شناخت آن دسته از اختلالات روانی که تحت عنوان اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه معرفی می شوند، توجه بسیاری از روان شناسان، روان پزشکان و پژوهشگران را به خود جلب کرده است. این اختلالات در طول تاریخ بشر همواره وجود داشته اند و امروزه نسبت قابل ملاحظه ای از روانرنجوری ها را به خود اختصاص داده اند. شدت و تداوم این اختلالات گاه به حدی می رسد که نیرو وکارآیی افراد را کاملا از بین می برد و اثری فلج کننده در زندگی شخصی و اجتماعی بیمار بر جای می گذارند(قاسم زاده ،1376). به طور کلی همه نظریات و تحقیقات بر این عقیده اند که تمام اختلالات اضطرابی دارای سطوحی از هیجان پذیری منفی یا روانرنجورخویی هستند(منیکاو همکاران،1998). و از جهتی دیگر عوامل شناختی خاص مسؤل گسترش و تداوم اختلالات اضطرابی خاص هستند(استارسیویک و بیرلی،2006). مثال هایی از این عوامل خاص شامل حساسیت اضطرابی، نگرانی و مشکل در تنظیم هیجان در اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه می باشد. لذا حساسیت اضطرابی، نگرانی و مشکل در تنظیم هیجان از جمله عوامل شناختی هستند که بایستی نقششان را در شروع و تداوم اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه مورد بررسی قرار داد.
عامل آسیب پذیری در مورد اضطراب و اختلالهای اضطرابی که امروزه توجه علمی بسیاری به سوی آن معطوف شده است. حساسیت اضطرابی است، این سازه در دو دهه قبل در مورد روششناسی، ارزیابی و درمان اختلالات اضطرابی توجه گسترده ای به دست آورده است (تیلور، 1999).
مطالعات زیادی ارتباط بین حساسیت اضطرابی با اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه را نشان داده اند. حساسیت اضطرابی (AS) (ریس و مک نالی،1985؛ ریس،1991) به عنوان ترس از احساس های مربوط به اضطراب تعریف می شوند که از باور به اینکه این احساسات تهدید اجتماعی، جسمانی یا روانشناختی برای فرد دارند ناشی می شود. مفاهیم رایج از حساسیت اضطرابی و ابعاد آن یک سازه چند بعدی رتبه ای با یک عامل کلی (مانند حساسیت اضطرابی عمومی ) و سه عامل مرتبه ای پایین را مطرح می کند :1- ترس از احساسات بدنی (نگرانی های جسمانی) 2- ترس از نشانه های قابل مشاهده عمومی (نگرانی های اجتماعی) و 3- ترس از عدم کنترل شناختی. حساسیت اضطرابی به عنوان عامل خطری برای رشد اختلالات اضطرابی فرض می شود و تحقیقات انجام شده با افراد بزرگسال و نوجوانان نشان داده است که حساسیت اضطرابی افراد با اختلال اضطرابی، بالاست، علی رغم این که، در مطالعات طولی برای اختلال پانیک نقش آغازین دارد (مالرو ریس ،1992).
مطالعات همبستگی نشان داده اند که سازه حساسیت اضطرابی در چندین اختلال اضطرابی دیگر نیز بالاست (کوکس، بورگر، و اینس، 1992). برای مثال، تیلور، کوخ،و مک نالی (1992) دریافتند که نمرات شاخص حساسیت اضطرابی (ASI ؛ ریس، پترسون، کارسکی، و مک نالی،1986) در تمام گروه های اختلالات اضطرابی به جز فوبی ساده در مقایسه با گروه کنترل، بالا بود. همچنین مطالعات سطوح بالایی از حساسیت اضطرابی را در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در مقایسه با گروه کنترل یافتند(دیاکون وآبراموویتز،2006). برای مثال شواهد اخیر نشان می دهد که بین حساسیت اضطرابی و سطوحی از نگرانی رابطه وجود دارد، به خصوص ترس از عدم کنترل شناختی در حساسیت اضطرابی به طور معناداری در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر نسبت به افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی دیده می شود. علاوه بر این، تجربه عدم کنترل که یکی از ویژگی های نگرانی است، درافرادی که حساسیت اضطرابی بالایی دارند، سهیم است(دیاناورابین،2008). رودریگویز وهمکارانش(2004) نشان دادند که نمرات عامل عدم کنترل شناختی، به طور قوی با اختلال اضطراب فراگیر در ارتباط است که همسان با ارزیابی های شناختی تجربه شده در نگرانی است و افکار خودکار و خودانگیخته « فاجعه ذهنی» را که بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در طی انگیختگی ناشی از اضطراب تجربه می کنند، را نشان می دهد. در حقیقت علایم و نشانه های اضطرابی در افراد دارای اختلال اضطراب فراگیر به شدت سایر اختلالات اضطرابی مانند اختلال پانیک نیست و مطالعات مختلف نشان می دهند که افراد دارای اختلال اضطراب فراگیر علایم فیزیولوژیکی کمتری، (از قبیل ضربان قلب، فشار خون، میزان تنفس) نسبت به افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی تجربه می کنند؛ به همین دلیل افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، سرکوبگر خودمختار نامیده شده اند. بورکوویک و همکاران (1990) نشان می دهند که اگرچه برانگیختگی پیرامونی خودمختار در افراد دارای اختلال اضطراب فراگیر محدود شده است، اما فرایند های شدیدی در لوب پیشانی، خصوصا در نیمکره چپ این افراد وجود دارد که این عمل موجب سرکوبی خودمختار می شود که این موضوع می تواند با عامل ترس از عدم کنترل شناختی در حساسیت اضطرابی مرتبط باشد(بارلو ودوراند،2002). همچنین چندین مطالعه ارتباط بین حساسیت اضطرابی و اختلال استرس پس از سانحه را مطالعه کرده اند. برای مثال تیلور و همکاران (1992) به این نتیجه رسیدند که حساسیت اضطرابی در تمام اختلالات اضطرابی وجود دارد و بیشترین میانگین نمرات حساسیت اضطرابی در افراد مبتلا به اختلال پانیک و اختلال استرس پس از سانحه است و نمرات این دو گروه به طور معناداری بالاتر از گروه کنترل بودند. در مطالعه دیگری که حق شناس و همکاران (1384) پس از زلزله بم در ایران انجام دادند، بین حساسیت اضطرابی بالا و اختلال استرس پس از سانحه در میان گروهی از نجاتگران رابطه یافتند، آن ها گزارش کردند که در میان گروهی از نجاتگران آموزش ندیده، دانشجویانی که نمرات بالاتری در حساسیت اضطرابی داشتند، سطوح بالاتری از اثرات روانی را نشان دادند.
افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی اغلب بیان می کنند که در بیشتر مواقع زندگیشان نگران بوده اند. نگرانی به صورت رشته ای از افکار منفی که غالبا کلامی اند و هدفشان حل مسئله است تعریف شده است(بورکوویک، رابینسون، پروزینسکی، و دپری1983). تحقیقات رابطه قوی مستقیمی بین نگرانی و تولید اضطراب و همچنین اضطراب و تولید نگرانی را ثابت کرده اند (کانا، مارتین، و کانوت،2001). نگرانی شایع و به صورت بالقوه ای ناتوان ساز ویژگی تعداد زیادی از افراد مبتلا به اختلالات اضطرابی است (کسلر وهمکاران،2005). اگرچه نگرانی شدید درباره مشکلات اخیر نمی تواند بین اختلال اضطراب فراگیر و دیگر اختلالات اضطرابی تفاوت بگذارد، اما نگرانی شدید درباره رخدادهای آینده ممکن است ویژگی مرکزی اختلال اضطراب فراگیر باشد(دوگاز و همکاران،1998).
با این حال تحقیقاتی وجود دارند که مطرح می کنند نگرانی در میان تعداد زیادی از اختلالات اضطرابی مشترک است و فقط مطالعات نسبتا اندکی واقعا وابستگی نگرانی به اختلال اضطراب فراگیر را ثابت کرده اند (تلیزو همکاران،1994). برای مثال دوگاز، فریستون، لدوسرو همکاران (1998) اختلال اضطراب فراگیر و دیگر اختلالات اضطرابی را در تفاوت بین نگرانی شان مقایسه کردند، وقتی که ابعاد نگرانی مانند نگرانی در مورد کار، نگرانی مالی، نگرانی در مورد تهدید جسمانی و نگرانی در مورد آینده مقایسه شدند، فقط نگرانی درباره آینده به صورت واضحی بین بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و دیگر اختلالات اضطرابی متفاوت بود. همچنین مطالعات نسبتا کمی نقش نگرانی در اختلال استرس پس از سانحه را آزمایش کرده اند. مدل های شناختی اختلال استرس پس از سانحه مطرح می کنند که راهبردهای اجتناب شناختی مانند نگرانی، سرکوب فکرو نشخوار فکری در پردازش هیجانی موفق آسیب مداخله می کنند(اهلرز و کلارک،2000؛ فوآ، استکتی، و روتبوم،1989). برای مثال تحقیق پیشینی دریافت که راهبردهای کنترل فکر مانند نگرانی به صورت مثبتی با نشانه های اختلال استرس پس از سانحه همبسته بودند (روسکیوو ولز ،2006). علاوه بر این در مطالعه ای که بر روی قربانیان تصادفات رانندگی صورت گرفت، یافت شد که نگرانی به عنوان متغیر مداخله ای ناسازگار بین اختلال استرس پس از سانحه و شناخت های نا کارآمد عمل می کنند )بنت، بک وکلپ،2009).
همچنین شواهد آشکاری وجود دارند که مشکلات مختلفی در تنظیم هیجان ممکن است نقش مرکزی در بیماری زایی اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه داشته باشند (منین و همکاران،2005؛ منین، هولاوی، فرسکو، موری، هیمبرگ،2007؛ سالترز–پدنئولتو همکاران،2006؛ میچایلو همکاران،2009). تنظیم هیجان به شیوه های سازگارانه پاسخدهی به هیجان اشاره دارد (بدون توجه به شدت یا واکنش شان) به طور خاص، کرتزو رومر (2004) چندین بعد مجزا که به تنظیم هیجان سازگارانه مربوط است را مشخص کرده اند :1-آگاهی و فهم هیجان،2-پذیرش هیجانات 3-توانایی کنترل رفتارهای تکانه ای و درگیری در فعالیت های هدفمند وقتی که هیجانات اتفاق می افتند و 4-توانایی دسترسی و انعطاف در استفاده از راهبردهای تنظیم هیجانی مناسب با موقعیت. مشکل ممکن است در هر یک از ابعاد بالا ظاهر شود که به عنوان مشکل در تنظیم هیجان مشخص می شود. برای مثال منین و همکاران (2005) دریافتند که آزمودنی های بالینی و غیر بالینی اختلال اضطراب فراگیر مشکلات تنظیم هیجانی بالایی را (مانند: مشکل در فهم هیجان، واکنش منفی به هیجانات و ناتوانی در خودتسکینی به هنکام تجربه هیجان منفی نشان می دهند، علاوه براین این مشکلات در تنظیم هیجان پیش بین وضعیت اختلال اضطراب فراگیر بودند حتی وقتی که سایر متغیر های مرتبط مانند نگرانی، اضطراب و شدت نشانه های افسردگی کنترل شده بودند. بر مبنای این مفهوم سازی از تنظیم هیجان، تول، بارتو همکاران (2007) تفاوت مشکلات تنظیم هیجان در میان نمونه ای از افراد مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه و آنهایی که فقط علایم زیر آستانه ای اختلال استرس پس از سانحه را داشتند، مقایسه کردند، و به این نتیجه رسیدند که افراد مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه به طور معنا داری مشکلات بالاتری در تنظیم هیجان کلی مانند ابعاد خاصی از فقدان پذیرش هیجانی، مشکلات درگیری در فعالیت های هدفمند در مواقع پریشانی، دسترسی محدود به راهبردهای تنظیم هیجانی موثر و فقدان وضوح هیجانی داشتند، با این حال وقتی که برای کوواریانس مربوطه کنترل شدند، فقط تفاوت های مربوط به مشکلات در کنترل رفتار های تکانه ای در مواقع پریشانی، دسترسی محدود به راهبردهای تنظیم هیجانی موثر و فقدان وضوح هیجانی باقی ماندند. در جمع بندی مبانی نظری و پژوهشی مرور شده می توان گفت که حساسیت اضطرابی، نگرانی و مشکل در تنظیم هیجان ازجمله مولفه های روانشناختی هستند که نقش مهمی در اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه دارند. هر چند شواهد پژوهشی بیانگر ارتباط این متغیرها با اختلال اضطراب فراگیر واختلال استرس پس از سانحه می باشد اما پژوهش های اندکی به بررسی مقایسه ای این متغیرها در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس ازسانحه و افراد عادی پرداخته اند. لذا هدف پژوهش حاضر بررسی این مسئله بود که آیا بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی از نظر متغیرهای حساسیت اضطرابی، نگرانی و مشکل در تنظیم هیجان تفاوت وجود دارد؟
1-3-اهمیت وضرورت تحقیق
اختلالات اضطرابی از جمله شایع ترین اختلالات روانپزشکی هستند و با مشکلات رشدی، زیستی و آسیب شناختی قابل توجهی مرتبط هستند. آن ها به حوزه های چند گانه از عملکرد مانند هیجانی، شناختی و رفتاری آسیب می زنند و معمولا ماهیت مزمنی دارند، آن ها همچنین خطر همایندی چنداختلال روانپزشکی دیگر را نیزافزایش می دهند (پینهو همکاران،1998 ). اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه از جمله شایع ترین اختلالات اضطرابی هستند، این اختلالات با عوارض زیادی همراهند و احتمال همایندی بالایی باهم دارند و اغلب مزمن شده نسبت به درمان مقاوم هستند. بیماران مبتلا به این اختلالات در اثر احساس های مزمن و شدید اضطراب درمانده می شوند و مشکلات زیادی در کارکرد شغلی، بین فردی، مالی، تحصیلی، زناشویی و مراقبتی خود پیدا می کنند و مقادیر بالایی از خدمات بهداشتی را صرف خود می کنند (سادوک وسادوک ،1389). به علت ماهیت عاجزکننده و اختلال های مربوط، داروهای تجویزی برای اضطراب ازجمله پرمصرف ترین داروها در جهان هستند. شیوع اختلالهای اضطرابی 18.7% بوده و شیوع آن در زنان و طبقات پایین اقتصادی – اجتماعی بیشتر است، با توجه به شیوع قابل ملاحظه این اختلال ها لزوم تشخیص و درمان به موقع آن ها امری ضروری است (هالجین و ویتبورن ،1383). بنابراین تشخیص و درمان اختلال های اضطرابی پیامدهای بلند مدت و آزارنده آن ها را کاهش می دهد. در دهه های اخیر مطالعات زیادی جهت شناختن عامل های روانشناختی موثر در شروع و تداوم اختلال های اضطرابی انجام یافته است و نتایج این مطالعات رابطه این اختلالات را با برخی عوامل روانشناختی از قبیل حساسیت اضطرابی، مشکل در تنظیم هیجان و نگرانی را نشان داده است که این عوامل در اختلالات اضطرابی دیده می شوند و باعث ایجاد و تداوم اضطراب مرضی می شوند. بااین وجود مطالعات کمی به بررسی و مقایسه این سازه ها در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی پرداخته اند . لذا ضرورت انجام این پژوهش تعیین و مقایسه این سازه ها در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی می باشد تا با
شناخت بهتر رابطه این عوامل با اختلالات مذکور، داده های مفیدتری در اختیار درمانگران قرار بگیرد و به این ترتیب گام های موثرتری در شناخت و درمان این اختلالات برداشته شود. از طرف دیگر، از آن جایی که پژوهش های اندکی در رابطه با این عوامل در بیماران دارای اختلال اضطراب فراگیر و اختلال استرس پس از سانحه به عمل آمده است، ضرورت انجام این پژوهش بیشتر احساس می شود.
1-4-اهداف پژوهش
هدف کلی: مقایسه سازه های شناختی حساسیت اضطرابی، نگرانی و مشکل درتنظیم هیجان و ابعاد هریک از آنها در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
اهداف اختصاصی:
اهداف اختصاصی این پژوهش عبارتند از:
1-مقایسه شدت عامل ترس از احساسات بدنی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
2- مقایسه شدت عامل نشانه های اضطراب قابل مشاهده توسط دیگران در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
3- مقایسه شدت عامل ترس از عدم کنترل شناختی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
4- مقایسه شدت عامل عدم پذیرش پاسخ های هیجانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
5- مقایسه شدت عامل دشواری درانجام رفتار هدفمند در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
6- مقایسه شدت عامل دشواری در کنترل تکانه در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
7- مقایسه شدت عامل فقدان آگاهی هیجانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
8- مقایسه شدت عامل دسترسی محدود به راهبردهای تنظیم هیجانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
9- مقایسه شدت عامل عدم وضوح هیجانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
10- مقایسه شدت عامل نگرانی در افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افرادعادی.
1-5-فرضیات پژوهش:
2- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل نشانه های اضطراب قابل مشاهده توسط دیگران تفاوت وجود دارد.
3- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی درعامل ترس از عدم کنترل شناختی تفاوت وجود دارد.
4- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل عدم پذیرش پاسخ های هیجانی تفاوت وجود دارد.
5- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل دشواری درانجام رفتار هدفمند عامل تفاوت وجود دارد.
6- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل دشواری در کنترل تکانه تفاوت وجود دارد.
7- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل فقدان آگاهی هیجانی تفاوت وجود دارد.
8- بین افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، اختلال استرس پس از سانحه و افراد عادی در عامل دسترسی محدود به راهبردهای تنظیم هیجانی تفاوت وجود دارد.
درد تجربه ی رایج هر انسانی از تولد تا مرگ است (بوری، ولان و مازور، 2013 ). طیف وسیعی از بیماری ها شامل درد به عنوان یک نشانه ی بارز است و همچنین درد رایج ترین علت برای مراجعه به مراکز درمانی است (بوری و همکاران، 2013؛ به نقل از کرنز و همکاران، 2003، کلوا و همکاران، 2005، ترک و همکاران، 2001، برنال، 2004 ). درد مزمن دردی است که بیش از 6 ماه طول بکشد، دارای عللی غیر خطرناک هستند و به روش های درمانی موجود پاسخ نمی دهند و ممکن است در طول زندگی بیمار پایدار باقی بماند (دانجیک، 1999؛ به نقل از دیسویک،2004). افراد در درد مزمن طیف وسیعی از سازگاری را نشان می دهند که از دخالت کم در زندگی روزمره تا ناتوانی کلی متغیر است ( پارک و سونتی، 2010). درد می آید و می رود و یا ممکن است پایدار باشد همچنین ممکن است خفیف یا شدید باشد. درد در افراد مختلف منحصر به فرد است و می تواند در طول زمان تغییر کند (کارتر، 2013). هنگامی که درد به طور موثر درمان یا رها نشود، ممکن است اثرات مضری بر روی تمام جنبه های کیفیت زندگی داشته باشد. بیماران مبتلا به درد مزمن در تمام جنبه های کیفیت زندگی پایین تر از افراد عادی هستند (دیسویک و همکاران، 2004). درد می تواند بر روی جنبه های مختلف زندگی اثر منفی داشته باشد که برخی از این اثرات منفی عبارتست از: محدودیت توانایی در عملکرد (خواب، کار، ورزش و انجام کارهای روزمره)، کاهش یا افزایش اشتها، کاهش صمیمیت با شریک زندگی، آهسته کردن فرایند بهبود پس از بیماری یا عمل جراحی، اختلال در توانایی بدن در مقابله با عفونت، دگرگونی خلق (کارتر، 2013)، ایجاد استرس، تداخل با ظرفیت عملکردی و اختلال در اجرای نقش های خانوادگی، اجتماعی و شغلی (ترک، 1996؛ به نقل از دیسویک، 2004). درد شامل مدارهای پیچیده ی حسی، هیجانی، شناختی، فرهنگی و غیره است ( سیمون، المن، برسوک، 2014، زنگی، گارات، هاگن، استنتون، 2009، دیسویک، 2004). به همین دلیل در زمینه ی مدیریت درد نیازمند رویکردی یکپارچه در زمینه های دارویی، روانی هستیم ( انجلر، بارانووسکی، اولیویرا، النیل، هوگس، مسلینک، افون و ویلیامز، 2013، هنسن، 2005). انواع مختلفی از درد وجود دارد که شامل درد حاد و مزمن است که شایع ترین دردها سردرد و کمردرد می باشند (بوری و همکاران، 2013). سردرد ها انواع مختلفی دارند که برخی از آن ها مزمن می باشد. منظور از سردرد مزمن، دردی است که بیش از 3 ماه و حداقل 15 روز در ماه طول کشده باشد (کرومبی و همکاران به نقل از مسگریان و همکاران، 1391). علت بسیاری از این سردرد ها نا مشخص است و علت اصلی سردرد مزمن قابل شناسایی نمی باشد (مایو، 2012). اما عوامل مختلفی در سردرد مزمن نقش موثری ایفا می کنند که شامل عوامل هیجانی، فیزیکی، عوامل بیرونی و غیره می باشد (کنی، 2011). مدیریت درد یک رویکرد چند رشته ایست که در سال های اخیر بسیار به آن توجه شده است ( لوریگ و همکاران، 1999، بیکر و همکاران، 2000، کوران و همکاران، 2001، دیسویک و همکاران؛ 2004 ؛ به نقل از یتسه و همکاران، 2011). این رویکرد شامل پرداختن به قسمت های مختلف درد است و به عنوان یک مدل یکپارچه با هدف تشویق مشارکت فعال و افزایش ظرفیت مقابله برای کنترل درد می باشد (یتسه و همکاران، 2011). لازم به ذکر است که به دلیل وجود مضرات درمان دارویی، نیازمند کاهش درد افراد از طریق راهبردهای مقابله ای مناسب و تنظیم هیجان و پذیرش درد هستیم ( کمپبل، اندرو، سیپیو، فلورس، فلیوو و کف، 2009). تحقیقات به رابطه ی درد و هیجان اشاره کرده اند(پاکوت، کرگوت، دوب،2005، کانلی، کف، افلک، لاملی، اندرسون، واترز، 2007، زنگی، کارات، هاگان، استنسون، منکل، فینست، 2009، بورن، موریک، 2011، میدن دروپ، لاملی، جاکوب، دورمن، بیجما، گینن، 2008). نوسانات روزانه در متغیر های مرتبط با هیجان مانند خشم، غم و استرس ارتباط مثبت با نوسانات درد در همان روز در میان بیماران مبتلا به درد مزمن داشته است (افلک و همکاران، 1994؛ به نقل از نیلر و همکاران 2005، گرین وود و همکاران، 2003). علاوه بر این، سایر عوامل هیجانی نیز نقش مهمی در درد دارند که شامل عواطف منفی، استرس، اضطراب و مقابله ی ضعیف ( زنگی و همکاران، 2009) و باورها و رفتارهای اجتنابی هستند( پین کاس و مک کراکر، 2013). در مدیریت درد تنطیم هیجان نقش مهمی ایفا می کند (پاکوت، کرگوت و دوب،2005، کانلی، کف، افلک، لاملی، اندرسون و واتر، 2007). تنظیم هیجان به عنوان فرایندهای بیرونی و درونی مسئول نظارت و ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی به ویژه در خصوصیات زمانی و فشرده برای به هدف رساندن فرد تعریف شده است (برکینگ و همکاران، 2008). بر اساس این تعریف تنظیم هیجان شامل 9 مولفه می باشد که عبارتست از: (1) توانایی پردازش آگاهانه ی هیجانات (برای مثال لیستک و اید، 2003)، (2) شناسایی هیجانات (برای مثال باگبی و همکاران، 1994، فلدمن و همکاران، 2001)، (3) تفسیر درست هیجانات مرتبط با حس های بدنی (داماسیو، 1994، مارشسی و همکاران، 2005)، (4) فهم برانگیختن هیجانات ( گرو و کندال،2002)، (5) حمایت از خود در شرایط آشفتگی هیجانی (گیلبرت و همکاران، 2002)، (6) تغییر فعالانه ی هیجانات منفی به منظور احساس بهتر داشتن ( کاتانزارو و گرینوود، 1994؛ سالوی و همکاران،1995)، (7) پذیرش هیجانات ( گرینبرگ، 2002، هایس و همکاران، 1999، لیهی، 2002)، (8) انعطاف پذیر بودن و تحمل هیجانات منفی ( زین، 2003، کوباسا و همکاران،1982)، (9) مقابله با موقعیت های هیجانی استرس زا برای دست یابی به اهداف مهم ( هایس و همکاران،1996، مارگراف و برکینگ، 2005). همانطور که اشاره شد، در درد عوامل گوناگونی همچون فاکتورهای هیجانی و شناختی سهیم هستند. از میان عوامل مختلفی که با درد مرتبط است، به نظر می رسد که با توجه به ماهیت ادراکی درد، عوامل شناختی یکی از برجسته ترین فاکتورها در درد باشد. متغیرهای شناختی مختلفی می تواند نقش میانجی در تجربه ی درد داشته باشد که مهم ترین این عوامل عبارتند از: باورهای مرتبط با درد، ادراک کنترل درد، انتظارات مرتبط با درد، خطاهای شناختی، حافظه و غیره (مورنو و همکاران، 1999). درد با انتظارات و باورها همراه است (اطلس و واگر، 2012). باورهای مرتبط با درد می تواند نقش موثری در راه های مقابله با درد، پایبندی به برنامه های درمان و پاسخ های بیمار به برنامه های مداخله داشته باشد (اسکوارتز و کول، 1985، ریلی و کول، 1988، ویلیامز و تورن، 1989؛ به نقل از مورنو و همکاران، 1999). ویلیامز و تورن (1989) سه بعد از باورهای افراد با درد مزمن را شناسایی کردند. اول بعد زمانی است یعنی درد در زندگی فرد وجود دارد و ممکن است ادامه دار باشد؛ دوم اینکه درد پدیده ای مرموز و کمتر درک شده می باشد؛ و سوم حس مقصر دانستن خود است که بدین معناست که خود فرد باعث ایجاد این درد شده است (مورنو و همکاران، 1999). باورها راجع به درد، اهمیت آن، مفهوم سازی در مورد علل آن، ارزیابی توانایی های هر فرد برای مدیریت درد و خطاهایی در پردازش اطلاعات (سبک های غلط تفکر)، همه ی این موارد می تواند در تجربه ی درد فرد اثرگذار باشد. در کل می توان گفت که باورها از مولفه های فراشناختی تشکیل می شود که کنش وری تفکر و سبک مقابله را هدایت می کند و نیز از آن تاثیر می پذیرد (سالاری فر و پوراعتماد، 1390). فراشناخت ها بر پردازش هیجانی، از طریق تاثیر دانش و راهبردهای فراشناختی بر روی تغییر باورها اثر می گذارد ( ولز و همکاران، 2000؛ کروکران و همکاران، 2008 به نقل از سالاری فر و پوراعتماد، 1390). همچنین از لحاظ عصب شناختی مشخص شده است که مداری که تنظیم هیجان را در مغز کنترل می کند، همان مداری
است که فراشناخت را نیز کنترل می کند. فراشناخت در کودکان و بزرگسالان همانند یک مدیر اجرایی عمل می کند که وظیفه اش تجزیه و تحلیل اطلاعات جدید، قضاوت در مورد فاصله فرد تا هدف، تخصیص توجه، انتخاب استراتژی، تلاش برای ارائه راه حل، نظارت بر موفقیت یا شکست در عملکرد فعلی و تصمیم گیری برای تغییر استراتژی های مختلف می باشد (فلاور و میلر، 1990 به نقل؛ از فرناندز و همکاران، 2000). مدل فراشناختی دو نوع باور فراشناختی را معرفی می کند، باور فراشناختی مثبت باورهایی هستند که به فواید و سودمندی های درگیر شدن در فعالیت های شناختی خاص مانند نگرانی، نشخوار فکری، پایش تهدید و … مربوط می شوند؛ باورهای فراشناختی منفی باورهایی هستند که به کنترل ناپذیری معنی اهمیت و خطرناک بودن افکار و تجربه های شناختی مربوط می شوند (پورنامداریان، بیرشک، اصغرنژاد، 1390). در رابطه با نقش باورهای فراشناختی در مدیریت درد هیچ گونه تحقیقی انجام نگرفته است.
سوال مطرح شده در این پژوهش عبارتست از اینکه سهم هر کدام از متغیرهای راهبردهای تنظیم هیجان ، باورهای فراشناختی (جداگانه و در ارتباط با هم) در مدیریت درد چه اندازه است؟ به بیان دیگر مسیر ترسیم شده برای ارتباط متغیرهای تنظیم هیجان (شامل مقصر دانستن خود، مقصر دانستن دیگران، پذیرش، توجه مجدد به برنامه ریزی، توجه مثبت مجدد، تمرکز بر تفکر، باز ارزیابی مثبت، در جای حقیقی خود قرار دادن، مصیبت بار تلقی کردن) و باور فراشناختی (شامل باورهای مثبت درباره نگرانی، باورهای کنترل ناپذیری و خطر، باورهایی درباره ی کفایت شناختی، باورهای فراشناختی عمومی منفی در ارتباط با نیاز به کنترل، باورهای فراشناختی در ارتباط با خودآگاهی شناختی) با کاهش درد در افراد دچار سردرد مزمن چگونه است؟
1-3-ضرورت انجام تحقیق
طیف وسیعی از بیماری ها شامل درد به عنوان یک نشانه ی بارز است و همچنین درد رایج ترین علت برای مراجعه به مراکز درمانی است (بوری و همکاران ، 2013به نقل از کرنز و همکاران، 2003، کلوا و همکاران، 2005، ترک و همکاران، 2001، برنال، 2004 ).همانطور که اشاره شد درد از چندین فاکتور شناختی، هیجانی، فردی، فرهنگی و غیره تشکیل شده است (سیمون، المن، برسوک، 2014، زنگی، گارات، هاگن، استنتون، 2009، دیسویک، 2004).بنابراین برای درمان موثر باید همه ی این عوامل را لحاظ کنیم ( انجلر، بارانووسکی، اولیویرا، النیل، هوگس، مسلینک، افون و ویلیامز، 2013، هنسن، 2005). باید روش هایی غیردارویی برای کاهش درد افراد مطرح شود تا افراد مبتلا به درد مزمن از داروهای مسکن کمتر استفاده کنند و از مضرات این داروها در امان باشند (هنسن، 2005، بوری، ولان و مازور، 2013، تاسو و هورنستین، 2004). نتایج این پژوهش شامل این دستاورد است که کدام یک از راهبردهای تنظیم هیجان و باورهای فراشناختی می تواند در کاهش درد افراد مبتلا به درد مزمن موثر باشد. تا کنون تحقیقات اندکی به ارتباط نقش تنظیم هیجان و یا باورهای فراشناختی پرداخته اند، پس این پژوهش می تواند مسیر تازه ای را در باب پژوهش های مرتبط با درد روشن کند. این پژوهش علاوه بر افزایش سطح اطلاعات در این حوزه، می تواند از لحاظ کاربردی نیز مفید باشد و زمینه ی تحقیقات آتی مرتبط با این موضوع را نیز فراهم کند. از آنجایی که افراد مبتلا به درد مزمن در حال افزایش است و مصرف داروهای مسکن در ایران به طرز قابل توجهی افزایش یافته است، ضرورت انجام این تحقیق احساس می شود. با انجام پژوهش هایی از این دست می توانیم از پیامدهای منفی درد مزمن و مصرف بیش از حد داروهای مسکن بکاهیم. تنظیم هیجان امروزه از جمله بحث های مطرح در ایجاد و درمان اختلالات است و تحقیقات فراوانی تاثیر این عامل را در شکل گیری و درمان اختلالات روانی ثابت کرده اند پس یکی از اهداف پژوهش حاضر این است که آیا تنظیم هیجان در درد نیز همانند سایر اختلالات دارای نقشی اساسی است؟ علاوه بر این فاکتورهای شناختی نیز در مدیریت درد نقش بسزایی دارند. از آنجا که باورها مبنای بسیاری از هیجانات و اعمال ما هستند.
1-4-اهدف:
هدف این پژوهش بررسی افراد دچار سردرد مزمن در استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان و باورهای فراشناختی و تعیین سهم هر کدام از این متغیرها (جداگانه و در ارتباط با هم) در کاهش درد این افراد می باشد.
1-5-فرضیه ها (سوال های تحقیق)
فرضیه های پژوهش عبارتند از:
– استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان مثبت (توجه مجدد به برنامه ریزی، توجه مثبت مجدد، تمرکز بر تفکر، باز ارزیابی مثبت و پذیرش) رابطه ی مثبت با مدیریت درد و استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان منفی (مقصر دانستن خود، مقصر دانستن دیگران، نشخوار فکری و فاجعه آمیز پنداری ) رابطه ی منفی با مدیریت درد دارد.
– باورهای فراشناختی منفی (شامل کنترل ناپذیری و خطر، باورهای فراشناختی عمومی منفی در ارتباط با نیاز به کنترل) رابطه ی منفی با مدیریت درد دارند و باورهای فراشناختی مثبت (شامل باور مثبت درباره نگرانی، کفایت شناختی و خودآگاهی شناختی) رابطه ی مثبت با مدیریت درد دارند.
1-6-سوالات پژوهش:
– سهم هر کدام از متغیرهای (و مؤلفههایشان) راهبردهای تنظیم هیجان، باور فراشناختی در مدیریت درد در افراد دچار سردرد مزمن چه اندازه است؟
سبکهای یادگیری را میتوان یکی از مهمترین سازه های علم روان شناسی تربیتی محسوب کرد. همواره متخصصان و مربیان به دنبال شناسایی عوامل مؤثر بر این سازه هستند تا از این طریق بتوانند بازدهی یادگیری انسان را در محیط های آموزشی به حداکثر برسانند (محمدزاده، شهنی ییلاق و مهرابی زاده، 1388). سبک یادگیری را نیز می توان مؤلفهای نسبتاً پایدار از نحوه دریافت و تعامل فراگیر با محیط یادگیری توصیف کرد (کسیدی، 2004). دمبو سبک های یادگیری را به مثابه تفاوتهای فردی می داند که یادگیری در موقعیت کلاس درس را تحت تأثیر قرار می دهد (دمبو، 1994).
دیوید کلب (1984) یکی از نظریه پردازان حوزه آموزش، یک مدل را در رابطه با سبکهای یادگیری ارائه نمود که شامل این مراحل می باشد: تجربه واقعی یا ملموس، مشاهده بازتابی یا نگاه کردن، مفهوم سازی انتزاعی (تفکر)، تجربه نمودن (عمل) (رشیدی، صفاری، سنایی نسب، پاکپور و خواجه آزاد، 1391). کلب (1948) معتقد است شناخت سبک یادگیری یکی از مؤلفه های اصلی برای بهبود فرایند یادگیری محسوب میشود.
یکی از متغیرهایی که به نظر می رسد با سبک های یادگیری مرتبط می باشد، هوش هیجانی است. هوش هیجانی جدیدترین مفهوم در زمینه تحول ارتباط میان تفکر و هیجان است. این اصطلاح اولین بار از سوی سالوی و مایر پیشنهاد شد. هوش هیجانی عبارت است از ظرفیت ادراک، ابراز، شناخت، کاربرد و اداره هیجان های خود و دیگران (مایرو سالوی، 1997، به نقل از اصغرنژاد، 1386). مسلم آن است که از آغاز مطالعه هوش غالباً بر جنبه های شناختی آن نظیر حافظه و حل مسأله تأکید شده است، در حالی که ابعاد غیر شناختی یعنی توانایی های عاطفی و کرداری نیز نه تنها پذیرفتنی هستند بلکه ضروری هم می باشند (چرنیس، 2000، به نقل از اصغرنژاد، 1386). امروزه پژوهشگران با توسل به تئوری هوش هیجانی و اجتماعی در صدد تبیین موفقیتهای تحصیلی هستند (مایر و سالوی، 1997، به نقل از اصغرنژاد، 1386). پتریدز، فریدریکسون و فوررنام (2004) در پژوهشی با عنوان نقش هوش هیجانی در عملکرد تحصیلی دریافتند که هوش هیجانی رابطه میان توانایی شناختی و عملکرد تحصیلی را تعدیل می کند.
انگیزه پیشرفت نیز یکی از متغیرهایی است که به نظر می رسد با سبک های یادگیری مرتبط می باشد. انگیزه پیشرفت به عنوان متغیر شخصیتی برای توصیف تفاوتهای فردی در موقعیتهای کاری زیادی نظیر مدرسه، ورزش و دنیای کار مورد استفاده قرار گرفته است (کانفر، 1990، به نقل از شکرکن و محب، 1388). علاوه بر این، پژوهشگران از این متغیر برای توصیف رفتار انگیزشی استفاده می کنند. انگیزه پیشرفت عبارت است از سائقی برای پیشی گرفتن بر دیگران، دستیابی به پیشرفت با توجه به ملاکهای مشخص و تلاش جهت کسب موفقیت (روبینز، 1994، به نقل از شکرکن و محب، 1388).
نخستین شکل بندی از انگیزه پیشرفت توسط هنری موری صورت گرفت. به اعتقاد موری انگیزه پیشرفت به مفهوم غلبه بر موانع و مبارزه با آن چه که به دشوار بودن شهرت دارد، مورد استفاده قرار می گیرد. هنری موری (شولتز، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1385) در توصیف نیازهای روان زاد، پیشرفت را به نتیجه رساندن کاری دشوار، غلبه کردن، دست کاری کردن یا سازمان دادن اشیاء مادی، انسانها یا عقاید، چیره شدن بر موانع و دست یافتن به معیاری عالی تعریف می کند. برای نیل به یادگیری موفقیت آمیز و مؤثر، معلمان به شاگردان برانگیخته، علاقهمند و تلاش گر نیاز دارند و خواهان چنین متعلمانی هستند. به سخن دیگر یادگیرندگانی که در فعالیتهای یادگیری و دستیابی به اهداف پرورشی، خودانگیخته و خودراهبر باشند و برای به فعالیت واداشتن آن ها نیاز کمتری به مشوق ها و محرک های بیرونی و چالش معلمان وجود داشته باشد. از طرف دیگر، بی علاقه گی یا پایین و بودن انگیزش دانش آموزان اغلب بر معلمان تأثیرات نامطلوب می گذارد. در واقع کمبود انگیزش موجب تحلیل منابع و پتانسیلها و کاهش بهرهوری فرآیند تدریس و یادگیری می گردد. با توجه به این امر محقق بر آن شد تا به پژوهش در این زمینه بپردازد که آیا سبک های مختلف یادگیری در دانشجویان از لحاظ متغیرهای انگیزه پیشرفت و هوش هیجانی با هو تفاوت دارند؟ بپردازد.
اهمیت و ضرورت موضوع
پژوهش در مورد سبکهای یادگیری، سبکهای شناختی و سبکهای تفکر از مطالعات مربوط به ابعاد روانشناختی، اجتماعی و فیزیولوژیک فرایند آموزش سرچشمه گرفته است. شناخت و درک مدلهای مرتبط با سبکهای تفکر و یادگیری در واقع یکی از پیشرفتهای اساسی روانشناسی تربیتی در قرن بیستم است. باتلر (1988، به نقل از دارموند و استودارد، 1992) در مورد اهمیت سبکهای یادگیری در امر آموزش بیان میدارد که آگاهی معلمان از نحوه یادگیری دانشجویان و شناسایی سبکهای یادگیری ترجیحی و نقاط ضعف و قوت آنها باعث هدایت برنامه آموزشی در جهت ارائه آموزش متناسب و هماهنگ با ویژگیهای یادگیرندگان شده که نهایتاً افزایش عملکرد تحصیلی را در بر خواهد داشت. آگاهی از سبک یادگیری میتواند مربیان را در جهت برآورده کردن نیازهای یادگیری آموزش گیرنده افزایش داده و امکان استفاده از راهبردهای آموزشی بهتر را فراهم کرد. در نتیجه از منابع موجود، توانمندی های دانش آموز، ظرفیتهای موجود آموزشی و زمان استفاده بهتری می شود و تجارب آموزشی پربازده و لذت بخشی را خلق می نماید (رشیدی و همکاران،1391).
هوش هیجانی یکی از ابعاد یا تواناییهای شناخته شده انسان است. گلمن (1995)، معتقد است که هوش هیجانی جنبهی دیگری از هوش است که در دستیابی افراد به موفقیت در ابعاد مختلف زندگی، بیشتر از هوش شناختی ایفای نقش می کند. کاربرد هیجانها در تعلیم و تربیت امری اجتناب ناپذیر است؛ زیرا در قرن بیستم و کم علاوه بر توجه به رشد شناختی و پیشرفت تحصیلی، میبایست به رشد هیجانی دانش آموزان و دانشجویان توجه نموده و آنها را برای همکاری و مشارکت در کار، تصمیمگیریهای مسئولانه، مقاومت در برابر فشار گروه همسالان و نفوذ وسایل ارتباط جمعی آماده نمود (خسروجردی و خانزاده، 1386).
با توجه به اینکه انگیزه پیشرفت، زمینه پیشرفت تحصیلی دانشجویان را فراهم می کند و میتوان پیشرفت تحصیلی را از جمله تجلیات قابل اندازه گیری انگیزه پیشرفت تلقی کرد، در نتیجه این انگیزه یک انگیزه اجتماعی با اهمیت می باشد. از طرفی دیده می شود که علم روان شناسی شاخه های تخصصی فراوانی دارد که یکی از مهم ترین آنها یادگیری است. افراد دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت بسیار کوشا هستند، حتی پس از آنکه در انجام کاری شکست خوردند، از آن دست نمی کشند و تا رسیدن به موفقیت به کوشش ادامه می دهند. دانشجویان دارای انگیزش پیشرفت سطح بالا همواره می خواهند موفق بشوند و آن را انتظار می کشند. وقتی شکست می خورند کوششهای خود را دو برابر می کنند و به فعالیت ادامه می دهند تا موفق بشوند (اسلاوین، 2006). بر اساس یافتههای این پژوهش میتوان در جهت پیشرفت تحصیلی دانشجویان برنامه ریزی نموده و شیوههای آموزشی مناسبی را بر اساس سبک یادگیری دانش آموزان ایجاد نمود تا انگیزه پیشرفت در دانشجویان افزایش یابد و به هیجان های آنها نیز توجه گردد.
اهداف پژوهش
هدف کلی
مقایسه دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ هوش هیجانی و انگیزه پیشرفت.
اهداف جزئی
فرضیه های پژوهش
1-1- بین دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ انگیزه پیشرفت تفاوت معنیداری وجود دارد.
2-1- بین دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ هوش هیجانی تفاوت معنیداری وجود دارد.
1-2-1- بین دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ مؤلفه ابراز هیجانی تفاوت وجود دارد.
2-2-1- بین دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ مؤلفه تنظیم هیجانی تفاوت وجود دارد.
3-2-1- بین دانشجویان دارای سبکهای یادگیری متفاوت از لحاظ مؤلفه بهره برداری هیجانی تفاوت وجود دارد.
تعریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
سبک یادگیری
تعریف مفهومی سبک یادگیری
سبک یادگیری عبارتست از ترکیب روش های شناختی، عاطفی و فیزیولوژیک که به وسیله آنها افراد به بازیابی، سازماندهی، پردازش و یادآوری اطلاعات می پردازند (رشیدی و همکاران، 1391). از دیدگاه کلب (1985)، سبک های یادگیری به روش هایی اشاره دارند که در آنها مفاهیم، قوانین و اصول را به گونه ای سازماندهی می کنند که آنان را در برخورد با موقعیت جدید هدایت می کند. اصطلاح سبک یادگیری به باورها، رجحان ها و رفتارهایی که افراد با استفاده از آنها به یادگیری خود در یک موقعیت کمک می کنند نیز گفته می شود. چهار نوع سبک یادگیری وجود دارد که عبارت اند از : 1) سبک یادگیری واگرا، 2) سبک یادگیری همگرا، 3) سبک یادگیری انطباق یابنده و 4) سبک یادگیری جذب کننده (هوهن، 1995، به نقل از محمدزاده ادملایی، 1384)
تعریف مفهومی سبک یادگیری همگرا
سبک یادگیری همگرا از ترکیب دو شیوه ی یادگیری مفهوم سازی انتزاعی و آزمایشگری فعال به دست می آید. از آن جهت به افرادی که دارای این سبک یادگیری هستند همگرا می گویند که وقتی با مسئله ای روبرو می شوند به سرعت برای یافتن راه حل درست می کوشند یا کوشش های خود را بر آن راه حل واحد بر آن راه حل واحد متمرکز می کنند (سیف، 1389).
تعریف مفهومی سبک یادگیری واگرا
سبک یادگیری واگرا از ترکیب دو شیوه ی یادگیری، شامل تجربه ی عینی و مشاهده ی تأملی حاصل می شود. افراد دارای این سبک یادگیری موقعیت های عینی را از زوایای مختلف می بینند. رویکرد آنها نسبت به موقعیت ها، مشاهده کردن تا عمل کردن است. از آنجا که این افراد قادر به تولید اندیشه های گوناگون هستند، سبک آها را واگرا می گویند (سیف، 1389).
تعریف مفهومی سبک یادگیری جذب کننده
سبک یادگیری جذب کننده از ترکیب دو شیوه ی یادگیری مفهوم سازی انتزاعی و مشاهده ی تأملی به دست می آید. افراد دارای این سبک یادگیری در کسب و درک اطلاعات گسترده و تبدیل آن به صورت خلاصه، دقیق و منطقی توانا هستند (دمیرباس و دمیرکان، 2007). علت نامیدن این سبک یادگیری به جذب کننده آن است که افراد دارای این سبک قادر به دریافت داده های گوناگون و سازمان دادن به آنها می باشند (سیف، 1389).
تعریف مفهومی سبک یادگیری انطباق یابنده
سبک یادگیری انطباق یابنده از ترکیب دو شیوه ی یادگیری تجربه ی عینی آزمایشگری فعال به دست می آید (کلب و کلب، a2005). افراد دارای این سبک از تجارب دست اول می آموزند و از اجرای نقشه و درگیرشدن با اعمال چالش انگیز لذت می برند. این افراد بیش از آن که به تحلیل منطقی بپردازند، امور محسوس را ترجیح می دهند. علت نامیدن این سبک به انطباق یابنده این است که افراد دارای این سبک در انطباق یافتن با موقعیت های جدید توانا هستند (سیف، 1389)
تعریف عملیاتی سبک یادگیری
منظور از سبک یادگیری در این پژوهش منظور از سبک های یادگیری، مقادیر کمی و پیوسته ای است که افراد از پرسش نامه ی سبک های یادگیری کلب (1985) با توجه به شیوهی یادگیری خود به دست می آورند.
تعریف عملیاتی سبک یادگیری همگرا
در این پژوهش منظور از سبک یادگیری همگرا، مقادیر کمی و پیوسته ای است که افراد از پاسخدهی به خرده مقیاس همگرا در پرسشنامه ی سبک های یادگیری کلب (1985) کسب می کند.
تعریف عملیاتی سبک یادگیری واگرا
در این پژوهش منظور از سبک یادگیری واگرا، مقادیر کمی و پیوسته ای است که افراد از پاسخدهی به خرده مقیاس سبک واگرا در پرسشنامه ی سبک های یادگیری کلب (1985) کسب می کند.
تعریف عملیاتی سبک یادگیری جذب کننده
در این پژوهش منظور از سبک یادگیری جذب کننده، مقادیر کمی و پیوسته ای است که افراد از پاسخدهی به خرده مقیاس سبک جذب کننده در پرسشنامه سبک های یادگیری کلب (1985) کسب می کند.
تعریف عملیاتی سبک یادگیری انطباق یابنده
در این پژوهش منظور از سبک یادگیری انطباق یابنده، مقادیر کمی و پیوسته ای است که افراد از پاسخدهی به خرده مقیاس انطباق یابنده در پرسشنامه سبک های یادگیری کلب (1985) کسب می کنند.
تحقیقات نشان میدهد افراد مبتلا به لکنت در مقایسه با افراد عادی، در تنظیم هیجانهای خود، ضعف دارند (کاراس10و همکاران، 2006؛ نتورو 11، کنتر و والدن12، 2013). پاسخهای هیجانی به رویدادهای استرسآور میتواند از طریق استفاده از راهبردهای کنارآمدن شناختی تنظیم شود (فولکمن13 و موسکویتز14، 2004). به عقیدهی گارنفسکی15و کرایج16 (2001)، افراد در مواجهه با شرایط استرسزا از راهبردهای متنوع نظم جویی شناختی هیجان استفاده میکنند. دنیس17(2007) نشان داده است که بین اضطراب و استرس با همهی راهبردهای ناسازگار نظم جویی شناختی هیجان (سرزنش دیگران، سرزنش خود، نشخوار فکری، فاجعه پنداری) همبستگی مثبت وجود دارد و بطور کلی یافتههای پژوهشی نشان میدهند که راهبردهای ناسازگار نظم جویی شناختی هیجان نظیر نشخوارگری، خود سرزنشگری و فاجعه نمایی بطور مثبت با جنبه های آسیب شناختی همبسته هستند، ولی در راهبردهای سازگار نظیر ارزیابی مجدد مثبت، این همبستگی منفی است (گارنفسکی و همکاران، 2002).
با توجه به یافتههای بالا و مطابق با این شواهد که بزرگسالان مبتلا به لکنت، اضطراب، شرمندگی و اجتناب از موقعیتهای اجتماعی را بهطور فراوانی تجربه میکنند (ال وراچ و راپی2، 2013)، انتظار میرود راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان افراد مبتلا به لکنت که اضطراب و استرس بیشتری نسبت به افراد عادی تجربه میکنند (ال وراچ و همکاران، 2009؛ بلود3، ورتز4، بنت5 و سیمپسون6، 1997)، نسبت به افراد عادی و افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی متفاوت باشد.
درواقع علیرغم برخی ابهامات باقی مانده دربارهی رابطهی لکنت و اضطراب، تحقیقات طی دودههی اخیر، شواهد قانع کنندهتری را از رابطهی بین لکنت و اضطراب ارائه میکند و متمرکز بر اضطراب اجتماعی، ترس از ارزیابی منفی و پیشبینی صدمهی اجتماعی در افراد مبتلا به لکنت است (کرایج و ترن7، 2014؛ منزیس8، 2011 و 1999) و همگام با توسعهی شواهدی برای این موضوع است که این اضطراب ممکن است به موقعیتهای اجتماعی یا عملکردی محدود شده باشد (مسنجر9و همکاران، 2004؛ منزیس، 1999). شواهد در حال رشدی وجود دارد برای اینکه ویژگیهایی که اغلب با اختلال اضطراب اجتماعی مرتبطاند (ترس از ارزیابی منفی، پیشبینیهایی از آسیب اجتماعی، شناختهای منفی، سوگیریهای توجه، اجتناب و رفتارهای محافظت کننده) (کلارک10 و ولس11، 1995؛ کوت برت12، 2002؛ راپی و هیمبرگ ، 1997؛ راپی و اسپنس13 ، 2004)، ممکن است در تجربهی لکنت نقش مرکزی داشته باشند و همچنین در حفظ وجود اضطراب اجتماعی بهکار روند (کرایمات14، وانریکگهم15و وان دم-باگن16،2002؛ لو17و همکاران، 2012؛ منزیس، 1999). بهطور کلی از آنجا که مدلهای شناختی اضطراب اجتماعی فرض کردهاند فعالیت بالای هیجان و بدتنظیمی هیجان که ماهیت دقیق آن در افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بخوبی مشخص نشده (ورنر و همکاران، 2011)، از ویژگیهای مرکزی اختلال اضطراب اجتماعیاند (هیمبرگ، 1997؛ هرمن، 2004؛ هافمن، 2004؛ به نقل از گلدین و همکاران، 2009) و این ویژگیها در افراد مبتلا به لکنت نیز وجود دارند، منطقی مینماید که این دو اختلال از نظر انتخاب راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان با یکدیگر مقایسه شوند تا درصورت یکسان بودن راهبردها، برای آنها برنامههای درمانی یکسانی متمرکز بر بهبود استفاده از مهارتهای تنظیم هیجانی اتخاذ شود.
از طرفی کیمبرل (2008، به نقل از محمدی، 1392)، در مدلی که از اختلال اضطراب اجتماعی ارائه میکند، از علل اجتناب و اضطراب اجتماعی را تفاوت افراد در پردازش اطلاعات میداند و عوامل شناختی دخیل از قبیل توجه و حافظه که نقش مهمی در پردازش اطلاعات دارند را مطرح میکند. در این میان کلارک و ولس (1995، به نقل از محمدی، 1392)، توجه متمرکز برخود مفرط را بهعنوان اصلیترین عامل نقصهای عملکردی اضطراب اجتماعی مطرح میکنند و اینگرام2 (1990) آن را آگاهی از اطلاعات درونی که در تضاد با اطلاعات بیرونیاند، میداند. بنابرین مناسب به نظر میرسد که بزرگسالان مبتلا به لکنت علاوه بر راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان، از نظر توجه و حافظه نیز با افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی و افراد عادی مقایسه شوند. این ایده با فرض داماسیو3(1999) نیز، مبنی بر نقش هیجان در هدایت شناخت از جمله در پردازشهای زبانی و گفتاری (کندل4، شوارتز5و جسل6، 2000)، مطابق میباشد.
افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی هنگام ورود به موقعیتهای هراسناک اجتماعی تمایل دارند، توجهشان را به سمت خود برگردانند و از این رو توجه متمرکز برخود باعث ایجاد تداخل در پردازش اطلاعات میگردد (پاپاجورجیا7، 1998، به نقل از اسپور8و استوپا9، 2002). از آنجا که مبتلایان به اختلال اضطراب اجتماعی در رابطه با عملکرد خود در حضور جمع، دچار اشتغال ذهنی هستند و دایما پیامدهای منفی اشتباهات احتمالی خود را اغراق آمیز تفسیر میکنند، فضای ذهنی آنها، درگیر این موضوع بوده و لذا نمیتوانند تمرکز کافی را در تکالیف شناختی داشته و دچار افت در ظرفیتهای شناختی و آسیب در عملکردهای مربوط به آن میشوند (به نقل از بارلو10، 2004).
نگهداری توجه متمرکز، ظرفیت گنجایش توجه را محدود میکند (کان11، 1999)، از طرفی هاول12(2004) و شنک13(2007) گزارش میدهند، کودکان مبتلا به لکنت گنجایش توجه کوتاهتری نسبت به افراد عادی دارند، گرچه آندرسون14 (2003) در مطالعهی خود در این زمینه تفاوتی را گزارش نمیدهد (به نقل از کفالیانوس، 2012). بنابرین، این یافتهها، این احتمال را تقویت میکنند که ممکن است کانون توجه بزرگسالان مبتلا به لکنت در مقایسه با افراد عادی، متفاوت و در واقع متمرکز برخود باشد. همچنین شواهد دیگر برای این فرض از یافتهی کاراس (2006، به نقل از کفالیانوس، 2012) تقویت میشود، بهطوریکه درمییابد کودکان مبتلا به لکنت، ظرفیت کمتری در تنظیم توجهشان نسبت به افراد عادی دارند.
همانطور که گفته شد طبق نظر کیمبرل (2008، به نقل از محمدی، 1392)، علاوه بر توجه، حافظه نیز نقش مهمی در اضطراب اجتماعی دارد از سوی دیگر براساس نظریات مختلفی مانند نظریهی کارآمدی پردازش (آیزنک2 و کالو3، 1992) و نظر ویلیامز4و همکاران (1988) در خصوص عملکرد حافظه، اضطراب میتواند عملکرد حافظهی فعال را تحت تاثیر قرار دهد. حافظهی فعال یک سامانهی ذهنی است که وظیفهی اندوزش و پردازش موقتی اطلاعات را به طور همزمان انجام میدهد (بدلی5 و همکاران، 1986، به نقل از اسد زاده، 1388).
از طرفی حافظهی فعال ارتباط نزدیکی با پردازش زبانی دارد (رونبرگ6، رودنر7و اینگوار8، 2004) و در واقع مطالعات کنونی برخلاف مطالعات پیشین پیشنهاد میکنند که حافظهی کوتاه مدت واج شناختی نقش مهمی در فرایندهای درک و تولید زبانی بر عهده دارند (جاکومت9، اسکات10، 2006؛ گاسکل11و مارسلن-ویلسون12، 2002) و نقص در آن باعث اختلال در فرایند تولید گفتار میشود (به نقل از منصوری و تهیدست، 1391). در زمینهی اختلال لکنت و براساس مدل بدلی از حافظهی فعال، مطالعاتی نقش مدار واجی حافظهی فعال را مشهود میدانند (منصوری و تهیدست، 1391؛ باجاج13، 2007). نتایج مطالعات مختلف که از تکلیف تکرار ناکلمه برای بررسی توانایی واجی حافظهی فعال کودکان و بزرگسالان مبتلا به لکنت استفاده کردهاند، حاکی از مهارتهای پردازش زبانی ضعیفتر آنها در حیطهی حافظهی فعال، نسبت به افراد طبیعی است و تفاوت در این نتایج را میتوان به مقدار جمعیت مورد مطالعه، سن کودکان، شدت لکنت و میزان سختی تکالیف مربوط دانست (منصوری و تهیدست، 1391).
بنابرین از آنجا که طبق تحقیقات ردپای وجود مشکل در حافظهی فعال و بهویژه رمزگذاری واجی در افراد مبتلا به لکنت به چشم میخورد و تحقیق اندکی دربارهی حافظهی فعال بزرگسالان مبتلا به لکنت نسبت به کودکان وجود دارد و چنانچه گفته شد اضطراب میتواند بر عملکرد حافظهی فعال تاثیر گذار باشد، مسئلهی پژوهش حاضر، این است که آیا حافظهی فعال بزرگسالان مبتلا به لکنت، نسبت به افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی، متفاوت هست یا خیر.
چنانچه گفته شد، از آنجا که کلارک (1995) توجه متمرکز برخود را بهعنوان اصلیترین عامل نقص عملکردی مربوط به اضطراب اجتماعی مطرح میکند و از طرفی اضطراب افراد مبتلا به لکنت رو به سوی اضطراب اجتماعی میرود، دیگر سوال پژوهش حاضر این است که آیا بزرگسالان مبتلا به لکنت در توجه متمرکز بر خود با افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی متفاوت هستند یا خیر.
گرچه تحقیقات نشان دادهاند، کودکانی با آسیب ویژهی زبانی، اختلال خواندن و اختلال سرعت گفتار محدودیتهایی را در توجه مداوم بروز میدهند (مورفیو همکاران، 2014)، هیچ مطالعهای توجه مداوم را در بزرگسالان مبتلا به لکنت بررسی نکردهاند. بنابرین با توجه به اینکه افراد مبتلا به لکنت در عملکرد زبانی تفاوتهای اندکی با اختلالات زبانی دارند (هال2، واگوویچ3 و برن استین راتنر4، 2007) و بهدلیل رابطهی نزدیک بین حافظهی فعال، توجه و پردازش زبانی (رونبرگ و همکاران، 2004)، بررسی اینکه آیا تفاوتی در توجه مداوم بزرگسالان مبتلا به لکنت در مقایسه با افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی نیز وجود دارد یا خیر، با ارزش است و مسئلهی دیگر پژوهش حاضر است.
همچنین طبق یافتههای تحقیقی، مبنی بر اینکه اضطراب با راهبردهای ناکارآمد نظم جویی شناختی هیجان (سرزنش دیگران، سرزنش خود، نشخوارفکری، فاجعه پنداری) همبستگی مثبت دارد، مسئلهی دیگر تحقیق حاضر این است که آیا راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان در بزرگسالان مبتلا به لکنت متفاوت از افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است یا خیر.
1-۳. هدف پژوهش
مقایسهی راهبردهای (سازگار و ناسازگار) نظم جویی شناختی هیجان، حافظهی فعال، توجه متمرکز برخود و توجه مداوم افراد مبتلا به لکنت با بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی.
1-۴. فرضیههای پژوهش
راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان در بزرگسالان مبتلا به لکنت، متفاوت از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است.
حافظهی فعال بزرگسالان مبتلا به لکنت، متفاوت از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است.
توجه متمرکز برخود بزرگسالان مبتلا به لکنت، متفاوت از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بهنجار است.
توجه مداوم بزرگسالان مبتلا به لکنت، متفاوت از بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی است.
۱-۵. اهمیت و ضرورت پژوهش
از آنجا که برای مدیریت لکنت مزمن، مدیریت اضطراب عامل مهمی است (کرایمات، وانریکگهم و وان دم-باگن، 2002) و از آنجا که مشخص شده اضطراب اجتماعی شدید، عامل خطری برای بزرگسالان مبتلا به لکنت در طول زندگیشان است (ترن و همکاران، 2011)، در تحقیق
حاضر به مقایسهی راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی و افراد مبتلا به لکنت میپردازیم تا در صورت عدم تفاوت این راهبردها با یکدیگر، برای آنها برنامههای درمانی یکسانی متمرکز بر بهبود استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان اتخاذ شود. همچنین از آنجا که در تحقیقات، توجه کمی به حافظهی فعال بزرگسالان مبتلا به لکنت با وجود نقش داشتن آن در پردازش زبانی (به نقل از منصوری و تهیدست، 1389) شده است و به جهت تاثیر پذیرفتن حافظهی فعال از اضطراب (آیزنک و کالو، 1992؛ ویلیامز و همکاران، 2007)، مقایسهی این جنبه از شناخت در این افراد با بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی حائز اهمیت بهنظر میرسد. در همین راستا بهدلیل حیاتی و مهم بودن توجه برای عملکرد حافظه و تنظیم شناختی هیجان، این افراد از لحاظ توجه متمرکز برخود و توجه مداوم نیز، با افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی مورد مقایسه قرار میگیرند تا در صورت مشخص شدن تفاوت غیرمعنادار با بیماران مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی، درمانهای یکسانی متمرکز بر بهبود این جنبهها برای آنها اتخاذ شود. بهطور کلی شناخت عوامل مهم و متغیرهای اساسی در این دو اختلال کمک بیشتری به تشخیص بهتر متغیرهای زیربنایی این دو اختلال میکنند که در درمان آنها نقش دارند.
1-۶. تعاریف نظری و عملیاتی متغیرهای پژوهش
اختلال اضطراب اجتماعی:
تعریف نظری: بر طبق راهنمای آماری و تشخیص اختلالات روانی (DSM-5، انجمن روانپزشکی آمریکا، 2013)، اختلال اضطراب اجتماعی بهوسیلهی ترس برجسته از اجتماع یا موقعیتهای مبتنی بر عملکرد که در آن ارزیابی دیگران اتفاق میافتد، توصیف میشود (ال وراچ و راپی، 2013).
تعریف عملیاتی: در پژوهش حاضر منظور از وجود اختلال اضطراب اجتماعی، تشخیص براساس SCID2، بهوسیلهی روانشناس است.
لکنت:
تعریف نظری: در مطالعهی حاضر، لکنت بهعنوان اختلالی از سیالی گفتار تعریف میشود که شامل تکرارها، تطویلها و توقفها، همراه با افزایش تنش ماهیچهای است که ممکن است واکنشی را در آزمودنی ایجاد کند، که منجر به تخریب ارتباط شود (گیتار، 1998؛ پروس2، 1987).
تعریف عملیاتی: در پژوهش حاضر منظور از وجود لکنت، تشخیص لکنت بهوسیلهی گفتاردرمانگر است.
راهبردهای سازگار و ناسازگار تنظیم شناختی هیجان:
تعریف نظری: راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان به نحوهی تفکر افراد پس از بروز یک تجربهی منفی یا واقعهی آسیب زا برای آنها اطلاق میگردد (گارنفسکی و کرایج، 2007). راهبردهای سازگار نظم جویی شناختی هیجان، بهعنوان شیوهای از کاهش ناراحتی مطرح است (گراس، 1988؛ به نقل از آلدائو3و همکاران،2010) و شامل عناصر تمرکز مجدد مثبت، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی، ارزیابی مجدد مثبت و دیدگاه پذیری، میشود. راهبردهای ناسازگار نظم جویی شناختی هیجان، طبق چندین مدل بهعنوان هستهی اضطراب در نظر گرفته شدهاند (بک4، 1976؛ کلارک، 1988؛ به نقل از آلدائو و همکاران، 2010) و شامل سرزنش خود، سرزنش دیگران، نشخوار فکری، تلقی فاجعه آمیز و پذیرش میشود. در ادامه به تعریف هر یک از این عاملها پرداخته میشود.
ملامت خویش: اشاره به افکاری دارد که فرد خودش را مسئول چیزی که برایش اتفاق میافتد، میداند (گارنفسکی و کرایج ، 2001).
پذیرش: اشاره به افکاری دارد که فرد خودش را تسلیم چیزی که اتفاق افتاده، میکند (همان منبع قبلی).
نشخوارگری: اشاره به افکاری دارد که دربارهی احساسات و افکاریست که مرتبط با رویدادهای منفیاند (همان منبع قبلی).
تمرکز مجدد مثبت: اشاره به فکر کردن دربارهی دیگران و چیزهای خوشایند دارد (همان منبع قبلی).
تمرکز مجدد بر برنامه ریزی: فکرکردن به اینکه چه اقداماتی باید برای کنار آمدن با رویداد اتخاذ کرد (همان منبع قبلی).
ارزیابی مجدد مثبت: دادن معنای مثبت به رویداد در دورهای از رشد شخصی (همان منبع قبلی).
دیدگاه پذیری: اشاره به کم ارزش سازی و دست کم گرفتن اهمیت رویداد دارد (همان منبع قبلی).
فاجعه سازی: اشاره به تکرار مداوم افکاری دربارهی این دارد که چطور رویدادی وحشتناک میشود (همان منبع قبلی).
ملامت دیگران: اشاره به افکاری دارد که فرد دیگران را مسئول اینکه چه چیزی برایش اتفاق افتاده است، میکند (همان منبع قبلی).
تعریف عملیاتی: نمرهی حاصل از اجرای پرسشنامهی نظم جویی شناختی هیجان (CERQ) (گارنفسکی و کرایج، 2007).
حافظهی فعال:
تعریف نظری: یک سامانهی ذهنی است که وظیفهی اندوزش و پردازش موقتی اطلاعات را به طور همزمان انجام میدهد (بدلی و همکاران، 1986، به نقل از اسد زاده، 1388).
تعریف عملیاتی: نمرات فراخنای فضایی و توالی عدد-حرف که با استفاده از نمایهی حافظهی فعال (WMI)، اندازه گیری میشوند (وکسلر3، 1997).
توجه متمرکز برخود:
تعریف نظری: آگاهی از اطلاعات درونی که در تضاد با اطلاعات بیرونی هستند (اینگرام، 1990).
تعریف عملیاتی: نمرهی حاصل از اجرای زیر مقیاس توجه متمرکز بر خود در پرسشنامهی کانون توجه (FAQ)4 (وودی5، چامبلس6 و گلاس7، 1997).
توجه مداوم:
تعریف نظری: توانایی حفظ توجه بر محرکی ویژه (که دارای درجهی بالایی است) در سرتاسر یک دوره ی زمانی (کول8، 1988).
تعریف عملیاتی نمرهی حاصل از اجرای آزمون عملکرد مداوم (CPT)9 که با استفاده از نرم افزار رایانهای تهیه شده است (هادیانفرد و همکاران، 1379).
تمام افرادی که در سنین مدرسه هستند با وجود شباهتهای انسانی خود، همگی از نظر زیستی و روان شناختی متفاوت از یکدیگرند به گونهای که میتوان گفت هر کودک یا نوجوان یک فرد استثنایی است و هر چه سن او بالاتر میرود استثناییتر میشود و نیازهای آموزشی و پرورشی خاص خود را دارد. اگر کودکان و نوجوانان استثنایی کشور را مطابق با آمارهای جهانی 12% از کل افراد این دورههای سنی بدانیم، آموزش و پرورش استثنایی کشور با مشکلات اساسی در رابطه با بنیادهای فلسفی و جوانب کیفی مواجه است، از نظر کمی نیز کمتر از 7% از کودکان و نوجوانان استثنایی کشور را زیر پوشش دارد(لطف آبادی، 1391).
مهم ترین و بحث برانگیزترین موضوع در آموزش و پرورش کودکان استثنایی، آموزش و پرورش فراگیر است که باید در سیاستهای آموزشی همه کشورها اعم از توسعه یافته و در حال توسعه به طور یکسان مورد توجه قرار گیرد (هورن بای، 2010).
نگاه آموزش و پرورش استثنایی ایران به مفهوم کودک و نوجوان استثنایی یک نگاه سنتی و کاستن گرایی است. نگرش سنتی و کاستن گرایی را وقتی میتوان تغییر داد که شأن و ارزش انسانی کودکان و نوجوانان در مفهوم رهایی بخش آن و متناسب با فلسفهی زندگی و فلسفهی علوم انسانی متناسب با عصر حاضر مورد نظر قرار گیرد. در این معنا هدف رهایی بخشی آموزش و پرورش آن است که وضعیت زندگی حال و آیندهی تمام کودکان و نوجوانان را از وضع موجود به یک وضعیت انسانی و شایسته برسانند تا رشد همه جانبهی تمام آنان تأمین شود. فرصتهای برابر آموزشی و پرورشی برای تمام کودکان و نوجوانان 5 تا 18 ساله صرف نظر از کم تواناییهایی که ممکن است داشته باشند فراهم آید، همهی ظرفیتهای انسانی و استعدادهای آنان به درستی و به طور مستمر سنجش و تشخیص داده شود و امکانات شکوفایی آنها در حداکثر ممکن فراهم گردد (لطف آبادی، 1391).
تفاوت در دستیابی به فرصتهای آموزشی بین کودکان معلول و غیرمعلول یکی از مشکلات آموزشی است که اعلامیه جهانی حقوق بشر تأکید زیادی روی آن دارد که این تفاوت منجر به از کار افتادگی و عدم دسترسی به آموزش و پرورش کودکان و بزرگسالان مبتلا به معلولیت میشود (پیترز و سوزان، 2003).
مطالعهی دانشآموزان استثنایی مطالعهی تفاوت هاست. دانشآموزان استثنایی از بعضی جهات با دانشآموزان عادی متفاوت هستند. به زبان بسیار ساده این چنین فردی ممکن است در فکر کردن، دیدن، شنیدن، سخن گفتن، معاشرت کردن و یا حرکت کردن مشکلات و یا استعدادهای ویژهای داشته باشد. این شخص غالباً ترکیبی از توانایی ها یا ناتوانایی ها را دارد. مطالعهی دانشآموزان استثنایی مطالعهی شباهت ها نیز هست. افراد استثنایی در همهی جهات با افراد عادی متفاوت نیستند، بلکه بیشتر دانشآموزان استثنایی در بیشتر جنبه ها عادی هستند. تا همین اواخر افراد متخصص و همچنین افراد غیر متخصص به تفاوتهای موجود بین دانشآموزان استثنایی و غیر استثنایی بیشتر توجه داشتند و جنبههای مشترک آنها را تقریباً نادیده می گرفتند. اکنون به وجه مشترک افراد استثنایی و غیر استثنایی، به شباهت خصیصه ها، نیازها و شیوههای یادگیری آنها بیشتر توجه میشود، در نتیجه مطالعهی دانشآموزان استثنایی پیچیده تر شده است و بسیاری از واقعیت ها دربارهی کودکان و نوجوانان ناتوان و آنهایی که استعداد خاصی دارند به چالش فرا خوانده شدهاند (هالاهان و کافمن، به نقل از علیزاده و دیگران، 1388: 2).
درباره دانشآموزان استثنایی باورهای نادرست و باورهای درست فراوانی وجود دارد که بر اساس باورهای درست:
– هر نوع سامانهی آموزشی برای آن که بودجهی فدرال دریافت کند؛ باید آموزش آزاد و مناسبی را برای هر دانشآموز و بدون توجه به وضعیت ناتوان کننده او فراهم کند.
– قانون اقتضا میکند که دانشآموزان ناتوان در محیط با کمترین محدودیت استقرار یابند؛ با این همه محیط کمتر محدود، همیشه کلاس درس معمولی نیست. منظور از محیط با کمترین محدودیت آن است که وقتی آموزش مناسب فراهم شود ،تا آنجا که امکان دارد دانشآموز باید کمتر از خانه، خانواده، اجتماع و زمینهی کلاس درس معمولی جدا بماند.
– در بیشتر موارد امّا نه همیشه علل ناتوانایی ها شناخته شده نیستند؛ هر چند در تعیین علّت وقوع بسیاری از ناتوانایی ها پیشرفتهایی حاصل شده است، اطلاعات ما دربارهی درمان ناتوانایی ها بیشتر از اطلاعات ما دربارهی علل وقوع ناتوانایی هاست.
– هیچ دو فردی کاملاً همانند نیستند. افراد ناتوان نیز مانند افراد دیگر اشخاص منحصر به فرد هستند، بیشتر تواناییهای آنان بسیار شبیه به تواناییهای افراد عادی است که ناتوان در نظر گرفته نشدهاند؛ با این همه ناتوانی صفتی است که اکثر مردم در آن سهمی ندارند. مهم آن است که ناتوانایی ها را به خاطر نوعشان مشخص کنیم، امّا افراد ناتوان راباید چنان در نظر بگیریم که دارای توانایی هستند، تواناییهای دیگری که با اکثر مردم در آن شریکند.
– ناتوانی، ناتوان بودن در انجام بعضی کارها و نبود استعداد ویژه است، امّا معلول بودن وضعیت نامطلوبی است که به فرد تحمیل میشود. ناتوانی ممکن است معلولیت نباشد و این بستگی به اوضاع و احوال دارد. بعضی معلولیتها بی جهت به افراد ناتوان تحمیل میشود مثلاً دانشآموزی که نمیتواند با قلم بنویسد، امّا میتواند از ماشین تحریر یا نرم افزار استفاده کند بی جهت بدون این نوع دستگاهها معلول در نظر گرفته میشود (همان: 3 و 4).
انگیزش از پر اهمیت ترین پیش نیازهای انگیزش و یادگیری است. یادگیری مستلزم صرف وقت،کار، تلاش، پشتکار و سرمایه گذاری
تواناییهای جسمانی و روانی یاد گیرنده است. انگیزش یکی از متغیرهای اصلی است که بر فرایند آموزش، یاددهی-یادگیری و عملکرد دانشآموز تأثیر می گذارد. روانشناسان پژوهشی به این نتیجه رسیدهاند که مجموعهای از عوامل و متغیرها یا سازههای درونی و بیرونی در انگیختن فرد به یادگیری و مشارکت فعال او در فرایند آموزش دخیل هستند. از غریزه، سایق، نیاز و شوق گرفته تا علاقه، کنجکاوی، سبک اسناد، توان مندی، انتظار، تلاش برای پیشرفت و فشار والدین و فشارهای همسالان همه میتوانند در تعاملی پیچیده بر نظام انگیزش دانشآموزان تأثیر گذاشته و رفتار آموزشی و یادگیری و پیشرفت او را شکل دهند (اکبری، 1386).
با توجه به مطالب ذکر شده این سؤال مطرح است که:
– آیا طرح یکپارچه سازی آموزشی با توجه به مشکلاتی که در اجرای آن وجود دارد میتواند در عزت نفس، انگیزهی پیشرفت و رشد اجتماعی دانشآموزان نیمه بینا تأثیر مثبت داشته باشد یا نه؟ و اگر تأثیر مثبت دارد این تأثیر تا چهاندازه است و آیا تأثیر این طرح در دختران با پسران متفاوت است یا نه؟
توجّه: شایان ذکر است که در این طرح پیشنهادی واژههای: یکپارچه سازی آموزشی، عادیسازی، آموزش تلفیقی و آموزش فراگیر به یک معنی به کار رفته است.
اهداف پژوهش
اهداف این پژوهش به شرح زیر میباشد:
با توجه به این که در کشور ما پژوهشهای بسیاراندکی روی دانشآموزان نیمه بینا، مخصوصاً در مقطع ابتدایی انجام شده است و با در نظر گرفتن این مطلب که دورهی ابتدایی یکی از مهمترین دوران زندگی افراد است؛ در راستای خدمت به دانشآموزان نیمه بینا، ضرورت انجام پژوهشی که بیان گر مزایا و یا معایب طرح یکپارچه سازی آموزشی باشد احساس شد. از طریق این مطالعه و با مقایسه اثربخشی دو روش یکپارچه سازی و آموزش در مدارس ویژه، میتوان به انتخاب شیوه اثربخش تر برای آموزش دانشآموزان نیمه بینا نائل آمد.
در راستای این هدف کلی، اهداف جزئی زیر قابل طرح است:
– مقایسهی عزت نفس، انگیزش پیشرفت و رشد اجتماعی دانشآموزان دختر نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس عادی با دانشآموزان دختر نیمه بینایی که در مدارس ویژه مشغول به تحصیل می باشند.
– مقایسهی عزّت نفس، انگیزش پیشرفت و رشد اجتماعی دانشآموزان پسر نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس عادی با دانشآموزان پسر نیمه بینایی که در مدارس ویژه مشغول به تحصیل می باشند.
– مقایسهی عزت نفس، انگیزش پیشرفت و رشد اجتماعی دانشآموزان دختر و پسر نیمه بینایی که در مدارس عادی مشغول به تحصیل می باشند.
این پژوهش از حیث هدف، در زمره تحقیقات کاربردی قرار میگیرد.
فرضیههای پژوهش
– عزت نفس دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس عادی از عزت نفس دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس ویژه به طور معناداری بالاتر میباشد.
– انگیزش پیشرفت دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس عادی از انگیزش پیشرفت دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس ویژه به طور معناداری بالاتر میباشد.
– رشد اجتماعی دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس عادی از رشد اجتماعی دانشآموزان نیمه بینای مشغول به تحصیل در مدارس ویژه به طور معناداری بالاتر میباشد.
سؤال پژوهش
– آیا عزت نفس، انگیزش پیشرفت و رشد اجتماعی دانشآموزان نیمه بینا بر حسب جنسیت آنان متفاوت است؟
تعریف عملیاتی متغیرها
– یکپارچه سازی آموزشی: منظور، قرار گرفتن دانشآموزان نیمه بینای پسر و دختر مقطع ابتدایی در کنار سایر دانشآموزان در مدارس عادی است.
-عزت نفس: منظور نمرهای است که از آزمون عزت نفس پوپ به دست می آید.
– انگیزش پیشرفت: منظور نمرهای است که از آزمون انگیزش پیشرفت هرمنس به دست میآید.
– رشد اجتماعی: منظور نمرهای است که از آزمون رشد اجتماعی واینلند به دست می آید.