارد و در نهایت «کنترل متابولیکی» روی «کیفیت زندگی» تأثیر مثبت دارند.
برنامه مدیریت استرس به شیوهی شناختی –رفتاری، مدیریت استرس را با آموزش آرمیدگی همراه میکند.درهر جلسهی گروهی یک روش جدید آرمیدگی، مانند آرمیدگی عضلانی تدریجی، تصویر- سازی، مراقبه و دیگر تکنیکهای آرمیدگی معرفی میشود. مهارتهای مدیریت استرس نیز با یک توالی منظم و پیوسته ارائه میشوند و شامل بازسازی شناختی، راهبردهای مقابلهای و ایجاد اجتماعی مستحکم میباشند. تا پایان برنامه شرکت کنندگان به تکنیکهای متنوع ویکپارچه ای مجهز میشوند که میتوانند از آنها به منظور کاهش استرس و ارتقاء کیفیت زندگی استفاده کنند(علی- اکبری،دل آرام،حیدری،1391) .
در این راستا ، در مطالعه ی پاتریک ساب ، هیجونگ بنگ، ردفوردو ویلیامز (2009) برنامه گروه درمانی شناختی رفتاری در بیماران با انفارکتوس قلبی ،اجرا شد که نتایج نشان داد گروه مداخله نسبت به گروه کنترل ، افسردگی، اضطراب و حمایت اجتماعی پائین کمتری را نشان می- دهند . هم چنین مطالعه ی دوریس ، دیانا و جینوو (2006) تاثیر برنامه ی آرمیدگی عضلات به شکل تصاعدی را در بهبود نتایج سلامتی وعلائم مرضی بیماران سالخورده چینی با ناتوانی قلبی را نشان داد.
بنابراین شناخت مشکلات روانی این بیماران، رفع و یا کاهش این مشکلات به همراه ارایه ی آموزش هایی برای ارتقای کیفیت زندگی آن ها، و مدیریت استرس بخش مهمی از درمان بیماران قلبی را تشکیل می دهد. هدف اساسی این پژوهش تعیین اثر بخشی مدیریت شناختی – رفتاری استرس بر بهبود کیفیت زندگی و استرس در بیماران قلبی است. نتایج حاصل از این بررسی می تواند در کمک به بیماران قلبی برای کنترل سطح استرس و بهبود کیفیت زندگی سودمند باشد.
1-3- ضرورت و اهمیت مسأله:
مبتلا شدن به یک بیماری مزمن می تواند بسیار آسیب زا باشد مگر اینکه عوامل روانی – هیجانی و اجتماعی مرتبط با بیماری شناسایی شده و با بهره گیری از تخصص های موجود در جهت کمک و پیشگیری از مشکلات مربوط به آن اقدامات لازم انجام گیرد(حیدری، 1380). استرس نتیجه عدم کنترل بر شرایط ناخوشایند است که منجر به واکنش های فیزیولوژیک می شود. “هانس سلیه”استرس را پاسخ غیرطبیعی بدن در برابر درخواست هایی که از او می شود، می- داند(کورتیس، 2000).تحقیقات زیادی نقش استرس را در ایجاد اختلالات جسمی نشان داده اند. برای مثال نشان دادند که استرس رابطه مستقیمی با افزایش کلسترول، تری گلیسیرید و افزایش فشار خون سیتول و دیاستول دارد. هم چنین استرس ارتباط مستقیمی با بیماری های قلبی دارد، “اشنیل” از سال 1998 با تحت نظر گرفتن 200 مرد برای مدت سه سال نتیجه گرفت که استرس میزان بیماریهای قلبی را 5-3 برابر افزایش می دهد(مسلر و کاپوبیانو، 2001).استرس به عنوان یکی از عوامل خطرساز در بیماری های قلبی عروقی شناخته شده است.
استرس باعث فعال شدن پاسخ استرس بیولوژیک می شود. این پاسخ استرس منجر به فعال شدن سیستم عصبی، غدد و سیستم ایمنی می گردد. یکی از مهم ترین اتفاقاتی که در پاسخ استرس بیولوژیک رخ می دهد، فعال شدن سیستم سمپاتیک و آزادسازی اپی نفرین می باشد. از مهم ترین سیستم هایی که تحت تأثیر آزاد شدن اپی نفرین قرار می گیرد سیستم قلب و عروق است. بالا رفتن ضربان قلب و هم چنین فشار خون از پیامدهای شایع استرس می باشد.بررسی پژوهش های مختلف نیز نشان می دهد که فعال شدن سیستم سمپاتیک به دنبال استرسورهای مختلف و آزاد شدن اپی- نفرین باعث بالا رفتن ضربان قلب ، فشار خون و تعداد تنفس، کاهش حجم های ریوی و به تبع تمام این موارد ایسکمی میوکارد می شود.همان گونه که مشاهده می شود استرس با فعال سازی پاسخ استرس بیولوژیک و به طور غیرمستقیم و از طریق افزایش احتمال بروز سایر عوامل خطرها، می- تواند باعث افزایش احتمال ابتلا به بیماری های قلبی عروقی گردد(واحدیان عظیمی،1391).
stress
Heart disease
Quality of life
Style of life
Self manegment
Riley M
Bluhm B
Hyper ansolinemy
Pibernik
Peros
Begic
Antoni
Stress Managment
Cognetive-behavioral
Self-efficacy
Self-steem
Social support
Irenson
Shnayderman
Harker
Problem solving
Metabolical control
Muscle relaxation
Meditation
Patrice G.Saab
Heejung Bang
Redford B
Williams
Myocardial infarction
Doris S.F.Yu
Diana T.F.Lee
Jean Woo
Heart failure
Hans selye
Curtis
Schnale
Mesler&Capobiano
Myocardial skimy
ازداوج مقدس ترین و پیچیده ترین رابطه میان دو انسان از دو جنس مخالف است که ابعاد وسیع، عمیق و هدف های متعددی دارد. بی شک هیچ نابهنجاری عاطفی و اجتماعی که از تأثیر خانواده فارغ باشد وجود ندارد(دانش ؛1384) اگر جامعه ای از خانواده های سالم و متعادل برخوردار نباشد، نمی تواند ادعای سلامتی کند. خانواده هایی که در آن زن و شوهر با هم تفاهم دارند و از زندگی احساس رضایت می کنند کارکرد مناسب تری داشته و نقش خود را بهتر ایفا می کنند. رضایت زناشویی یکی از عوامل پیشرفت و دست یابی به اهداف زندگی است ( بخشی و همکاران؛1386). روابط زن و شوهر به منزله هسته اصلی خانواده، بر بسیاری از ابعاد حیات انسانی تأثیر دارد. چگونگی زندگی زناشویی میتواند بر رضایت یا نارضایتی فرد از زندگی، رضامندی یا نارضایتی شغلی، نحوه تربیت فرزندان و میزان موفقیت در امور مختلف زندگی تأثیر بگذارد(حیدری ، 1382) زن و شوهر انتظار دارند زندگیشان با خوشبختی، سعادت و رضایت همراه باشد و از هر لحظه زندگی خود لذت ببرند. ازاینروی، مهمتر از خود ازدواج، موفقیت در ازدواج یا رضامندی در بین زوجین است(برادبری و همکاران، 2000).
رضایت زناشویی یکی ازمهمترین عوامل اثر گذار بر عملکرد خانواده می باشد.همه زوجها به دنبال آن هستند که از زندگی زناشویی خود لذت ببرند و احساس رضایت داشته باشند. رضایت زناشویی عبارت است از احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجربه شده توسط زن و شوهر موقعی که همه جنبه های ازدواجشان را در نظر می گیرند (الیس 1989، به نقل از سلیمانیان 1373).به عبارت دیگر رضامندی زناشویی وضعیتی است که در آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگر و با هم بودن احساس شادمانی و رضایت دارند. بنر و هیل(1990) رضامندی زناشویی را پیامد توافق زناشویی میدانند که رابطه مناسب بین زن و شوهر را توصیف میکند. ایشان معتقد است: «هنگامیکه زن و شوهر به میزان قابل توجهی از برآورده شدن نیازها و انتظاراتشان در رابطه زناشویی رضایت داشته باشند، رضامندی زناشویی را گزارش خواهند کرد». هاولت (1969) به نقل از آلوجا و باریو و گارسیا(2007) بیان می دارد که: «رضامندی زناشویی عبارت است از برونداد ناشی از مجموعهای از عوامل نظیر حل تعارض موفقیتآمیز، یا موفقیت در فعالیتهای مرتبط با شادکامیدر فرآیند ازدواج».
با توجه به مطالب بیان شده به طور کلی رضایت زناشویی عبارت است از وجود یک رابطه دوستانه همراه با حس تفاهم و درک یکدیگر، وجود یک تعادل منطقی بین نیازهای مادی و معنوی زوجین . رضایت زناشویی در خانواده مهمترین رکن سلامت روانی افراد خانواده است (کجباف ؛ 1383). رضایت زناشویی نشانگر استحکام و کارایی نظام خانواده است. خانواده و جامعه سالم از پیوند های آگاهانه و ارتباط سالم و بالنده زوجین شکل می گیرد. چنانچه پایه خانواده از استحکام لازم برخوردار نباشد تبعات منفی آن نه تنها برای خانواده بلکه برای کل جامعه خواهد بود (محمد زاده ابراهیمی؛1387). رضایت زناشویی کیفیتی است که از عوامل متعددی تاثیر می پذیرد از جمله: عوامل روانی- شخصیتی، اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی. در میان مجموعه ی این عوامل از مهمترین آنها می توان به حس اعتماد متقابل و همدلی اشاره نمود.
یکی از اصول اولیه زندگی اجتماعی، اعتماد داشتن افراد به یکدیگر است. اگر افراد جامعه ای نسبت به یکدیگر اعتماد و اطمینان نداشته باشند، کار و تلاش در چنین جامعه ای دشوار و در مواردی ممتنع خواهد بود. به عبارت دیگر اگر اطمینان و اعتماد در جامعه ای وجود نداشته باشد، هیچ خانواده ای فرزند خود را به مدرسه نخواهد فرستاد، هیچ بیماری به پزشک مراجعه نخواهدکرد و هیچ فردی سوار اتوبوس نخواهدشد، زیرا چرخهای زندگی بر محور اعتماد و اطمینان افراد نسبت به همدیگر گردش می کند. روانشناسان اعتماد و فرایند اعتمادسازی را یکی از پایه اساسی توسعه فردی توصیف کرده اند(گریث و همکاران، 1998). شاو(به نقل از ساندرس و همکاران، 2003) اعتماد را به اعتقاد داشتن به دیگران تعریف میکند؛ زیرا، برای رسیدن به خواسته خود وابسته به دیگران هستیم. در تعریف اعتماد بین فردی باید به سه عنصر توجه کرد: 1-پیامدهای شناختی؛ اعتماد را با اهمیت می کند اما، در عین حال، مشکل ساز است. بعضی از محققان پیامدهای شناختی را یک ریسک میدانند درحالیکه بعضی دیگر آن را به عدم اطمینان تعریف میکنند. به هر حال، محققان معتقدند که تعاملات آنگاه نیازمند اعتماد است که نتایج شناختی ممکن باشد.2-وابستگی؛ اعتماد وابستگی به طرف مقابل است. شماری از محققان به این امر اشاره می کنند. اگر یک طرف نیازمند وابستگی به طرف دیگر نباشد به وی اعتماد نخواهد کرد3- احساس امنیت؛ در اعتماد، فرد با پیامد های شناختی مواجه است و برای اینکه احساس امنیت کند باید با؛ اختیار خود، به طرف دیگر وابسته شود؛ همچنین از اینکه کارها مطابق میل وی انجام داده نمیشود ترس نداشته باشد، بلکه، از این لحاظ، احساس آرامش و امنیت نسبی کند(ساندرس و همکاران، 2003).
یکی از نهادهای اصیل اجتماعی کانون خانواده است. بحث دراین است که زن و شوهر باید در همه ابعاد زندگی، خواه بعد مالی و یا بعد ناموسی به یکدیگر اعتماد داشته باشند تا بتوانند زندگی مشترک خانوادگی را اداره کنند. معنای واقعی زندگی مشترک که سکون و آرامش است در چنین محیطی ملموس خواهد بود.در هر محیطی که روح بدگمانی و سوء ظن راه یافته باشد، اضطراب و تشویش در آن حاکم خواهد بود که البته منشاء بسیاری از بدگمانیها، تعارضات و مشکلات نتیجه طرز تفکر غیرمنطقی و غیر عقلانی است (الیس، به نقل از موسوی ،1383). براساس نظریه عقلانی –عاطفی رفتاری الیس داشتن رشته ای از تفکرات و باورهای غیرمنطقی میتواند منجر به اختلال در رابطه زناشویی گردد(مهدویان ،1376).در واقع تفکرات غیرمنطقی همان اندیشه های باطل و وهمی و خیالی هستند که منجر به بروز اختلافات رفتاری و اختلافات زناشویی میشوند(شفیع آبادی وناصری ،1386).
در بحث اعتماد زناشویی ذکر دو نکته اساسی ضروری است: یکی اینکه زن و شوهر برای وصول به اعتماد و اطمینان کامل نسبت به یکدیگر در درجه اول موظف هستند از انجام هر نوع رفتاری که موجب توهم و سوءظن می شود، شدیدا اجتناب کنند و همچنین از ابراز کلمه و یا جمله ای که در طرف مقابل شک و تردید ایجاد می نماید، پرهیز کنند چرا که هیچ موجودی مانند انسان حساس و ظریف نیست. حتی شوخی کردن های نابجای زن و مرد می تواند در مواردی بذر بدبینی و سوظن را در دل طرف مقابل بکارد و پس از گذشت مدت زمانی زن و شوهر نسبت به یکدیگر بدگمان و بدبین گردند. نکته دوم اینکه بر اساس حساسیت ها و ظرافت فوق العاده انسانها، در برخورد با امور مشکوک، بلافاصله آنها را به طور صحیح و منطقی توجیه نمایند و از ظهور و بروز هر نوع وسوسه ای شدیدا جلوگیری به عمل آورند.
همدلی نیز از دیگر مولفه های تاثیر گذار بر رضایت زناشویی است.همدلی، توانایی مهمی است که فرد را با احساسات و افکار دیگران هماهنگ می کند، او را به دنیای اجتماعی پیوند می زند، کمک به دیگران را برای وی ترسیم می کند و از آسیب به دیگران جلوگیری می کند. همدلی نیروی برانگیزاننده رفتارهای اجتماعی است که انسجام گروهی را در پی دارد(دیویس و همکاران، 2009 و آلبیرو و همکاران، 2009). همدلی موضوع مهمی در فلسفه اخلاقی مدرن محسوب می شود و نقش آن در رشد اخلاقی و اجتماعی بی چون و چراست. تحقیقات راجرز در حوزه مشاوره و روان درمانی نشانگر اهمیت همدلی در ایجاد روابط بین شخصی است(کلت[18] و همکاران، 2006) همدلی نقش اساسی در تعهدات بین شخصی و تعاملات اجتماعی، ایجاد دوستی و حفظ آن، افزایش سلامت، افزایش احتمال کمک، نوع دوستی، تنظیم رفتار اجتماعی، کیفیت روابط خانوادگی، انسجام خانوادگی و ضایت زناشویی و …… دارد(فایندلی[19] و همکاران، 2006). همدلی یک عمل لازم حمایتی برای افراد خانواده محسوب میشود که به افراد درون خانواده کمک میکند تا مرحلههای بحرانی زندگی را بهخوبی پشت سر بگذارد. همدلی روابط درون خانوادگی را بهبود میبخشد و به ایجاد رفتارهای حمایت کننده و پذیرنده نسبت به سایر افراد دیگر خانواده منجر میشود. انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به هم صحبت دارد وقتی ما بتوانیم از زاویه دید طرف مقابل به مشکلهای او بنگریم، احساس تنهایی را از او گرفته و بهعمیقترین و ریشهدارترین نیاز آنها که احساس ارزشمندی و مهم بودن است پاسخ مثبت دادهایم. زمانی که بتوانیم افراد خانواده, دوستان, اطرافیان و حتی افراد غریبه خود را در مواقع لزوم یاری دهیم و از آنها یاری بگیریم، این همان قانون طلایی همدلی با دیگران است که جزء مهارتهای لازم برای زندگی فردی, خانوادگی و اجتماعی بهشمار میآید. (هاشم آبادی و
همکاران،1390).
با توجه به اهمیت همدلی و اعتماد در زندگی زناشویی که وجود آنها می تواند باعث تحکیم بنیان خانواده شده و به طوری که به وسیله آن می توان بر تمامی مشکلات غلبه کرد و عدم وجود آنها بنیان خانواده را سست و لرزان کرده و باعث از هم پاشیدگی خانواده می شود پژوهش حاضر به بررسی رابطه بین اعتماد و همدلی بارضایت زناشویی در دانشجویان متاهل دانشگاه علوم پزشکی شیراز می پردازد.
خانواده اولین سازمان اجتماعی است که فرد در آن زندگی میکند. خانواده اساسا یک کانون کمک ،تسکین ،التیام و شفا بخشی است. خانواده کانونی است که باید فشارهای روانی وارده شده بر اعضای خود را تخفیف دهد و راه رشد و شکوفایی آنها را هموار کند(ثنایی،1379). اصولاً خانواده ای را نمی توان سراغ گرفت که در آن به هیچ وجه اختلاف فکر و سلیقه وجود نداشته باشد، هر انسانی ذوق و سلیقه ای مخصوص به خود دارد. اما برای دستیابی به آرامش باید این ذوق و سلیقه را به هم نزدیک کرد، زیرا انسان ها تنها در سایه توافق ها می توانند در کنار هم زندگی کنند نه اختلاف ها. از سوی دیگر، در زندگی مشترک بی اعتنایی به پیمان زندگی، خودخواهی ها و تنگ نظری ها، بی حوصلگی و بی توجهی به سرنوشت یکدیگر، اختلاف در سلیقه ها، فزون طلبی ها، تنوع جویی ها، عدم رعایت وظایف فرد است( بوستانیپورو همکاران،1386).
در جامعه امروز به دلایل متعددی ، تغییر نظام خانواده ها و فشارهای شغلی و اجتماعی و همچنین پیدا شدن نقش های جدید مثل نقش اشتغال و اضافه شدن آن به نقش های سنتی زنان و با توجه به اهمیت ویژه و جایگاه والایی که نقش های سنتی همچون همسری و مادری زنان در نظر همسرانشان در فرهنگ ایرانی داراست، مشکلات و تعارض های خانوادگی و زناشویی افزایش چشمگیری یافته اند و شواهد فراوانی گویای آن هستند که زوج ها در جامعه امروزی برای برقراری و حفظ روابط صمیمی و دوستانه به مشکلات شدید و فراگیری دچارند. افزایش روز افزون طلاق در دنیای کنونی – هر چند در مقیاسی بسیار کمتر متاسفانه جامعه فعلی ما را نیز در بر گرفته است و نارضایتی زن و شوهر از یکدیگر و نیز از هم گسیختگی کانون های گرم بسیاری از خانواده ها و تاثیرات سوء این جدایی بر افراد خانواده نیاز به رسیدگی و رفع این مشکل را مطرح ساخته است. لذا اهمیت شناخت و برسی عواملی که سبب قوام و استحکام این نهاد اجتماعی می گردند، می تواند گامی مفید در راستای ارتقای سطح فرهنگ جامعه باشد. یکی از مهمترین عواملی که بر بقاء و دوام و رشد خانواده اثر می گذارد، روابط سالم و مبتنی بر اعتماد، همدلی، سازگاری و تفاهم بین اعضاء به ویژه زن و شوهر است که باعث پیشگیری بسیاری از رفتارهای ناخوشایند، تعدیل و اصلاح شناخت، احساس و رفتار،حل تعارضها و سوء تفاهم ها و …. می شود ( افضلی، 1383). به همین دلیل درخانواده هایی که نسبت به یکدیگر همدلی واعتماد بیشتری دارند، نسبت به دیگران مهربانی و رفتارهای مراقبتی بیشتری انجام میدهند، حساس و نگران آسیب دیدن دیگرانند، هیجان مثبتی نسبت به دیگران نشان میدهند، با دیگران تعامل بدنی و کلامی مثبت دارند و نسبت به تعاملهای غیر کلامی نیز حساساند(بوربا، 2008). لوت و شیفلد(2007) نشان داده اند که افزایش همدلی و اعتماد به کاهش اختلالات رفتاری و بهبود روابط بین شخصی کمک میکند. بنابر این با توجه به اهمیت اعتماد و همدلی در سازگاری و رفتار خانواده ها پژوهش حاضر در صدد بررسی رابطه بین اعتماد و همدلی بارضایت زناشویی در دانشجویان متاهل دانشگاه علوم پزشکی شیراز می پردازد.
– Barnstein & Barnstein
– marital satisfaction
– Sapyngtvn
– Eisenberg & Miller
– Rieffe, Ketelear & Wiefferink
– Jolliffe& Farrington
– Martins
– Tyler
– Bradbry
– Ellis
– Benneer & Hill
– Havlt
– Lvja & Barrio & Garcia
– Gareth
– Sounders
-Davis
-Albiero
– Kellett
– Findlay
– Borba
– Lovett & Sheffield
در تمام سنین و در فرهنگ های مختلف، رابطه بین زندگی شغلی و رشد شناختی دو طرفه است. شغل تحریککننده و پیچیده و تفکر انعطاف پذیر، انتزاعی، و خود مختار به یکدیگر کمک می کنند (برک، 2007؛ ترجمه سید محمدی،1389).اشتغال برای ادامه زندگی و بقای جامعه ضرورتی اجتناب ناپذیر است. زندگی هر فرد از طریق کار کردن تامین می شود و خود کفایی هر کشور به میزان و نوع عملکرد شاغلین آن بستگی دارد. تحقیقات متعدد موید این واقعیت هستند که اولا با افزایش بیکاری، فساد شدت می یابد، و ثانیاً اشتغال مناسب و رضایت شغلی موجب نشاط و شادابی انسان می گردد (شفیع آبادی، 1390).
و تعهدسازمانی با ترک خدمت حسابرسان
در واقع در حیطه شغلی پدیده استرس اجتناب ناپذیر است که به نوبه خود در برخی از مشاغل به دلیل نوع وظایف و مسئولیت های خاص، با استرس های زیادی همراه است. دیک معتقد است که وقتی فرد در معرض فشار روانی و طولانی مدت و مداوم قرار گیرد و قادر به تطبیق خود نباشد، دچار فرسودگی شغلی می شود (دیک، 1979؛ به نقل از پاکی، 1380؛ به نقل از نریمانی،عباسی، 1388)فرسودگی شغلی (خستگی عاطفی ناشی از کار )واکنش ممتد به محرک های تنش زای مزمن عاطفی و بین فردی در کار می باشد که به کمک سه بعد خستگی عاطفی، مسخ شخصیت و فقدان موفقیت فردی (حس ناکارآمدی) توصیف می شود و فشار مزمنی را ایجاد می کند که ناشی از ناهماهنگی یا عدم تماس میان کارگر و شغل میشود (مسلش، 2003).
سندرم فرسودگی شغلی از سه جزء تشکیل شده که عبارتند از :خستگی احساسی یا هیجانی، مسخ شخصیت و کاهش احساس کفایت شخصی. فرسودگی شغلی حالتی از فرسودگی جسمی، هیجانی و روانی است که از قرار گرفتن افراد در موقعیت های هیجانی طاقت فرسا ناشی می گردد (پی ترز، 2001).
در پژوهش امیری و همکاران (1390)، فرسودگی شغلی در وضعیت تامل برانگیز قرار داشته و ضرورت دارد مدیریت به عوامل ایجاد این وضعیت که احساس خستگی و فشار شغلی و ارزیابی منفی از عملکرد خود از مهمترین آن ها هستند توجه نمایند. همچنین نتایج این پژوهش نشان می دهد،متغیر های جنسیت، وضعیت تاهل، تعداد فرزندان، مدرک تحصیلی، استان محل خدمت و سابقه ی کار نیز بر میزان فرسودگی شغلی کارکنان تاثیر
دارند.نتایج پژوهش شوفلی (2004) موید آن است که فرهنگ سازمانی بوروکراتیک منشاء بروز واکنش های منفی، نارضایتی، فشارهای روانی و استرس است که منجر به فرسودگی شغلی و تضعیف سطح سلامت روانی میگردد (به نقل از سرمدی انصار و همکاران، 1390).بنابراین در خصوص تجربه استرس های محیط کاری (تنیدگی شغلی)که موضوع پژوهش های زیادی در طی سالهای متمادی بوده است،می توان گفت که این استرس های بلندمدت نتایج منفی، هم برای افراد و هم برای سازمان در بر خواهد داشت.که یکی از این نتایج، فرسودگی شغلی می باشد.(یوریسن و اریکسن،2004).
اولین متغیر پیش بین برای فرسودگی شغلی در این پژوهش، تنیدگی شغلی می باشد که آثار نامطلوبی بر جسم وروح نیروی انسانی داشته وازکارایی آنها می کاهد.تنیدگی عموما به عنوان بیماری عظیم معاصر و بیماری جدید تمدن در نظر گرفته می شود. سلیه اصطلاح «تنیدگی» یا استرس را برای توصیف شرایط پاسخ ارگانیسم در برابر عوامل تنیدگی زا به کار می برد. از این دیدگاه، تنیدگی حالتی است، ترجمان یک نشانگان معین که با همه تغییرات نامعینی که بر یک نظام زیست شناختی اثر می کنند، مطابقت دارد .تنیدگی، کنش وری فرد در قلمرو اجتماعی، روانی، جسمی، تحصیلی و خانوادگی را تحت تاثیر قرار می دهد و بدین ترتیب می توان موقعیت هایی را که باعث تنیدگی می شوند به مسایل خانوادگی، تحصیلی، اجتماعی، روانشناختی و نظایر آنها گسترش داد (استورا، 1377؛ به نقل از چاوشی فر، رسول زاده طباطبایی، 1379).
در زندگی همه افرادی که دارای شغل هستند تنش وجود دارد که به گونه های مختلف بر آنها فشار روانی وارد می کند. تحولات شغلی مانند تغییرات سازمانی، تغییر حقوق و دستمزد و ترفیعات شغلی موضوعاتی هستند که هر یک به نوعی بر فرد فشار وارد آورده و او را دچار آشفتگی، نگرانی، تشویش و اضطراب می نمایند( اکبر بلگو، ولی زاده، 1389).استرس یا تنیدگی در حرفه تدریس پدیده ای شایع است و معلمان در پایه های مختلف و دوره های زمانی متفاوت همگی میزانی از استرس شغلی را از خفیف تا شدید گزارش کرده اند.طبق پژوهش های انجام شده در کشورهای مختلف، تدریس یکی از ده حرفه ی استرس زای جهان محسوب می شود و یک سوم معلمان اعتقاد دارند تدریس، حرفه ای پر تنش و به شدت استرس زا است (آلیسون، 2007).بر اساس پژوهش های انجام شده در ایران نیز اکثر معلمان تحت استرس شدیدی هستند و بخش وسیعی از این استرس ناشی از حرفه ی آنان است، از نظر میزان استرس شغلی، 5/30 درصد معلمان در ناحیه خطر بالا و 2/3 درصد آنان در ناحیه خطر خیلی بالا قرار دارند (حبیبی و همکاران، 1386).
علاوه بر مسایل مطرح شده در فوق می توان گفت که فرسودگی شغلی از تعامل عوامل مختلفی پدید می آید،که یکی از مهمترین آنها ((ویژگی های شخصیتی )) می باشد.بر این اساس یکی از ویژگی های شخصیتی که به عنوان متغیر پیش بین دیگردر این پژوهش ذکر شده است، سرسختی روانشناختی می باشد.پژوهشگران معتقدند،بعضی از افراد دارای خصایصی هستندکه توان مقاومت درونی آنهارادربرابر خیل عظیمی از مسایل افزایش می دهند و از بروز پیامدهای ناگوار برای آنها جلوگیری میکنند.سرسختی روان شناختی، یک ویژگی شخصیتی است که در رویارویی با حوادث فشار زای زندگی به عنوان منبع مقاومت و سپر محافظ عمل می کند. این ویژگی شخصیتی در میان عوامل موثر بر فشارهای روانی به عنوان یک خصوصیت شخصیت مقاوم ساز، امروزه مورد توجه بسیاری بوده است.(کوباسا،1979؛به نقل از زاهد بابلان وهمکاران،1390).کوباسا، مدی و زولا (1983) سرسختی را ترکیبی از باورها درباره خویشتن و جهان تعریف می کنند که از سه مولفه تعهد، کنترل و مبارزه جویی تشکیل شده است. باور به تغییر، دگرگونی و پویایی زندگی و این نگرش که هر رویدادی لزوما به معنای تهدیدی برای امنیت و سلامت انسان نیست، انعطاف پذیری شناختی و بردباری در برابر رویدادهای سخت استرس زا و موقعیت های مبهم را به دنبال دارد (مدی، ودها، هیر، 1996).سرسختی احساس بنیادی از کنترل است که به فرد سرسخت امکان ترسیم و دسترسی به فهرستی از راهبردها را می دهد. در نهایت سرسختی باعث پرورش دیدی خوش بینانه نسبت به فشار زاها می شود؛ به عبارتی، صفت مبارزه جویی، فرد سرسخت را قادر می سازد تا حتی حوادث ناخوشایند را بر حسب امکانی برای یادگیری به تهدیدی برای ایمنی در نظر بگیرد و تمامی این جنبه ها باعث پیشگیری و یا کوتاه مدت شدن پیامدهای منفی تنش زا می شود و در واقع سرسختی، سپری در مقابل برانگیختگی شدید فیزیولوژیک در اثر حوادث تنش زا است که سلیه و دیگر پژوهشگران عامل آسیب پذیری در مقابل بیماری ها می دانند (روغنچی، 1384؛ به نقل از یاسمی نژاد و همکاران، 1390).افراد سرسخت دارای ویژگی هایی مثل حس کنجکاوی قابل توجه، تمایل به داشتن تجارب جالب و معنی دار، اعتقاد به موثر بودن آنچه که مورد تصور ذهنی است و ابراز وجود، نیرومندی، توانایی و مقاومت می باشند (عطاری و همکاران، 1383).برخی از پژوهش ها نیز بین تاب آوری و سرسختی با اضطراب و افسردگی رابطه منفی معنی داری نشان داده اند و گویای آن هستند که افراد تاب آور می توانند بر انواع اثرات ناگوار چیره شوند (انزلیچت، ارنسون، گود، مک کی، 2006).علاوه بر این کوباسا (1994) در طی مطالعه خاطر نشان کردکه مدیران مرد با درجه بالایی از سرسختی علی رغم اینکه در سراسر زندگی با وقایع استرس زا مواجه هستند، کمتر دچار بیماری شده و از سلامت بیشتری برخوردارند (جمهری، 1380؛ به نقل از نریمانی و همکاران، 1388).
همانطور که پیش تر ذکر شد ویژگی های شخصیتی را ممکن است بتوان به عنوان عاملی برای پیش بینی فرسودگی شغلی نام برد بنابراین ،از ویژگی های شخصیتی بی شمار دیگر که یکی دیگراز آنها به عنوان متغیر پیش بین دیگر در این پژوهش بررسی می شود خودکار آمدی می باشد.می توان گفت خود کارآمدی عاملی مهم برای انجام موفقیت آمیز عملکرد و مهارت های اساسی لازم برای انجام آن است. عملکرد موثر، هم به داشتن مهارت ها و هم به باور در توانایی انجام آن مهارت ها نیازمند است .کار آمدی شخصی تصوری به باورهای شخصی در ارتباط با توانایی در انجام امور دلالت می کند و از منابع مختلف از جمله توفیق ها و شکست های خود فرد، مشاهده موفقیت یا شکست دیگرانی که شبیه او هستند و همین طور ترغیب کلامی سرچشمه می گیرد (هرگنهان و السون، 2005؛ ترجمه سیف، 1386).بنابر نظر بندورا، خودکارآمدی توان سازنده ای است که بدان وسیله، مهارت های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری برای تحقق اهداف مختلف به گونه ای اثر بخش سازماندهی می شود (بندورا، 1997).کارادماس (2006) وهاگز (2006) خاطر نشان ساختند معلمانی که اطمینان دارند می توانند تکالیف خود را به خوبی انجام دهند، برای انجام وظایف خود بیشتر احساس آمادگی می کنند و در مواجه با فشارها و تغییرات، کمتر دچار تنیدگی می شوند. در مقابل معلمانی که از باورهای خودکارآمدی پایینی برخوردارند ، بیشتر در معرض تجربه تنیدگی و پسایندهای هیجانی منفی وابسته به تجارب تنیدگی زا قرار می گیرند.همچنین می توان گفت تفاوت رضایت از زندگی در افراد به خاطر توانمندی و احساس خود کارآمدی است که موجب پردازش متفاوت افراد از عوامل استرس زا می شود. بنابراین می توان گفت خودکارآمدی با تعدیل اثرات استرس زاها در محیط کار افراد موجب افزایش شادی و به طور غیر مستیقم موجب بالا بردن سطح امید و رضایت از زندگی افرادمی شود (چیو، 2008).همچنین در پژوهشی که تحت عنوان «بررسی رابطه استرس شغلی با خود کار آمدی و تطابق در کارکنان بیمارستان های آموزشی-درمانی» انجام گرفت، همبستگی منفی بین استرس شغلی با خود کار آمدی، با ساعات کاری، با سن و با سابقه کاری را نشان داد. همچنین همبستگی مثبت بین خود کار آمدی و میزان ساعات کاری، خود کار آمدی و سن، سابقه کاری و تطابق مورد تایید قرار گرفت (مهدی زاده کندوانی و همکاران، 1391).
با توجه به این که هدف پژوهش حاضر بررسی رابطه تنیدگی شغلی، سرسختی روانشناختی و خود کار آمدی با فرسودگی شغلی معلمان و همچنین تعیین وزن این سه متغیر پیش بینی کننده در پیش بینی فرسودگی شغلی معلمان می باشد این سوال مطرح می شودکه آیا بین تنیدگی شغلی،سرسختی روانشناختی،خودکارآمدی با فرسودگی شغلی معلمان رابطه وجود دارد؟
که امید است پاسخ گویی به این پرسش در طراحی و برنامه ریزی برای مداخلات روانشناختی در زمینه فرسودگی شغلی مفید و سودمند واقع گردد.
پیشرفت و رفاه هر کشوری در گرو توانمندی برای حضور و پیروزی در عرصه رقابت های اقتصادی جهانی است. این امر مستلزم تکیه بر نیروی انسانی ماهر و کار آمد برای بهره گیری هر چه بیشتر و بهتر از سرمایه و منابع و امکانات جامعه است. فرسودگی شغلی یکی از مهمترین عواملی است که با توجه به پیامدهای نامطلوب جسمی وروانی بسیار باعث کاهش انگیزه و رضایت شغلی، افزایش غیبت از کار و سوانح می گردد (وستمن و همکاران، 2001؛ به نقل از شفیع آبادی، 1391).
فرسودگی شغلی کیفیت خدمات کارکنان را کاهش می دهد و می تواند عاملی برای عدم مسئولیت پذیری، غیبت و تضعیف روحیه تلقی شود.معلمان نیز به عنوان یکی از اصلی ترین نیروی انسانی تاثیرگذار درفرایندتوسعه و پیشرفت نیز از این قاعده کلی مستثنا نیستند. تداوم فرسودگی شغلی اکثریت معلمان یا قشر قابل توجهی از آن ها برای نظام اجتماعی و عملکرد سازمانی نامطلوب است و گسترش آن باعث کمرنگ شدن تعهد فرد به ارزش ها و اهداف سازمانی می شود که خود منشا بسیاری از نابهنجاری های اجتماعی دیگر است. فرسودگی شغلی علاوه بر تاثیرات منفی فیزیولوژیکی و روانی – اجتماعی که بر معلمین دارد، دانش آموزان و سیستم آموزش را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد (گریسون و آلواریز، 2008).
چرا که کم توجهی به این مساله می تواند تاثیر منفی بر عملکرد اموزشی معلمان و حتی بر روندپیشرفت تحصیلی دانش آموزان ایجاد نماید و نیروی کار آنان را در جهت انجام وظایف محوله مختل سازد.با توجه به فشار بالایی که معلمان آموزش و پرورش در حوزه تعلیم و تربیت دانش آموزان متحمل می شوند و در معرض خطر بودن این قشر در برابر فرسودگی شغلی و عوارض ناخوشایند فردی، سازمانی و کشوری آن به نظر می رسد که ارزیابی میزان فرسودگی شغلی معلمان امری مهم و ضروری باشد تا قبل از ایجاد عوارض جسمی و روحی و روانی آن برای کاهش و یا پیشگیری از آن اقدامات لازم صورت گیرد. اگر عوامل تاثیر گذار موجد فرسودگی شغلی و همچنین عوامل موثر برای پیشگیری از این پدیده شناسایی شود می توان راه حل های مناسبی را ایجاد و در جهت حل و فصل آن گام های مفید و موثری برداشت. لذا با توجه به اهمیت مطالعه فرسودگی شغلی در بین معلمان، مساله اصلی در پژوهش حاضر تعیین و شناسایی عوامل مرتبط با فرسودگی شغلی معلمان در جهت رفع عوامل افزایش دهنده و تقویت عوامل کاهنده این پدیده روانشناختی می باشد.
هدف اصلی پژوهش :
اهداف فرعی پژوهش:
– Berk
-Job burnout
– Dik
– Maslash
– piters
– Shufli
– Ursin,H&Eriksen,H.R
-Stress
– Alison
– Psychological hardiness
– Kobasa
– Maddi
– Zola
– Commitment
– Control
– Challenging
– Wadha
– Haier
– Inzlicht
– Aronson
– Good
– Mckay
– Self-efficacy
– Hergenhahn,B.R&Olson,M
– Bandura
– Karadmas
– Hughes
– Chew
– Westman
– Grayson, A &Alvarez, K
یکی از اهداف بررسیهای اسلامی در روانشناسی میتواند دست یافتن به الگوهای اسلامی در روان شناسی باشد که براساس آنها بتوان علت به وجود آمدن تداوم و پیشگیری از برخی اختلال های روانی را تبیین کرد و به راهکارها و معیارهای سودمندی در راستای پیشگیری و درمان اختلال های روانی و همچنین تأمین سلامت افراد جامعه دست یافت (کلانتری، ۱۳۷۸). یونگ ( 2000 ) دین را یکی از قدیمی ترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان دانست و از این رو، نمیتوان دست کم اهمیت دین را به عنوان یک پدیده اجتماعی و تاریخی نادیده گرفت(نقل از احمدی، 1390). پارگامنت ، نقش روان شناختی مذهبی را در کمک به مردم برای درک و کنا ر آمدن با رخدادهای زندگی توصیف نموده است : مذهب می تواند در ایجاد احساس امید، احساس نزدیک بودن به دیگران، آرامش هیجانی، فرصت خودشکوفایی، احساس راحتی، مهار تکانه، نزدیکی به خدا وکمک به حل مشکل مؤثر باشد(کجباف و رئیس پور،1387). باید بیان کنیم که یکی از مهمترین مسائل اساسی هر جامعه ارتقای سلامتی افراد آن جامعه است و سلامت یعنی سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی که هر سه بعد لازم و ملزوم یکدیگرند. حوزه اصلی این پژوهش سلامت روان است. سلامت روان یکی از مؤلفههای یک زندگی سالم است که عوامل بیشماری در شکلگیری صحیح یا نادرست آن دخیل هستند. سلامت روان در پی آن است که احساسات منفی نظیر؛ اضطراب، افسردگی، ناامیدی کم رنگ گشته و از بروز نشانههای مرضی در افراد پیشگیری به عمل آید (سازمان بهداشت جهانی 2007). امروزه پژوهشهای بسیاری حاکی از آن است که بیماریهای روانی بالاترین شیوع و فراوانی را دارا هستند و بنابراین بالاترین اولویت بهداشتی مربوط به سلامت روان است. متخصصان و پژوهشگران این حوزه (سازمان بهداشت) به دنبال یافتن عواملی هستند که میتواند بر سلامت روان تاثیرگذار باشد. از آنجا که تغییرات سریع جسمانی، عاطفی، شناختی و اجتماعی در دوران نوجوانی صورت میپذیرد (سانتراک[2]، 2008) لذا بررسی عواملی که بتواند در این دوران حساس بر شکلگیری سلامت روان مؤثر باشد حائز اهمیت است.
با توجه به آنچه گفته شد دینداری ازجمله عوامل تاثیرگذاربر سلامت روان نوجوانان است که نیاز به بررسی های بیشتر دراین زمینه احساس می گردد. اصولاً دین به شکل خاصی در هر فرهنگ شناخته شدهای وجود دارد. فرد دیندار به نوعی با یک منبع آفرینش که بر زندگی بشر و امور طبیعی تاثیر دارد، ارتباط برقرار میکند. اگر چه دین مورد علاقه بسیاری از دانشمندان از جمله ویلیام جیمز واستانلی هال قرار گرفت اما مطالعه دین مانند دیگر موضوعات سنتی مانند روانشناسی تحولی، روانشناسی اجتماعی و روانشناسی شخصیت توجه زیادی را در میان پژوهشهای روانشناسی به خود جلب نکرده است(وولف،1997).دکترمهدی قدرتی میرکوهی درتحقیقی تحت عنوان رابطه دینداری وسلامت روان درنوجوانان اینگونه می گوید :مشارکت کنندگان درپژوهش419 نوجوان دختروپسرکه به روش تصادفی چند مرحله ای از میان دانش آموزان 16تا19ساله شهرهای اصفهان وتهران انتخاب شدندوبه پرسش نامه های مقیاس سنجش دینداری وسلامت عمومی پاسخ دادند.یافته های پژوهش نشان داد که ارتباط بین مولفه های دینداری باسلامت عمومی نشانگرتاثیرگذاری دینداری برجنبه های مختلف سلامت عمومی نوجوانان داردودینداری می تواندیک عامل مهم در شکل گیری سلامت عمومی باشد. با توجه به پژوهش
های کمی که درزمینه دینداری و نگرش مذهبی با سلامت روان صورت گرفته است لذا این پژوهش بدنبال این است که آیا بین دینداری و نگرش مذهبی با سلامت روانی نوجوانان دختر شهر کرمانشاه رابطه معنی داری وجود دارد؟
انسان سالم، انسانی است که روح و روان او سالم باشد و از طرفی نیز تاریخ گواهی میدهد که تنها کسانی توانستهاند از سلامت روان برخوردار باشند که به سرچشمهی هستی اتصال پیدا کردهاند. فشارهای روانی ناشی از زندگی مدرن و تغییرات سریع اجتماع که تحت تاثیر رشد سریع زندگی صنعتی شکل میگیرد تاثیرات بسیار زیادی بر سلامت روان انسانها دارد و در این میان نوجوانان که در دوران بسیار حساس رشد شخصیت و شکلگیری آن قرار دارند بیش از دیگران در معرض خطر و آسیب میباشند و از طرفی نباید این حقیقت را از نظر دور بداریم که کاملترین دستورات زندگی سالم و شخصیت کامل در دستورات الهی وجود دارد چرا که این فرامین ریشه در اخلاقیات داشته و با پیوستن و اتصال به آنها میتوانیم به آرامش و سکینت برسیم. انسان موجودی چندبعدی پیچیده وپررمزوراز است وعلم باهمه پیشرفت هاوگستردگی خود همچنان در کشف هزاران سر از اسراروجودی انسان ناتوان وحیران مانده است دنیای روان انسان به مراتب ازدنیای جسم اوناشناخته ترمانده است.این عدم شناخت به بروزبیماری های گوناگون منجرشده است که راه حل هاودرمان های قطعی برای بعضی از آن ها حاصل شده است ولی بسیاری از آن ها تا کنون شناخته شده نیستند(کاظمیان مقدم و مرادی زاده هنرمند، 1388).
از آن جایی که پیشگیری به مراتب بهتر ازدرمان است لازم است به منظورجلوگیری از افزایش شیوع بیماری های روانی ازجمله اضطراب وافسردگی وغیره که منجربه نا توانایی هایی گسترده می شوند اقدامات پیشگیرانه شناسایی و اجرا شودوباتوصیه های لازم بهداشت روانی ازبروزاین بیماری هاکه در آینده حیات بشر راتهدیدخواهند کردجلوگیری گردد(کجباف، 1387). بنابراین برای پیشگیری از بروز حالات عدم تعادل روانی و خارج شدن انسان از خط صراط مستقیم باید بازگشت به فطرت پاک الهی را توصیه کرد تا انسان به دور از عوامل تحریکی خارج کننده از صراط مستقیم به این راه راست پای نهد و منحرف نگردد اینجا نقطه ی عطف ارتباط بین دین و بهداشت روانی است زیرا بهداشت روانی نیاز به شناخت کامل روان انسان دارد دین نشاًت گرفته از علم الهی است و خالق از روان مخلوق خود شناخت کامل دارد بنابراین دین میتواند اطلاعات جامعی درباره ی روان انسان ارائه کند و آموزه های آن میتواند راهنمای کاملی برای رعایت بهداشت روانی باشد(نجفی، 1382).
دین به شکل خاصی در هر فرهنگ شناخته شده ای وجود داردهمچنین دین یک واقعیت مشخص عینی است که مورخان آن را مطالعه میکنند. دین را میتوان از دیدگاه آیین ها ، شخصیتهای نمادین و انواع دعاها بررسی کرد فرد دین دار به نوعی بایک منبع الهی و منبع آفرینش که بر زندگی بشر و امور طبیعی تاثیر دارد ، ارتباط برقرار میکند. (آرین، 1387).
امروزه بیش از هر زمان دیگر نیازمند تفکر و اندیشه در باب تاثیرگذاری تقیدات دینی بر تمامی امور انسانی به ویژه مسائل عاطفی و روحی هستیم امروزه بسیاری از اندیشمندان و صاحبنظران بر این باورند که مذهب تاثیر انکارناپذیری بر سلامت روح و جسم و دیگر ابعاد زندگی بشر خصوصا نوجوانان دارد. ازآنجا که پیشرفت فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بشر در گرو سلامت روحی و جسمی او میباشد . کشورایران دارای جمعیتی جوان است وبخش عمده این جوانان به عنـــــــــوان دانش آموزمشغول به تحصیل می باشند.لذا یافتههای این پژوهش میتواند این سلامت را تضمین کرده و گامهای بسیار مثبتی در جهت بهداشت روانی در افراد خصوصاً در نوجوانان که جامعه موردنظر پژوهش بوده بردارد(سهرابیان، 1389).
اهمیت باورها و نهادهای دینی برانسان و زندگی فردی و اجتماعی او کاملاً آشکار است (آلن برگین، 1992) میگوید، اعتقادات دینی که مبنی بر علوم روانشناختی هستند دارای تاثیراتی بر ساختار اجتماعی میباشد.
pargament
Santrock .J
Wulff, D.M