وبلاگ

توضیح وبلاگ من

اثر بخشی آموزش مهارت‌های زندگی بر افزایش هوش فرهنگی دانش‌آموزان مهاجر افغانستانی شهر قزوین

 
تاریخ: 21-11-99
نویسنده: فاطمه کرمانی

مدّت‌هااست بسیاری از سازمان‌ها قلمرو فعّالیّت‌های خود را وسعت داده‌اند. این وسعت قلمرو و حوزه‌ی فعّالیّت، صرفاً به سازمان‌های تجاری و اقتصادی محدود نمی‌شود، بلکه سازمان‌های سیاسی، اجتماعی‌، علمی، ورزشی، فرهنگی و مذهبی را هم دربرمی‌گیرد (زاهدی، 1379).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

برای ایجاد روابط مؤثّر و غلبه بر مشکلات ناشی از این تنوّع فرهنگی، افراد نیازمند توانایی‌های ویژه‌ای در زمینه برقراری ارتباط و تعامل همزمان با افرادی دارای فرهنگ‌های مختلف هستند. یکی از این توانایی‌ها برخورداری از هوش فرهنگی است. هوش فرهنگی اشاره به توانایی و قابلیّت یک فرد در برقراری ارتباط مؤثّر با افرادی دارد که دارای فرهنگ‌های متفاوت هستند. هوش فرهنگی به افراد کمک می‌کند که بتوانند نسبت به فرهنگ‌های مختلف حسّاس باشند، بتوانند به طور شایسته و مناسبی با افراد فرهنگ‌های مختلف ارتباط برقرار کنند و فرهنگ‌های جدیدی را که با آن‌ها برخورد می‌کنند، تجزیه و تحلیل نمایند.

 

ارتباطات به ‌عنوان برجسته‌ترین عامل قرن جاری که بسیاری از ابعاد زندگی بشر را تحت تأثیر قرار داده است؛ توجّه بسیاری از پژوهشگران و صاحب‌نظران در زمینه‌های گوناگون را به خود جلب کرده است. ارتباط‌ها، توسعه و تأثیر آن در قرن جاری چنان همه‌گیر و وسیع بوده است که از قرن بیست و یکم به عنوان قرن ارتباطات یاد می‌شود. نتیجه این امر رشد و توسعه‌ی تعامل و همگرایی ملُّت‌ها می‌باشد. این تعامل یکی از پایه‌های اساسی شکل‌گیری محیط‌های چند فرهنگی نظیر شرکت‌های چند فرهنگی، شرکت‌های چند ملیّتی، دانشگاه‌های بین‌المللی، شبکه‌های اجتماعی و بین‌المللی و غیره است (تیلور کاکس، 2011). این تنوّع مزایای بالقوه‌ای نظیر تصمیم‌گیری بهتر، خلاقیّت و نوآوری بیشتر و بازاریابی موفق‌تری را برای این سازمان‌ها به بار می‌آورد. در مقابل تفاوت‌های فرهنگی به‌ وجود آمده هزینه‌هایی را در اثر ترک شغلی بالاتر، تعارض بین فردی، و ضعف‌های ارتباطی، به این سازمان‌ها تحمیل می‌کند.

 

به ‌راستی چه عواملی موجب ایجاد مشکل ارتباطی در چنین محیط‌هایی می‌شوند؟ نگاه به این موضوع از دیدگاه فرهنگی درک بهتری از آن ایجاد می‌کند.

 

فرهنگ مجموعه‌ای از باورها، اندیشه‌ها و تراوشات فکری بشر در طول تاریخ است که در زمینه‌ساز و تداوم بخش رشد و تعالی انسان و شکل‌گیری هویّتی خاص برای او بوده است.

 

شاین فرهنگ را مجموعه‌ای تبادل‌پذیر و مشترک از مجموعه داشته‌های و پیشینه‌های جوامع انسانی می‌داند که درعین حال یکی از رایج‌ترین و پیچیده‌ترین مفاهیم بوده و به عنوان سرمایه‌ای قابل انتقال ازنسلی به نسل دیگر قابل بررسی است (احمدی و شهبازی 1387). فرهنگ به عنوان مفهومی متشکل از مجموعه فرضیات، ارزش‌ها و رفتارهای یک جامعه، گروه یا یک ملّت است (رابینز، 2002) و از یک جامعه به جامعه‌ی دیگری متفاوت است.

 

از آن جا که یک فرهنگ خاص متعلّق به گروه خاص است، هنگامی که افراد در حصار فرضیات اساسی ارزش‌ها و رفتارهای خود قرار می‌گیرند بدون این که از فرضیات، ارزش‌ها و رفتارهای متعلق به فرهنگ‌های دیگر آگاهی داشته باشند؛ در قبول و احترام به آنها بی‌میل بوده و حتّی تحمّل آن‌ها برایشان دشوار خواهد بود (اعرابی و ایزدی، 1382). در این ارتباط (مارسلّا، 2005)، بیان می‌دارد که ما باید قدرت فرهنگ را در ساخت واقعیّت‌هایمان و اکراهی را که به ما به عنوان انسان در تحمّل چالش‌های این واقعیّت‌ها دست می‌دهد به رسمیّت بشناسیم زیرا آن سطح غیر قابل قبولی از عدم اطمینان و تردید را به ‌وجود می‌آورند.

 

فرهنگ چارچوب مناسبی برای جامعه‌سازی، حیات اجتماعی، همبستگی خانوادگی، تعلّق‌های مادّی و تعهد سیاسی بوده و به ویژه در جوامعی که تکثّر قومیّت دارند دارای اولویّت بالاتری خواهد بود (فرهنگی، محمّدی و اردشیر زاده، 1387).

 

در میان عوامل بسیاری که می‌تواند نقش‌های حیاتی را در محیط‌های چند فرهنگی از حیث درک و تحمل فرهنگ‌های دیگر ایفا کنند، هوش فرهنگی یکی از مهم‌ترین عوامل است. ولی از آن جایی که هوش فرهنگی مفهوم نسبتاً جدیدی است (هریسون، 2012، ارلی وانگ،2003)، بسیاری از پژوهش‌های انجام شده در حوزه‌ی هوش فرهنگی درصدد کشف ابعاد مختلف آن بود و پژوهش زیادی در ارتباط آن با عواملی نظیر، تعارض، ضعف‌های ارتباطی وغیره که متناسب با مهارت‌های زندگی و بهداشت روانی باشد، انجام نشده است.

 

سازمان آموزش و پرورش یکی از اصلی‌ترین ارکان موفّقیّت و پیشرفت در تمام کشورهای جهان است و هر جامعه‌ای که آموزش وپرورش قوی و کارآمدتری داشته باشد شانس بیشتری برای پیشرفت دارد. دانش‌آموزان از جمله منابع انسانی و سرمایه‌های ارزشمندی هستند که آینده جوامع به تربیّت صحیح آن‌ها بستگی دارد. سال‌های نوجوانی مرحله مهم و برجسته رشد و تکامل اجتماعی و روانی فرد به شمار می‌رود. در این دوره نیاز به تعادل هیجانی و عاطفی به خصوص تعادل بین عواطف و عقل، درک ارزش وجودی خویشتن، خودآگاهی (شناخت استعدادها، توانایی‌ها و رغبت‌ها، انتخاب هدف‌های واقعی در زندگی، استقلال عاطفی از خانواده، حفظ تعادل روانی و عاطفی خویشتن درمقابل عوامل فشارزای محیط، برقراری روابط سالم با دیگران، کسب مهارت‌های اجتماعی لازم در دوست‌یابی، شناخت زندگی سالم و مؤثّر و چگونگی برخورداری از آن، از مهم‌ترین نیازهای نوجوانان است. بنابراین کمک به نوجوانان در رشد و گسترش مهارت‌‌‌های مورد نیاز برای زندگی مؤثّر و ایجاد یا افزایش اعتماد به نفس در برخورد بامشکلات و حلّ آن و همچنین کمک به آنان در رشد و تکامل عواطف و مهارت‌های اجتماعی لازم جهت سازگاری موفق با محیط اجتماعی و زندگی مؤثّر و سازنده در جامعه، ضروری به نظر می‌رسد (شعاری نژاد، 1377). احتمالاً یکی از مهم‌ترین و گسترده‌ترین برنامه‌های پیشگیری که در مدارس اجرا می‌شود، آموزش مهارت‌های زندگی است. این برنامه سعی می‌کند که مهارت‌های حلّ مشکلات، روش اتّخاذ تصمیم، شیوه‌ی مقاومت در برابر تأثیرات منفی کنترل رفتار خود، تعامل مؤثّر با دیگران، داشتن رفتار مناسب در موقعیّت‌هایی که نیاز به قاطعیّت دارد را به دانش‌آموزان بدهد (آنتونی بیگلان و همکاران، 1387).

 

این روزها می‌دانیم که نیروهای زیستی، روان‌شناختی و اجتماعی با هم رشد نوجوان تأثیر می‌گذارند (1999، ساسمن و روکرل، 2004).

 

نوجوانی مرحله ای از رشد و بلوغ است که با تحوّلاتی در جسم و روان همراه است در این مرحله غرایز و احساسات در بالاترین حدّ خود قرار دارد، قوا و استعدادها به جنب و جوش در می‌آیند و عقل در آستانه رشد نسبی است در این مرحله نوجوان می‌خواهد روی پای خودش بایستد و از حالت کودکانه و دنباله روی به در آید. چیزی که بر مشکل تربیتی نوجوان می‌افزاید آسیب‌های اخلاقی است که امروزه به دلیل شرایط و فضای خاص فرهنگی و اجتماعی دامنگیر نسل نو شده است و جوامع انسانی به ویژه کشورهای صنعتی را با دشواری‌ها و مشکلات جدیّ روبه رو ساخته است(محمّدی،1385). کمک کردن به نوجوانان برای فکر کردن به صورت منطقی، توانایی آن‌ها را درگرفتن تصمیمات منطقی بیشتر می‌کند و به مرور زمان، آن‌ها از موفّقیّت‌ها و شکست‌های خود درس می‌گیرند و به فرایند تصمیم‌گیری فکر می‌کنند، اطمینان از تصمیم‌گیری و عملکرد آنان بهبود می‌یابد (بیرنس، 2003؛ ژاکونر وکلاچینسکی،2002).

 

در فرهنگ‌های مختلف و حتّی در خرده فرهنگ‌ها در درون یک فرهنگ ملّی طیف وسیعی از احساسات و عواطف وجود دارد. به نحوی که تفاوت در زبان، قومیّت، سیاست‌ها و بسیاری خصوصیات دیگر می‌تواند به عنوان منابع تعارض بالقوّه ظهور کند و درصورت نبودن درک صحیح،توسعه روابط کاری را با مشکل مواجه سازد(تریاندیس،2006).

 

یکی از عواملی که باعث برخی آسیب‌های روانی و نابهنجاری‌‌های رفتاری می‌شود مهاجرت است. افسردگی، احساس بی‌هویّتی، احساس تنهایی و از دست دادن اعتماد به نفس که توان ایجاد تعادل میان چالش‌ها و واکنش‌ها را از فرد می‌گیرد، در کنار مشکلاتی چون فقر در خانواده‌های مهاجر، پذیرش فرهنگ جدید، زبان و رویارویی با برخی از انواع تبعیض‌ها در جامعه و مدرسه، آن‌چه کودکان و نوجوانان مهاجر را بیش از همه تهدید می‌کند؛ حسّ تنهایی در آنان است. بلاتکلیفی و انتظار، خود را مسافری سرگردان و مهمانی ناخوانده یافتن، گمنامی و بی‌هویّتی، تنش‌های فردی و عدم تعادل در این مرحله پیش می‌آید.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

در یک نگاه کلّی و گذرا، می‌توان گفت، مهاجرت اختیاری به صورت طبیعی می‌تواند سازنده باشد، مهاجرت همیشه اختیاری، آزادانه و آگاهانه انجام نمی‌گیرد؛ بلکه جنگ‌ها، اشغال سرزمین‌ها، استبداد داخلی، تبعیض نژادی، حوادث و بلایای طبیعی می‌توانند علّت مهاجرت باشند. سازنده یا مخرّب بودن این امر وابسته به عوامل دیگری است که از مهم‌ترین آن‌ها انگیزه و اراده‌ی فرد مهاجر است که درشرایطی به رشد و ترقّی خود بیاندیشد و در تغییر شرایط نامساعد تلاش کند، و دیگر محیطی است که فرد مهاجر در آن زندگی می‌کند.

 

وجود ملّت‌هایی با باورهای دینی متفاوت و بعضاً متضاد، با نژادهایی گوناگون و زمینه‌های تاریخی متفاوت، همچنین بسترهای متفاوت فرهنگی و اجتماعی، که کودکان در آن رشد می‌کنند و پرورش می‌یابند، از یک سو وگره خوردن سرنوشت کشورها، از سوی دیگر، ایجاب می‌کند که افراد دانش و مهارت‌هایی داشته باشند تا به‌ صورت مؤثّر با چالش‌ها ومقتضیّات یک جامعه‌ی جهانی روبه رو شوند و باید با بهره گیری از روش‌های مختلف، به تقویّت هوش فرهنگی افراد جامعه بپردازند.

 

هوش فرهنگی موانع ارتباطی بین فرهنگی را کاهش داده و به افراد قدرت مدیریّت تنوّع فرهنگی می‌دهد. در واقع هوش فرهنگی، به منزله‌ی برچسبی است که می‌تواند در محیط متنوّع، انسجام و هماهنگی ایجاد کند (فیاضی و جان نثار احمدی، 1386).

 

از آنجایی که سازمان‌ها به دنبال افزایش عملکرد و بهینه‌سازی امور هستند، در مرحله نخست باید عملکرد کارکنان را افزایش دهند. پژوهش‌های انجام شده در داخل و خارج کشور بهبود عملکرد افراد از طریق توسعه هوش فرهنگی را تأیید می‌کند. پژوهش‌های دلارام (1387)، ارلی و آنگ (2004) و آلن و هییگینز (2005) نشان داد که سازمان‌ها باید برای بالابردن کارایی داوطلبان و افزایش سطح عملکرد آنان لازم است به دانش و اطّلاعات فرهنگی نیروهای داوطلب خود توجّه ویژه‌ای را داشته باشند و همچنین نحوه به کاربردن این اطّلاعات را آموزش دهند. پژوهش و بررسی رفتار سازمانی و روان  شناسی آشکار می‌کند که فرهنگ، اغلب فرایندها و پیامدهای سازمانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن‌ها را هدایت می‌کند. مشخّص شده است که تفاوت ارزش‌ها و عقاید فرهنگی، ادراکات از کار را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین پژوهشگران به منظور بررسی و جستجوی بهترین ابزار فعّالیّت و اداره کردن محیط‌هایی که دارای تنوّع فرهنگی هستند، هوش فرهنگی را معرّفی کرده‌اند (مودی، 2007). فردی که دارای هوش فرهنگی بالااست توانایی یادگیری در محیط فرهنگی جدید را دارد و از رویارویی با فرهنگ‌های جدید لذّت می‌برد (دنگ و گیبسون، 2008).

 

هوش فرهنگی یک قلمرو و حوزه‌ی جدید از هوش ارائه می‌کند که در کل به عنوان توانایی و قابلیّت ارتباط مؤثّر و کارآمد با افرادی از پیشینه متفاوت تعریف می‌شود.

 

بی‌توجّهی به هوش‌های چندگانه به‌ ویژه هوش اجتماعی، هیجانی و عاطفی که از بنیان‌های توسعه در ابعاد مختلف تلقّی می‌شوند، می‌تواند روند جامعه پذیری و فرهنگ پذیری متناسب با دنیای کنونی را دچار اختلال کرده و شهروندانی را تربیت می‌کند که شاید به لحاظ حلّ مسائل ریاضی، توانمند امّا به لحاظ حلّ مسائل اجتماعی و فرهنگی با ضعف مواجه باشند. توانایی هوش‌های چندگانه اکتسابی بوده و در طول زمان و ماهیّت خود تکامل یابنده است (گولمن، 1999). به گونه‌ای نسبی همه‌ی افراد به میزانی از نبود اعتماد به نفس، ضعف عزّت نفس، ناتوانی در ابرازخود، نابسندگی در بروز مهارت‌های اجتماعی، فقدان انعطاف پذیری اجتماعی، ناتوانی در حلّ مسائل و مشکلات زندگی، و نبود خلاقیّت رفتاری در رویارویی با رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تربیتی رنج می‌برند ونیاز به کارآمدی هرچه بیشتر در زمینه‌های میان فردی و تعامل‌های ارتباطی دارند (جلالی، 1388). کودکان و نوجوانان به دلیل تجربه ی ناکافی وعدم آگاهی از مهارت‌های لازم از جمله آسیب پذیرترین قشر از اقشار اجتماعی هستند و به رغم انرژی و استعدادهای بالقوّه و سرشار، آن‌ها از چگونگی بکار بردن توانمندی‌های خود در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی آگاه نیستندآموزش و پرورش بهترین بستر برای ارائه‌ی این آگاهی به نوجوانان است (بنی جمالی،1386).

عکس مرتبط با اقتصاد

آموزش مهارت‌های زندگی می‌تواند راهکاری مناسب برای افزایش توانایی افراد در برقراری روابط تلقّی شود و به بهبود مهارت‌های سازشی افراد منجر گردد. افزایش مهارت‌های زندگی ارتباط متقابل را بهبود می‌بخشد، تجربه‌های مثبت افراد را افزایش داده، و آن‌ها را در تعامل‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی یاری می‌دهد و انتظار می‌رود که ارتقای مهارت‌های زندگی به ارتقای هوش فرهنگی که همان انطباق مؤثّر و سازگاری با محیط‌های فرهنگی متفاوت و تعاملات اجتماعی و پاسخ‌های رفتاری مناسب که نشان‌دهنده‌ی هوش فرهنگی بالاست، منجر شود.

 

با توجّه به آن‌چه گفته شد، این پژوهش در پی پاسخ به این سؤال است که:

 

تفاوت‌های فرهنگی و مشکلاتی که مهاجرت برای دانش‌آموزان مهاجر افغانستانی به‌ وجود آورده است و با توجه به حمایت‌های اجتماعی کمی که دارند، آیا آموزش مهارت‌های زندگی می‌تواند در افزایش هوش فرهنگی آن‌ها مؤثّر واقع شود؟

 

1-3- ضرورت و اهمّیّت پژوهش

 

پیشرفت‌های علمی و فنّی سال‌های اخیر انسان‌ها را با انبوهی از مسائل و مشکلات گوناگون مواجه ساخته است. کنار آمدن با این فشارهای زندگی و کسب مهارت‌های فردی و اجتماعی، همواره بخشی از واقعیّت زندگی انسان بوده و در ادوار متفاوت زندگی او، به اشکال گوناگونی تجلّی یافته است. در دوره ی کودکی این تعارض‌ها جلوه چندانی ندارند، امّا با افزایش سن و هنگام مواجهه با دشواری‌های ویژه سنین نوجوانی و جوانی، کشمکش‌های درونی و محیطی بیشتر تظاهر پیدا می‌کنند. به منظور ارتقاء سطح توانایی افراد جهت حلّ مؤثّر این مسائل و مقابله با مشکلات موجود، نیاز به توجّه جدّی و برنامه ریزی دقیق وجود دارد. زیرا توانایی در حلّ مسائل و مشکلات نقش تعیین کننده ای در تأمین سلامتی روانی، موفقیّت فردی و زندگی سالم دارد(شاملو،1387). رشد مهارت‌های زندگی از طریق یادگیری را می‌توان زیر بنای پیشگیری از مشکلات روانی- اجتماعی دانش‌آموزان دانست. سازمان بهداشت جهانی (1993) مهارت‌های زندگی را به عنوان مجموعه‌ای از مهارت‌های روانی واجتماعی و میان فردی تعریف کرده است که به افراد کمک می‌کند تا آگاهانه تصمیم بگیرند و مهارت‌های ارتباطی، شناختی و هیجانی خوبی داشته و زندگی سالم و پرباری داشته باشند (قاسم آبادی و محمّد خانی،1377).

 

به نظر (اسکالی و ‌هاپسون،1998، به نقل از مؤمنی، 1388)، در طیّ این فرایند فرد مسوولیّت خود و زندگی‌اش را به دست می‌گیرد. آن‌ها معتقدند که فرایند خود توانمندسازی یک روند شدن، پویا و در حال رشد است. برای خود توانمند‌سازی بیشتر، هر فرد به آگاهی، داشتن اهداف مشخّص، ارزش‌ها و اطّلاعات نیاز دارد.

 

هوش فرهنگی یک قلمرو جدید از هوش را ارائه می‌کند که در کل به عنوان توانایی و قابلیت برقراری ارتباط مؤثر و کارآمد با افرادی از پیشینیه‌ی متفاوت تعریف می‌شود. هوش فرهنگی شناخت لازم درباره‌ی توانایی‌ها و قابلیت‌های افراد برای رویارویی با موقعیت‌های چندفرهنگی، مشارکت در تعاملات میان‌فرهنگی و عمل کردن در گروه‌های متفاوت از نظر فرهنگی را فراهم می‌کند (لوگو، 2007). پرداختن به هوش فرهنگی به ویژه طی یک دهه اخیر را باید ناشی از نیازی دانست که بشر امروزی با آن مواجه است. نیاز هرچه بیشتر به مدارای فرهنگی میان اقوام و ملیّت‌های مختلف به سادگی قابل دستیابی نیست. بدبینی‌های میان قومیّت‌های مختلف و بی‌اعتمادی‌های میان کشورهای گوناگون که ریشه‌های تاریخی و بلندمدت دارند پدیده‌‌هایی نیستند که بتوان به سادگی آنها را تعدیل کرد. طرح بحث هوش فرهنگی ناشی از نیازهای مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی در نظام جهانی در عصر حاضر بوده است. برخی از این نیازها را می‌توان به شرح زیر برشمرد:

 

1- مدیریت محیط‌های کارگری و صنعتی چندفرهنگی با توجّه به شکل‌گیری و گسترش هرچه بیشتر شرکت‌های چندملیّتی با کارکنانی از زمینه‌های فرهنگی متفاوت؛

 

2- مهاجرت به سار کشورها با هدف دستیابی به شغل و کار کردن برای شرکت‌های مختلف خدماتی و صنعتی که توسط مدیرانی با زبان، نژاد، مذهب و به طور کلّی فرهنگ متفاوت اداره می‌شوند؛

 

3- تبادل‌های دانشجویی در روند رو به گسترش ادامه تحصیل در محیط‌های دانشگاهی چندفرهنگی؛

 

4- فعّالیّت‌های گروه‌ها و رسانه‌های مختلف در جهت تخریب دیدگاه‌های مذهبی و دینی متفاوت در جهت افزایش تنش و نزاع میان گروه‌های

پروژه دانشگاهی

 مختلف با هدف سودجویی برای خود؛

 

5- گرایش‌های قوم‌مرکزانه برخی سیاست‌مداران در ارتباط با سایر کشورها که می‌تواند به آتش‌افروزی میان ملّت‌ها بیجامد؛ چنین گرایشی به معنای برتر دانستن یک فرهنگ بر فرهنگ دیگری است که دارای زمینه‌های تاریخی متفاوتی هستند؛

 

6- توجّه به آموزش و پرورش کودکان و نوجوانانی که می‌خواهند در دنیایی با فرهنگ‌های متفاوت و در عین حال در مواجهه با یکدیگر زندگی کنند؛

 

7- توانمند ساختن افراد و گروه‌های اجتماعی در برابر پدیده‌هایی نظیر خودباختگی فرهنگی یا خودبرتربینی فرهنگی.

 

بیشتر پژوهش‌ها بر روی هوش فرهنگی، ذهنی و مفهومی بوده است و پژوهش تجربی و عملی اندکی در مورد آن انجام شده است (دین، 2007).

 

بنابراین پژوهش و بررسی برای توسعه و تأیید بیشتر هوش فرهنگی لازم است. پژوهش‌های انجام شده در داخل و خارج کشور بهبود عملکرد افراد از طریق توسعه هوش فرهنگی را تأیید می‌کنند.

 

از آنجایی که سازمان‌ها به خصوص آموزش و پرورش به دنبال افزایش عملکرد و بهینه‌سازی امور هستند، از این رو در مرحله نخست باید عملکرد کارکنان خود را افزایش دهند با توجّه به این که عملکرد تابعی از دانش، مهارت، توانایی‌ها و انگیزش است و با در نظر گرفتن این مطلب که هوش فرهنگی یک توانایی و قابلیّت مهم در شرایط کنونی سازمان است، که نمودهای رفتاری و انگیزشی قابل ملاحظه‌ای دارد و آموزش مهارت‌های زندگی می‌تواند راهکاری مناسب برای افزایش توانایی افراد در برقراری روابط اجتماعی تلقّی شود، و به بهبود مهارت‌های سازشی افراد، منجر گردد. افزایش مهارت‌های زندگی ارتباط متقابل را بهبود می‌بخشد، تجربه‌های مثبت افراد را افزایش می‌دهد و آن‌ها را در تعامل‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی یاری می‌دهد.

 

امروزه علی‌رغم ایجاد تغییرات عمیق فرهنگی در شیوه‌های زندگی، بسیاری از افراد در رویارویی با مسائل زندگی فاقد توانایی‌های لازم و اساسی هستند و همین موضوع آنان را در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی روزمرّه و مقتضیات آن آسیب‌پذیر نموده است (حق شناس و همکاران، 1388).

 

پژوهشگران در کاهش رفتارهای خشونت‌آمیز، تقویّت اعتماد به نفس، تقویّت خودپنداره و استفاده از توانایی‌ها و ظرفیّت‌ها و کنش‌های هوش و… را مورد تأیید قرار داده‌اند (طارمیان1387).آموزش مهارت‌های زندگی، نوعی کوشش است که در سایه آن نوجوانان ترغیب می‌شوند تا خلّاقیّت خود را به کار گیرند و به طور خود جوش راه‌های مؤثّر را برای حلّ تعارضات و مشکلات زندگی خود بیابند (کلینگمن، 2009).

 

پژوهش تاتل (2006) نشان می‌دهد که آموزش مهارت‌های زندگی در نوجوانان منجر به ارتقای توانایی‌های تصمیم‌گیری، ارتباطات و افزایش اعتماد‌به‌ نفس آنان می‌شود. همچنین پژوهش اشتمان و همکاران (2005) نشان می‌دهد که آموزش مهارت‌های زندگی در چهارحوزه‌ِی شناسایی پیشرفت یا هدف در زندگی، حلّ مسأله و تصمیم‌گیری، روابط بین فردی و حفظ سلامتی جسمی بر محیط زندگی و کارایی شخص تأثیر بسزایی دارد. در این ارتباط پژوهش‌ها نشان داده اند که فشارهای ناشی از مسائل روز مرّه، برای افرادی که دارای عزّت نفس بالا هستند و از سیستم حمایتی خوبی برخوردارند کمتر است(انصاری،1384). کودکان و نوجوانان به سبب بی تجربگی و نا آگاهی از مهارت‌های باز دارنده، تسهیل کننده و اصلاحی، بیشتر در معرض آسیب‌های جدّی درونی و اجتماعی هستند. دانش‌آموزانی که مهارت‌های مقابله با موقعیّت‌های تنش زا را ندارند،به نوعی مقهور آن‌ها خواهند شدو بدین ترتیب مستعد اختلالات روانی، عاطفی، افسردگی،اضطراب، و احتمالاً مصرف مواد مخدر و رفتارهای ضدّاجتماعی خواهند شد این دانش‌آموزان در فرایند تصمیم‌گیری نیز دچار مشکل می‌شوند (جینتر، 2008).

 

با توجّه به این که نوجوانان دانش‌آموز در برهه‌ای از زندگی قرار دارند که تحت تأثیر آسیب‌های فردی و اجتماعی ناشی از عدم آگاهی از مهارت‌های زندگی قرار دارند. از این رو آموزش مهارت‌های زندگی که موجب ارتقای نگرش و ارزش‌های مثبت در فرد می‌شود و در نتیجه مانع بروز مشکل و باعث ارتقای بهداشت روانی می‌شود، ضروری است. در این مطالعه هدف، تعیین اثربخشی آموزش مهارت‌های زندگی بر افزایش هوش فرهنگی دانش‌آموزان بود، چرا که مطالعاتی که آموزش مهارت‌های زندگی و تأثیر آن بر هوش فرهنگی دانش‌آموزان باشد، تقریباً معدود است و توجّه بیشتر به این موضوع برای عملکرد بهتر و مهارت‌های تحصیلی بالاتر ضروری است.

 

1-4- هدف‌های پژوهش

 

1- هدف اصلی در این پژوهش بررسی اثربخشی آموزش مهارت‌‌های زندگی در افزایش هوش فرهنگی دانش‌آموزان است.

 

2- بررسی تفاوت‌های هوش فرهنگی دانش‌آموزان دختر و پسر.

 

3- بررسی تفاوت اثربخشی آموزش مهارت‌های زندگی بر افزایش هوش فرهنگی بین دانش‌آموزان دختر و پسر.

 

1-5- سؤال‌ها و فرضیّه‌های پژوهش

 

1-5-1- سؤال‌های پژوهش

 

1- آیا آموزش مهارت‌های زندگی بر افزایش هوش فرهنگی دانش‌آموزان مهاجر افغانستانی مؤثّر است؟

 

2- آیا بین هوش فرهنگی دانش‌آموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی تفاوت وجود دارد؟

 

3- آیا میزان اثربخشی آموزش مهارت‌های زندگی بر افزایش هوش فرهنگی بین دانش‌آموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی متفاوت است؟

 

1-5-2- فرضیّه‌های پژوهش

 

1- آموزش مهارت‌‌های زندگی باعث افزایش هوش فرهنگی دانش‌آموزان مهاجر افغانستانی می‌شود.

 

2- بین میزان هوش فرهنگی دانش‌آموزان دختر و پسر مهاجر افغانستانی تفاوت وجود دارد.

 

3- میزان اثربخشی روش آموزش مهارت‌های زندگی، بر افزایش هوش فرهنگی بین دانش‌آموزان دختر وپسر مهاجر افغانستانی متفاوت است.


فرم در حال بارگذاری ...

« مقایسه اثربخشی روش‌های درمان رفتاری، رفتاری – شناختی،رفتاری – فراشناختی و دارویی برعلائم وسواس و باورهای فراشناخت بیماراناثر بخشی درمان فراشناختی بر کاهش نشانه ­های نوع شستشوی اختلال وسواسی- اجباری »
 
مداحی های محرم