اختلال وسواسی-اجباری، یک اختلال اضطرابی ناتوان کننده است که تقریبا سه درصد از جمعیت را تحت تاثیر قرار میدهد ( کولادا، بلاند ونیومن، 1994؛ استین، فرود، اندرسون، و والکر، 1997؛ نقل از آبرامویتز و همکاران، 2009). این اختلال با وسواسها که به صورت افکار، تصاویر یا تکانههای که ناخواسته و استرس آمیزند و اعمال اجباری و یا فعالیتهای ذهنی که نوعاً به منظور کاهش اضطراب و یا جلوگیری از آسیبی که مربوط به وسواسها هستند، مشخص میشود (راچمن وشافرن، 1988؛ تالیس، 1995؛ نقل از آبرامویتز و همکاران، 2009). اختلال وسواسی-اجباری یک اختلال ناهمگن با زیرمجموعههای متفاوت است (هندرسون و پالارد، 1988؛ ماتیکس-کولیس، روساریو-کامپوس، لکمن، 2005؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010). معمولترین زیرمجموعه آن با اجبارهای وارسی مشخص میشود، که در بیش از 50 درصد بیمارانOCD اتفاق میافتد (هندرسون و پالارد، 1988؛ راسموسن و ایسن، 1988؛ استین و دیگران، 1997؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010)، به علاوه 15درصد جمعیت کلی اجبارهای وارسی سابکلینیکال در مطالعه فوآ وهمکاران (2005؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010) وارسی شایعترین اجبار بود یعنی 8/28 درصد بیماران اجبار وارسی و 5/26 درصد بیماران اجبارهای شستشو، تمیز کردن، را گزارش کردند. افراد با اجبارهای وارسی، این فکر وسواسی را دارند که در انجام یک کار دچار اشتباه خواهند شد و یا کاری را به درستی انجام نخواهند داد، آنها نگران این هستند که این قصورشان موجب آسیب زدن به خودشان و یا دیگران خواهد شد. سپس آنها احساس اجبار برای وارسی میکنند که آیا در واقع کارشان انجام شده و یا آن را به درستی انجام دادهاند (مولر و رابرتز، 2005؛ راچمن وشافران، 1988؛ ودز، وویا، چامبلز و باین، 2002؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010). گرشونی وهمکاران (2000) تفاوتهای شخصیتی گروهی از وارسیکنندهها را با سایر گروههای اضطرابی مورد بررسی قرار دادند. نتایج آنها نشان داد که وارسیکنندهها از ثباتهیجانی کمتری برخوردار بوده و وجدان اخلاقی سختگیرتری داشتند. در اغلب اظهارات و تحقیقات بصورت مشترک گفته شده است کمالگرایی، انعطافناپذیری، تعصب، وجدان سختگیر، احساس گناه و مسئولیت که صفات اصلی بیماران وسواسی را تشکیل میدهد، در عین حال جزو مشخصههای اصلی و صفات محوری اختلال شخصیت وسواسی- اجباری نیز میباشد. راهنمای تشخیصی وآماری اختلالات روانی (انجمن روانپزشکی امریکا، 1994) اختلال شخصیت وسواسی- اجباری را به این صورت تعریف کرده است: الگوی نافذ اشتغال ذهنی با نظم وترتیب، کمالطلبی و کنترل روانی و بینفردی به بهای از دست دادن انعطافپذیری، صراحت و کارآیی که در اوایل بزرگسالی شروع میشود. همچنین در این راهنما ملاک دوم تشخیصی به کمالطلبی، ملاک چهارم به انعطافناپذیری در اموراخلاقی، ملاک ششم به مشخصه تردید و ملاک هشتم به سرسختی و عدم انعطاف بطور مستقیم مربوط هستند. سایر ملاکهای تشخیصی نیز به نوعی با چهار ویژگی فوق در ارتباط هستند. کاپلان وسادوک (2003) نیز خصوصیات اصلی این اختلال را الگوی نافذ کمالطلبی و انعطافناپذیری میدانند. به همین خاطر، بعضی از محققان پیشبینی کردهاند که بین این اختلال شخصیت و اختلال وسواسی- اجباری احتمالاً رابطهای ویژه برقرار است (به عنوان مثال کروج مالیک و منزیس، 2003). مطالعات خانوادگی نیز از وجود ارتباط میان این دو اختلال حمایت میکنند. برای مثال چندین مطالعه اولیه، فراوانی زیاد صفات اختلال شخصیت وسواسی-اجباری را در والدین کودکان مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری گزارش کردهاند (لنان و همکاران، 1989؛ سودو وهمکاران،1989؛ کولز وهمکاران، 2008؛ نقل از نوعی و همکاران، 1389). از طرفی بررسی رابطه بین اختلال شخصیت وسواسی-اجباری و اختلال وسواسی-اجباری همواره مجادله برانگیز بوده است. به عنوان مثال گیبس و اولتمن (1995) نشان دادند که اختلال شخصیت وسواسی-اجباری با زیر گروه وارسی اختلال وسواسی-اجباری در ارتباط است. از سویی، بعضی محققین اعلام کردهاند که هر چند صفات شخصیتی وسواسی-اجباری در نزد مبتلایان به اختلال وسواسی-اجباری فراوانتر از سایر مردم است، اما این بیماران بیشتر از جمعیت عادی دچار اختلال شخصیت وسواسی-اجباری نمیشوند (استکتی،1993؛ بلک وهمکاران، 1992). جنایک (1991؛ نقل از منزیس و داسیلوا، 2003) به این نکته اشاره میکند که دو اختلال به صورت متفاوتی به درمان پاسخ نشان میدهند و اختلال شخصیت وسواسی-اجباری به صورت جزئی ممکن است به درمانهای رفتاری پاسخ نشان دهد. علاوه بر مباحثات نظری بسیار در زمینه ارتباط بین اختلال وسواسی-اجباری و اختلال شخصیت وسواسی-اجباری، حجم فزایندهای از پژوهشها نیز همبودی زیادی میان دو اختلال را آشکار میکنند. برای مثال مطالعات اخیر با استفاده از معیارهای تشخیصیDSM-IV، نرخ همبودی اختلال شخصیت وسواسی-اجباری را در مبتلایان به اختلال وسواسی-اجباری در حدود 23 تا 32 درصد بر آورد کردهاند (آلبرت، مینا، فرنر، بگتو، 2004؛ پینتو-گویا، گاستیلها، گالهاردو و کانها، 2006؛ ساموئلز و همکاران، 2000؛ کولز، پینتو، مانکبو، راسموسن، ایسن، 2008؛ نقل از نوعی و همکاران، 1389).
1-2-بیانمساله
اختلال وسواسی-جبری بوسیله افکار مزاحم، تکراری و استرسزا (وسواسها)، و اعمال اجباری که به منظور کاهش استرس و یا جلوگیری از آسیبی که مربوط به وسواسها است، مشخص میشود ( انجمن روانپزشکی امریکا، 1994). معمولاً در کودکی یا اوایل بزرگسالی آغاز میشود و غالباً با سیر مزمن خود تاثیر منفی شدیدی بر کارکرد روانی-اجتماعی و شغلی بیمار دارد ( پاین و مک کلور، 2005؛ کلارک، 2000؛ نقل از توکلی و قاسمزاده، 1385). یکی از ناتوانکنندهترین اختلالات اضطرابی است واز سوی سازمان بهداشت جهانی، علت اصلی ناتوانی برآورد شده است (مورای و لوپز، 1996؛ نقل از کولز-ماتیکس، 2005). دو رویکرد عمده در سببشناسی و درمان اختلال وسواسی-جبری وجود دارد. یکی از این رویکردها، رویکرد روانشناختی است. براساس این دیدگاه OCD اساساً اختلالی در پردازشهای شناختی است، که در آن اشخاص افکار، عقاید، تجسمها، و تکانههای مزاحمی را تجربه میکنند که در آنها ایجاد تشویش کرده و حذفشان مشکل میباشد. توجه به این امر مهم است که افکار مزاحم توسط 80 الی 99% انسانها گزارش میشود و بنابراین، این پدیده روانی باید طبیعی تلقی گردد (بعنوان مثال، ادوارد، و دیکرسون، 1987؛ نیلر، و بک، 1990؛ پارکینسون و راچمن، 1981؛ راچمن و دسیلوا، 1987؛ نقل از استکتی، 1376). به هرحال، در مبتلایان به اختلال وسواسی، افکار مزاحم تشویش بیشتری ایجاد کرده و در مقابله با آن دچار مشکل بیشتری هستند (راچمن و دسیلوا، 1987؛ نقل از همان). مک فال و ولرشیم (1997) بر باورهای نادرست بیماران وسواسی-اجباری تاکید کردهاند بویژه این فکر که انسان باید در همه زمینهها شایستگی داشته و ناکامی در جامه عمل پوشاندن بر عقاید کمالگرایانه باید تنبیه گردد. چنین باورهای اشتباه که آنها مطرح کردهاند منجر به ادراک نادرست تهدید شده و موجب ترس و نگرانی در مورد انجام دقیق اعمال میگردد ( رید، 1985؛ نقل از استکتی، 1376).
چندین نوع از خطاهای شناختی یا عقاید غیر منطقی که در بیماران وسواسی تا به حال شناخته شدهاند، عبارتند از :
1-خطر/ آسیب – برآورد افراطی خطر یا آسیب، حالت منفی شدید در ارتباط با آسیب و ترس از خطر.
2-شک / عدم یقین /تصمیم گیری-ادراکها و حافظه شک آلود، مشکل در تصمیمگیری یا تایید آنها، مشکل در طبقهبندی و تمایز.
3-کمالگرایی – نگرشهای کمالگرایانه
4-احساس گناه/ مسئولیت/ شرم-احساس مسئولیتافراطی، احساس گناه، شرم درباره افکار یا رفتارها.
5-تعصب / اخلاق – نگرشهای اخلاقی، قواعد تعصب آمیز (از قبیل عقاید و اعمال مذهبی).
کمالگرایی در سببشناسی، نگهداری و دوره بالینی آسیبشناسیهای روانی ویژه نقش مهمی را بازی میکند ( شفران و همکاران، 2002؛ نقل از محمود علیلو، 1385). تعاریف مختلفی از کمالگرایی وجود دارد، در اصطلاح کمالگرایی به آرزوی شخص جهت دستیابی به معیارهای بالای عملکرد از یکسو و ارزیابیهای انتقادی بیجهت از عملکردهای خویشتن از سوی دیگر اشاره دارد (فروست وهمکاران، 1990؛ نقل از همان). علیرغم اینکه خیلی از محققان به نقش کمالگرایی در آسیبشناسی روانی تاکید کردهاند ولی تحقیقات کمی درباره آن صورت گرفته است (آنتونی و همکاران، 1998). با این همه اکنون کمالگرایی با اختلالاتی همچون بیاشتهایی عصبی، افسردگی، اختلال وسواسی-اجباری و اختلال شخصیت وسواسی-اجباری و پرخوری روانی مرتبط دانسته شده است (شفران و همکاران، 2002؛ نقل از محمود علیلو، 1385). رومه و همکاران (1995) معتقدند که کمالگرایی در توسعه و شکلگیری اختلال وسواسی-اجباری شرط لازم ولی ناکافی است. نظریهپردازان متعلق به دیدگاههای نظری مختلف در این نکته که بیماران وسواسی-اجباری به شدت کمالگرا بوده و از خطر کردن در هراسند، اتفاقنظر دارند (فروست و همکاران، 1993). در نظریههای شناختی اختلال وسواسی-اجباری فرض شده است که کمالگرایی با انواع ویژهای از وسواسها ارتباط دارد (مک فال و ولرشیم، 1997؛ نقل از آنتونی و همکاران، 1998). گرشونی و شر (1995؛ نقل از فروست واستکتی، 1997) دریافتند که وارسیکنندهها در مقایسه با سایر اشکال وسواس نمرات بیشتری را در آزمونهای کمالگرایی به دست میآورند. این محققان معتقدند که کمالگرایی به وارسیکنندهها کمک میکند تا کنترل بیشتری را بر حوادث بیرونی و زندگی خود داشته باشند. تالیس (1996؛ نقل از فروست واستکتی، 1997) از طبقه خاصی از اجبارهای شستشو صحبت کرده است که در آن رفتار شستشو به عنوان نتیجه عقاید کمالگرایانه و با هدف کاملترین حالت پاکی صورت میگیرد. گرشونی و شر (1995، نقل از گرشونی و همکاران،2000) دریافتند که افراد مضطرب تمایلات کمالگرایانه بیشتری را از افراد غیرمضطرب داشتند و وقتی اجبارهای وارسی با سایر گروههای اضطرابی مقایسه شد، مشخص شد که این اشخاص از کمالگرایی و نگرانی بیشتری نسبت به بقیه گروههای اضطرابی در رنج بودند. آنها همچنین دریافتند که وارسیکنندهها از سایر اشکال اختلال وسواسی-اجباری نیز کمالگراتر ونگرانتر بودند. نظریهپردازان متعلق به دیدگاههای نظری مختلف در این نکته که بیماران وسواسی-اجباری به شدت کمالگرا بوده و از خطر کردن در هراسند، اتفاقنظر دارند (فروست و همکاران، 1993). با توجه به آنکه از کمالگرایی به عنوان یک صفت خاموش در شکلگیری و تداوم اختلالات اضطرابی یاد شده (گرشونی و شر، 2002) و الگوهای رفتار والدینی در ایجاد این نگرش با اهمیت تلقی گشته است ( به عنوان مثال، فروست وهمکاران، 1991) و همچنین به عنوان یکی از نشانههای تشخیص اختلال شخصیت وسواسی-اجباری درDSM–IV مورد استفاده قرار گرفته است، بعضی از محققین معتقدند که والدین بیماران وسواسی-اجباری دارای ویژگیهای شخصیتی هستند که ممکن است در آینده به ظاهر شدن نشانههای وسواسی-اجباری در فرزندان آنها بیانجامد (هونجو و همکاران، 1989؛ نقل از فروست وهمکاران، 1993). بسیاری از نظریهپردازان، تحول کمالگرایی را محصول تعاملهای کودکان با والدین خود در نظر گرفتهاند (برنز، 1980؛ دریکول، 1982؛ پاچت، 1984) و معتقدند والدین انتقادگر و متوقع ممکن است از طریق انتقاد مستقیم و یا براساس وضع معیارها و انتظارهای بالا نه تنها تمایل به کمالگرایی را در فرزندان افزایش دهند (پاچت، 1984) بلکه به شکلگیری کمالگرایی سازشنایافته در فرزندان خود کمک کنند ( رایس، اشبی وپرسر، 1996؛ فلت، هویت وسینگر، 1995). بسیاری از پژوهشگرانی که والدین بیماران وسواسی-اجباری را مورد بررسی قرار دادهاند آنها را بصورت افرادی کمالگرا (راسموسن و سانگ، 1986؛ هوور و اینسل، 1984؛ نقل از فروست و همکاران، 1991)، و متوقع و انتقادی( استکتی، گرایسون و فوآ، 1985) توصیف کردهاند. شواهد نشان میدهند که وجود الگوهای کمالگرایانه در والدین، همین الگوها را در فرزندان پرورش میدهد. فروست و همکاران (1991) مولفههای مرتبط با مفهوم کمالگرایی را در والدین بیماران مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری مورد بررسی قرار دادهاند و دریافتند که تمامی مولفههای کمالگرایی از قبیل متوقع بودن و القایگناه، در والدین بیماران وسواسی-اجباری وجود دارد. در کل نتایج آنها نشان داد که مادران بیماران وسواسی-اجباری متعصب، القاکننده گناه، متوقع، کمعاطفه و کنترلکننده میباشند. پدران این بیماران نیز بیشمحافظتکننده، کمعاطفه و غیرحمایتکننده هستند. فروست وهمکاران (1993) همچنین در یک مطالعه دیگر دریافتند که محافظت افراطی اصلیترین ویژگی بود که افراد دارای افکار وسواسی-اجباری غیربالینی برای توصیف رفتار والدین خود از آن استفاده کردند. گیبس و اولتمن (1995) مادران بیماران وارسیکننده را به عنوان افرادی باریکبین، خردهگیر و متوقع توصیف نمودند. آنها معتقدند که این الگوی مادری، کودکی را پدید میآورد که مرتبا نگران ارتکاب اشتباه از جانب خودش است.
از جمله ویژگیهای شخصیتی که اگر در حد افراط و به شکل غیر منطقی در افراد وجود داشته باشد شخص را برای ابتلا به وسواس مستعد میسازد، مسئولیتپذیری است. مسئولیتپذیری یک الزام و تعهد درونی از سوی فرد برای انجام مطلوب همه فعالیتهایی که بر عهدهاش گذاشته شده است، میباشد و از درون فرد سرچشمه میگیرد ( نقل از کیانپور و همکاران، 1389). طی دههی گذشته مفهوم مسئولیتپذیری افراطی توجه عمدهای را در آسیبشناسی OCDبه خود جلب کرده است ( راچمن، 1993؛ رومه و همکاران، 1994؛ نقل از محمدی، تاریخ، ؟). نظریه رفتاری-شناختی دلالت بر این دارد که افراد با اختلال وسواسی-اجباری ادراک کاذب مسئولیتپذیری در مورد آسیب زدن به خود و یا دیگران دارند (راچمن، 1993؛ سالکوسکیس، 1985؛ ریچارد، و فرستر، 1995؛ سالکوسکیس و دیگران، 2000؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010 ). دادههای بهدست آمده موافق با این فرضیه است که افکار مرتبط با مسئولیتپذیری در آسیب رساندن یا جلوگیری از آن به خود یا دیگران نقش اصلی را درتداوم و توسعه اجبار وارسی و دیگر اشکال رفتار خنثیسازی درOCD بازی میکند. این افراد اغلب احساس مسئولیت برای امکان پیامدهای منفی که مرتبط با وسواسهایشان است دارند، که منجر به استرسهای قابل توجه و رفتارهای خنثیسازی میشود. مطالعاتی که در آن دانشجویان دواطلب شرکت داشتند، این نتیجه به دست آمد که ادراک کاذب مسئولیتپذیری به طور معنیداری با علائم اختلال وسواسی-اجباری همبسته است (فریستون، داگاس، لتارت، و لادوسور، 1995؛ ویلسون و چامبلس، 1999؛ نقل از رادمسکی و همکاران، 2010)، و اینکه دستکاری ادراک کاذب مسئولیتپذیری اضطراب را افزایش میدهد و رفتارهای وارسی را فرا میخواند ( لادوسور و همکاران، 1995؛ نقل از همان). فریستون، لادوسر، تیمبر و گاگنون (1992؛ نقل از استکتی، 1376) پیشنهاد کردند که احساسمسئولیت ادراک شده و احساسگناه با فعالیتهای اجباری آزمودنیهای غیربالینی در ارتباط است. موضوع اصلی در الگوی شناختی سالکووسکیس، ارزیابی نادرستی است که باعث میشود شخص احساس مسئولیتپذیری اغراقآمیزی نسبت به رویدادهای که به خود شخص یا دیگران آسیب میرساند، داشته باشد. تصور میشود این ارزیابیهای نادرست از فرضهای ناسازگاری ناشی میشوند که در طی زندگی آموخته شدهاند ( رکتور، 2001؛ کلارک، 2004 الف؛ نقل از توکلی و قاسمزاده، 1385). تجارب اولیه زندگی و تجربه همزیستی با والدین به شکلگیری ساختار ناکارآمدی از خود و نوعی از جهانبینی میانجامد که فرد را مستعد وسواس میکند ( دورون و کریوس، 2005؛ نقل از همان). در مطالعهای، اثر کمالگرایی واحساس مسئولیت اغراقآمیز در رفتارهای وارسی بررسی شد، در این مطالعه آزمودنیهای که احساس مسئولیت بیشتری داشتند، در مقایسه با گروه دارای احساسمسئولیت کمتر رفتارهای وارسی بیشتری را بروز دادند. گروهی از آزمودنیها دارای احساسمسئولیت زیاد که کمالگرایی بیشتری داشتند، بعد از انجام تکالیف مسئولیت بیشتری را درباره پیآمدهای منفی آن تکلیف گزارش کردند. نتایج این مطالعه نشان میدهد که گرایشهای کمالگرایانه زیاد میتواند افراد را مستعد برآورد بیش از حد مسئولیت ادراکشده درباره رویدادهای منفی کنند (بوشار، رومه ولادوسور، 1999، نقل از توکلی و قاسمزاده، 1385).
– disabling
-kolada
-Beland
-Stein
-Frode
-Anderson
-Walker
-Abramowitz
– Rachman & Shafran
– Tallis
-heterogenous
– subtypes
-Handerson
-Palard
– Mataix- colis
– Rosario- Campose
– Leckman
– Radomsky
-Rasmussen
-subclinical
-Roberts
– Woods
-Woovia
-Chambelse
-Bine
– rigidly
– American Psychiatric Association
– pervasive
– neatness
– efficiency
– Krockmalik & Menzies
– Gibbs & oltmanns
– Steketee
– Desilva
– obssesions
– compulsions
– etiology
– Edwards
– Dickerson
– Niler
– Parkinson
– Mcfall
– Wollersheim
– Read
– Perfectionism
– Antony
– Gershuny & Sher
– checkers
– Frost
– washing
– Honjo
– Burns
– Flett
-Hewit
– Rasmussen
– Tsuang
– Hoover
– Insel
– demanding
– criticism
– Grayson
-responsibility
– Salkovskis
– Neutralizing
– Freeston
– Dugas
– Ladouceur
– Gagnon
-Bouchard
-Rheaume
فرم در حال بارگذاری ...