شهروندی یکی از مهمترین عرصه های سیاسی – اجتماعی است که در طول تاریخ به اشکال گوناگون و با تعابیر مختلف حقوقی ، سیاسی و فلسفی رواج داشته است. صاحب نظرانی که به قصد بررسی چگونگی تحول مفهوم شهروندی کتاب تاریخ را ورق زده اند، در یک نکته اتفاق نظر دارند ، و آن اینکه شهروند موقعیتی است که هم حق افراد را برای برخورداری از حقوق به رسمیت می شناسند، و هم مسئولیت جمعی شهروندان را که اداره با ثبات امور بر آن مبتنی است (شیانی و دادوندی ،1389)
آشنایی با مفهوم شهروندی به خوبی نشان می دهد که این ایده در اصل به حقوق اقتصادی و سیاسی دسترسی و مشارکت مربوط می شود و کسانی که برای پوشش حقوق اجتماعی فراسوی آنها حرکت می کنند ، فقط ارتقاء برابری را به منظور حمایت از یکپارچگی اقتصادی هدف قرار می دهند ( شیانی ،1384 :18). بنابراین شهروندی به یک فرد حق مشارکت در قدر ت سیاسی و برخوداری از حقوق مدنی و اجتماعی را می دهد. این مفهوم ترجمان حقوق و آزادی های اساسی و عمومی جامعه بوده و اساسی ترین نیازهای هر ملت را در برمی یگرد. « حقوق
شهروندی» در تعریف خود ناظر بر حقوق فردی و رابطه فرد با دولت و دیگر شهروندان است و در برگیرنده ابعاد سیاسی ، مدنی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و جنسیتی می شود. بنابراین در یک برداشت شهروندی موقعیتی است که به موجب آن شهروند از حقوق مدنی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و جنسیتی برخوردار می شود. شهروندان به موجب قانون دارای حقوق و تامین برابر آن بریا تمام شهروندان فارغ از تعلقات قویم، نژادی، فرهنگی، مذهبی، جنسیتی و اقتصادی آنان است.
اگر چه در تعاریف مختلف مفهوم شهروندی ، جنبه های حقوقی آن مورد تاکید قرار گرفته است ، در برگیرنده مجموعه ای از تعهدات و تکالیف است. اهمیت این مطلب از آن جهت است که طبق این تعریف مسئولیت شهروندی همان « خودآگاهی مردم از حقوق شهروندی و احساس نیاز همگانی برای اجرای این حقوق است » (نوروزی ، 1385 :28) بدین معنا که افراد تا نسبت به حقوق شهروندی خودآگاهی نداشته باشند، از وظایف خودآگاه نخواهند شد و به آن عمل نخواهند کرد. چرا که حقوق بر مسئولیت ها دلالت داشته و در خلاء شکل نگرفته است. پس برای اینکه حقوق شهروندی موثر باشد، شهروندان باید حقوق یکدیگر را بشناسند و آنها را محترم شمارند.
در چند دهه اخیر حقوق شهروندی به یکی از پیچیده ترین مسائل سیاسی و اجتماعی تبدیل شده و توجه متفکران و سیاستمداران زیادی را به خود جلب کرده است. جایگاه حقوق برای حل موفقیت آمیز مسائل مهم حکومت داری یعنی نیاز به توزیع عادلانه منابع و حفظ نظم بسیار حیاتی بوده و نقش مهمی را در حل برخوردهای اجتماعی ایفا کرده است. چرا که رعایت حقوق شهروندی منوط به شناسایی این حقوق در جامعه ، چگونگی عمل به آنها و نحوه ضمانت اجرایی آنهاست که خود عملی مهم در جهت رشد شخصیت فردی و اجتماعی به شمار میرود. براین اساس، آگاهی از حقوق شهروندی به فرد اجازه دخالت آگاهانه در سرنوشت خود را میدهد و منجر به احقاق حقوق خود و زندگی بهتر برای خود و دیگر اعضای جامعه می شود. بنابراین میزان آگاهی افراد از حقوق و تعهداشان و شیوه های فعال شدن آن ها در جامعه، در میزان تحقق شهروندی و ارتقاء آن نقش موثری دارد. بنابراین شهروندی بیش از آن که نیازمند بحث درباره شاخصها و مولفههای حقوق و وظایف باشد، ضرورت بررسی پیرامون عوامل مؤثر بر میزان آگاهی افراد از حقوق شهروندی را بازتاب می کند. باتوجه مباحثی که تاکنون ذکر شد، هدف اساسی تحقیق حاضر پاسخگویی به این سوال اساسی است که میزان آگاهی از حقوق شهروندی شهروندان شهر اهواز در چه حد است ؟ و عوامل تاثیرگذار بر آن کدامند؟ زیرا می تواند برای برنامه ریزی های آینده مفید و مؤثر واقع شود.
حقوق شهروندی جزء لاینفک جامعه مدنی و مبانی تشکیل دهنده آن به شمار میرود، چرا که امکان مشارکت داوطلبانه همهی افراد را در تمام عرصه های اجتماعی فراهم میسازد. بنابراین، درگذر از جوامع سنتی به مدرن تغییراتی در جهت تحقق حقوق شهروندی در سطوح فردی و ساختاری پدید میآید. با اتفاقاتی که در نظام جهانی به وقوع پیوسته، از جمله، گسترش ارتباطات، جهانی شدن، چند فرهنگ گرایی، کشورها از جمله کشور ما تحت تاثیر نظریه ها و دیدگاه های جدید در ارتباط با شهروندی قرار گرفته و این امر ضرورت پژوهش در مورد شهروندی را بیشتر می کند.
. Citizenship
. City
. Civil Rights
. Hegel
.Williams
تلویزیون از جمله وسایل ارتباط جمعی است که به سبب فراگیری و وسعتی که دارد از اهمیت فراوانی برخوردار است، چنانکه برنامه های این وسیله مهم ارتباط جمعی، بر بینندگان و مخاطبین اثر عمیقی می نهد که البته نوع اثر و میزان اثر گذاری آن یکسان نبوده و به عوامل گوناگون بستگی دارد که می توان به ساختار و نظام تلویزیون در هر جامعه که متاثر از ویژگی های ساختار نظام اجتماعی آن جامعه است اشاره نمود. از جمله وظیفه مهم تلویزیون و برنامه هایی که تولید و پخش می شوند افزایش اعتماد و به عبارتی مخاطب سازی است و اگر بتواند بخوبی به ایفای این وظایف خود بپردازد، در آن صورت می توان گفت تلویزیون در به انجام رساندن رسالت و اهداف خود موفق بوده است.
امروزه به دلایلی فناورانه شاهد گسترش رسانه های جدید دیداری و شنیداری و آغاز عصر ارتباطات چندرسانه ای پلورالیستی هستیم. به دلیل دیجیتالی شدن ارتباطات و به خصوص توسعه تکنولوژی ماهواره و پخش برنامه های تلویزیونی از طریق فناوری ماهواره ای، جذب، نگهداری و افزایش مخاطب تلویزیونی به امری نگران کننده و مهم و جدی تبدیل شده است. در چنین شرایطی دست اندرکاران رسانه ها همواره در پی فراهم کردن شرایطی هستند تا مخاطبان به پیامهای تولید شده توسط آنها بی اعتنا و بی اعتماد نگردند؛ چرا که اعتماد مردم به
یک رسانه موجب توجه بیشتر مخاطبان به آن رسانه و زمینه سازی جهت تحقق اهداف مورد نظر آن رسانه در جامعه می شود؛ عواملی که تضمین کننده حیات و موفقیت رسانه ها است. (علیزاده،6:1389).
به بیان دیگر در عصری که بدلیل پیشرفت فناوری های رسانه ای و ظهور شبکه های ماهواره ای و اینترنتی فراوان (افزایش منابع فرستنده) و گرم شدن بازار رقابت، امکان انتخاب بیشتری برای مخاطبان رسانه ها فراهم شده، رسانه ای می تواند ادامه حیات بدهد که ضمن پاسخ به نیازمندی ها و خواسته های مخاطبان و ارزش های آنها اعتماد و اطمینان مخاطبان بیشتری را به خود جلب کند؛ مخاطبانی که امروزه با ویژگی هایی چون متنوع بودن، فعال بودن و گزینشی عمل کردن، از مخاطبان گذشته متمایز می شوند. گسترش، تنوع و بسط فعالیتهای یک رسانه صرفاً در شرایطی موثر واقع خواهد شد که اعتماد به آن رسانه به عنوان پیش شرط این اقدامات از قبل به وجود آمده باشد یا لااقل ضمن فعالیت رسانه به وجود بیاید و مستمراً افزایش یابد. در واقع اعتماد مخاطب به رسانه بزرگترین سرمایه و ابزار آن رسانه است که مبتنی بر آن می تواند به تداوم هستی خویش امیدوار باشد. ریزش مخاطب به تدریج منجر به سقوط هویت و هستی یک رسانه می شود؛ بنابراین جلب و حفظ اعتماد مخاطب، شرط موفقیت هر رسانه است (همان،5).
پس با توجه به موارد مذکور امروزه اعتماد به رسانه یکی از مهمترین دغدغه های فکری مسئولان رسانه تبدیل شده و تاثیر بسیار آن بر مخاطب اصلی پذیرفته شده است. مهمترین بحث در زمینه اعتماد میزان اطلاع رسانی و درستی و نادرستی پیامی است که رسانه پخش می کند. درستی اخبار رسانه ها موجب جلب نظر مخاطبان می شود و در نتیجه اعتماد آنان به رسانه را در پی خواهد داشت و هر چه میزان اعتماد مخاطبان به رسانه بیشتر باشد میزان اثرگذاری و آگاهی بخشی آن بیشتر خواهد بود(شاه محمدی، 185:1389).
به جرات می توان گفت که برای هیچ رسانه ای به اندازه تلویزیون، مخاطب مهم نیست از این رو می کوشد سلایق و علاقه های گوناگون مخاطبانش را پاسخگو باشد و این موضوع در راستای کارآمدی رسانه بسیار مورد توجه است تا بتواند ارتباطی دو سویه میان مخاطبان و تلویزیون بر قرار نماید (حیاتی،7:1388).
به همین منظور حفظ مخاطب و جلب اعتماد آنها نیازمند ایفای نقش های پویا در رسانه است. عموماً در زمینه کارکرد باید گفت که وسایل ارتباط جمعی دارای کارکردهای گوناگون زیر در جامعه هستند.
الف) نقش تفریحی: بطور معمول وسایل ارتباط جمعی اوقات فراغت آدمیان را پر می کنند. جزیی از کارکرد وسایل ارتباطی صرفاً تفریح و تفنن انسانهاست تا از آنان موجوداتی توانا و خلاق برای کار به بار آورد (صداقتی فرد،133:1388 به نقل از ساروخانی، 1368).
ب) نقش خبری: از طریق رسانه ها، اطلاعات و اخبار گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، زیستی، و غیره از هر نقطه جهان به سرعت به سایر نقاط ارسال یا پخش می گردد.
.ج) نقش آموزشی: رسانه های مختلف و در صدر آنها تلویزیون و رادیو می تواند کارکرد آموزشی بس وسیعی داشته باشند، به طوری که به صورت آشکاری اهداف آموزشی نظام آموزش و پرورش را با پخش برنامه های یاد دهی دروس برای دانش آموزان و دانشجویان تحقق بخشد.
د) نقش همگن سازی: وسایل ارتباط جمعی با اثری مشترک بر افراد جامعه، به نوعی توده مردم را به لحاظ فرهنگی شبیه می سازند و در سطح جهانی بخشی از مفهوم جهانی شدن در همین معنا، یعنی همگن سازی جهانی الگوهای زندگی، علایق و سلایق و انتظارات به کار می رود.
ه) نقش تحول فرهنگی: رسانه ها اثرات مثبتی را در ارتقای سطح فرهنگ و آگاهی های عمومی مردم می توانند ایفا نمایند. بسیاری از برنامه های آموزشی به صورت آشکار و برنامه های تفریحی از قبیل سریال های تلویزیونی با هدف اشاعه چنین کارکردی تولید می شوند. (صداقتی فرد،133:1388)
همچنین برخی معتقدند که یکی دیگر از کارکرد های رسانه های جمعی، نظارت بر محیط است. افراد به واسطه اطلاعات دریافتی از رسانه به ارزیابی محیط پیرامون خود می پردازند. یکی از مهم ترین این تصورات که گربنر در نظریه کاشت رسانه ای از آن به عنوان یکی از بارزترین اثرات رسانه یاد کرده است، احساس امنیت و یا ناامنی است و این احساس با اعتماد رابطه دارد. اطلاعات دریافتی از رسانه های جمعی ما را در ارزیابی شرایط موجود تصمیم گیری و ارضای حس کنجکاوی یاری می کند. همین امر یکی از علل اصلی تحرک روانی و یا به قول فیسک تحرک ذهنی می شود. حاصل این تحرک روانی، افزایش مبادله و تعامل بین افراد و در نتیجه عام گرایی در نگاه پارسونزی و کمک به شکل گیری جامعه مدنی در قالب مفهوم گسترده عمومی از نگاه هابرماسی است که در کل نقش اعتماد اجتماعی در بین افراد دارد (علیزاده، 15:1389). کارکرد دیگر رسانه های ارتباط جمعی، ایجاد همبستگی اجتماعی است. همبستگی اجتماعی منشأ روابط عاطفی، تعهد عام و اعتماد اجتماعی است (چلبی،1375 :101).
در مجموع، عالمان علوم ارتباطات معتقدند که رسانه کارکردهای مختلفی دارد مهمترین آنها عبارتند از: کارکردهای تفریح و سرگرمی، آموزشی، رهبری و هدایت مخاطبان، آگاه سازی مخاطب، دادن اطلاعات به مخاطب، تبلیغات و احساس تعلق اجتماعی. اهمیت کارکردهای رسانه تا جایی است که ثبات سیاسی و وحدت و امنیت ملی کشورها متاثر از آنها است و به همین علت است که رادیو و تلویزیون عالی ترین جایگاه را در نظام های سیاسی دنیا دارد. بدیهی است ناکارآمدی این دو ابزار، پیامدهایی را به دنبال دارد و ثبات سیاسی و وحدت و امنیت ملی را آسیب پذیر می کند (قمری،1384: 130).
Mass media .1
. The role of recreational
. News role
. Educational role
. The role of homogenization
. The role of cultural evolution
. Gerbner – George
. Fiske
در گذشته تا سالها تنها وسیله ارتباط مراجع دینی با مردم، منبر بود. ارتباط کلامی روحانیت با مردم، تنها وسیله و بهترین وسیلهای بود که میتوانست بر مخاطبان تاثیر عمیقی بگذارد و جای هیچگونه جایگزینی را باقی نمیگذاشت. با ورود تکنولوژی ارتباطی و اطلاعرسانی از دروازههای غرب، اینگونه نهادهای وابسته به مذهب، تعریف واضحی نسبت به ورود این نشانههای تمدن غربی و ابزار و ادوات نوینی که میتوانست در تبلیغ مورد استفاده قرار بگیرد نداشتند و یا رویکرد غالب آنها سلبی بود که پس زدن شیوههای نوین را در برداشت. در نتیجه طی سالیان، مذهبیون فاصله خود را از این گونه ابزار حفظ کرد. در این دوره(ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی)، بیشتر رسانههای سنتی در خدمت تبلیغ دین بودند، از این رو، به رغم پخش برنامههایی با موضوع دینی در رادیو و تلویزیون، در کل یک رویکرد سکولار بر رادیو و تلویزیون ملی ایران حاکم بود.
پس از انقلاب اسلامی، با توجه به استقرار حکومت دینی و قرار گرفتن امکانات و ابزاری چون تلویزیون در اختیار حاکمیت دینی جامعه، این روند گونهای دیگر به خود گرفت. افراد دینداری که تا این زمان، در نظامهای ارتباطی سنتی پرچمدار بودند و همواره از رسانههای نوین که در اختیار حکومت بوده، محروم بودهاند، با شکلگیری انقلاب اسلامی به ظرفیت گسترده و با اهمیتی از تکنولوی نوین دسترسی یافتند که این امر مستلزم بایدها و نبایدهایی در این زمینه بود. بهرهگیری درست و شایسته از رسانه تلویزیون، در انتقال معارف دینی میتوانست و میتواند اهمیت این رسانه را در ایجاد جامعهای متناسب با اهداف و آرمانهای انقلاب و انقلابیون هرچه روشنتر از پیش سازد. در واقع یکی از ثمرات انقلاب اسلامی ایران که بر اساس مبانی دینی شکل گرفت و تکامل یافت توجه ویژه به معارف دین مبین اسلام است. در نظام جمهوری اسلامی نیز تلویزیون به عنوان مهمترین و اثرگذارترین رسانه عمومی محسوب میگردد و طبیعتا تمامی دلسوزان و علاقمندان ایران اسلامی، به منظور تبیین مباحث ایدئولوژیک، انتظارات ویژهای از این رسانه دارند.
پس از پیروزی انقلاب، رویکرد سکولار جای خود را به رویکرد محتوا محور یا معنامحور داد. «این رویکرد برای رسانهها جنبه ابزاری قائل است؛ ولی به عنوان یک متغیر وابسته، نه یک متغیر مستقل. در این رویکرد، دین به عنوان مهمترین نهاد معنابخش در زندگی انسان مطرح میشود. اگر دین،کارکرد اصلیاش معنابخشی به زندگی باشد و این معنابخشی با هر ابزاری انجام شود، در آن صورت میتوانیم خانواده دینی، آموزش و پرورش دینی و رسانههایی با رویکرد دینی داشته باشیم». پس از شکلگیری انقلاب، با این دیدگاه که «رادیو و تلویزیون به عنوان ابزار، فی حد ذاته، از نظر اسلام، مشروع است و میتوان در تبلیغ دین از آنها استفاده کرد»؛ رادیو و تلویزیون (در قالب صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران) در خدمت منافع انقلاب اسلامی قرار گرفت و زمینه برای حضور دین و رسانههای نوین در ایران فراهم شد.
تجربه برنامههای دینی در تلویزیون پس از انقلاب اسلامی، بیشتر شبیهسازی رسانه سنتی منبر و پخش سخنرانیهای مذهبی بوده است. هر چند توجه به آموزههای مربوط به دین و استفاده از اصطلاحات دینی در بیشتر برنامههای سیما دیده میشود؛ اما برنامههای دینی با موضوع و عنوان دینی بیشتر الگوبرداری از رسانههای سنتی بوده است. در سالهای اخیر شکل دیگری تحت عنوان گفتگوی مذهبی و در عرصه برنامهسازی دینی شکل گرفته است. این نوع از برنامه با طرح موضوعات گوناگون از جمله مباحث اعتقادی، کلامی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی، فقهی و … توانسته توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کند.
برنامههای گفتگویی مذهبی با توجه به تعداد مجری و میهمان یا میهمانان برنامه، نقشی که مجری در این برنامه ایفا میکند(هدایتکننده، چالشبرانگیز یا صرفا اعلامکننده سرفصلهای گفتگو)؛ قالبها و فرمهای متفاوتی به خود میگیرد. در این پژوهش، برنامههایی با یک مجری و یک میهمان به عنوان قالب گفتگوی دو نفره، دومجری و یک میهمان به عنوان قالب میزگرد و یک مجری و دو میهمان تحت عنوان قالب بحث، مورد تامل قرار میگیرند. برنامه «سمت خدا» از شبکه اول سیما برای قالب گفتگوی دو نفره، برنامه «به سوی ظهور» از شبکه دوم سیما برای قالب میزگرد و برنامه «فصل نو»از شبکه قرآن ومعارف سیما برای قالب بحث در نظر گرفته شدهاند.
عوامل متعدی در رابطه با برنامههای گفتگوی مذهبی مطرح میشود. از جمله این عناصر میتوان به مجری و نقشی که در برنامه ایفا میکند، دکور و چینش برنامه، چگونگی چینش محل نشستن مجری و میهمان یا میهمانان برنامه، اشاره کرد. میزان تاثیری که هر یک از این مقولهها بر میزان تماشایا عدم تماشا در مخاطبین دارد، حائز اهمیت است. اهمیت این مساله برای ارتباطگران و تولیدکنندگان رسانهای، به منظور توانایی برای برنامهریزیهای دقیقتر بر اساس دسترسی به آنچه در مخاطبان و افراد هدف آنان شکل میگیرد، دوچندان میشود. در حقیقت برنامههایی با موضوعات دینی که خود پیچیدگیهای فراوانی دارد، هنگامی که از رسانهای چون تلویزیون که تقریبا رسانهای یکسویه است و با مخاطبانی ناهمگن و دور از دسترس با شرایط فرهنگی و اجتماعی متفاوت، پخش میشود، دچار پیچیدگیهای صدچندان میشود. هر چند که هر برنامهای برای مخاطبان در حوزهای محدودتر و مشخصتر از آنچه گفته شد تولید میشود؛ اما همین مخاطبان مفروض و شاید دستهبندی شده، تکثر و گونهگونی بسیار دارد. تلاش برای فهم عمیق آنچه مخاطبان از این گونه برنامهها دریافت میکنند و شناخت عواملی که چه در برنامه پخش شده و چه در بافت فرهنگی و اجتماعی زیست مخاطب بر این دریافت اثرگذار است، گام موثری در اصلاح برخی رویکردهای مدیریتی در تولید این برنامهها به شمار میآید.
از آنجا که گفتگوهای تلویزیونی، مجریمحور هستند یکی از عوامل بسیار تاثیرگذار بر این درک و دریافت و در واقع خوانش مجریهای برنامههای فوق هستند. در این برنامهها این مجری است که موضوع برنامه را معرفی میکند و سوالات مربوط به موضوع را از میهمان برنامه میپرسد. در حقیقت، وی رابط بین بیننده و میهمان است. اوست که میتواند رابطهای درست و مناسب بین این دو برقرار کند و یا موجب بر هم زدن رابطه فوق شود. وظیفه جمعبندی و نتیجهگیری از سخنان میهمان بر عهده اوست و اگر او نتواند از عهده این مسئولیت به خوبی برآید، ممکن است بیننده از ادامه تماشا به دلیل تخصصی بودن صحبتهای میهمان و غیرقابل فهم بودن بحث، منصرف شود. ادبیات و نوع اداها و حرکات مجری نیز بر نحوه دریافت بیننده موثر است. اینکه مخاطبین با درجات متفاوتی از دینداری از این زبان بدن و نحوه گفتار مجری چه برداشتی دارند، در این فرایند دارای اهمیت است.
عدم وجود منابع مکتوب راجع به چگونگی اجرا در برنامههای دینی به خصوص گفتگوهای دینی و فقدان شیوهنامهای برای مجریان این برنامهها، آسیبشناسی رفتار کلامی و غیرکلامی مجریان را ضروری میسازد چرا که هر مجری بر اساس ذوق و سلیقه شخصی به انجام حرکات و اداها . سخنانی دست میزند که گاه برداشتهای منفی و نامناسب در ذهن مخاطب شکل گرفته و در مواردی به دلزدگی مخاطب از تماشای برنامه منجر میگردد.
تعداد مجری و میهمان یا میهمانان از دیگر عوامل موثر بر خوانش مخاطبان از این برنامههاست. برنامهای در قالب گفتگوی دونفره مخاطبان خاص خود را دارد و دریافت بیننده این برنامه با برنامهای در قالب بحث؛ با یک مجری و دو میهمان میتواند بسیار متفاوت باشد. علت تماشای هر نوع از این سه قالب از سوی مخاطبین، دلایل متفاوتی خواهد بود. علاوه بر این فضایی که بر هر یک از این قالبها حاکم است با دیگری تفاوت دارد. چالش و هیجانی که در قالب بحث، جریان دارد در دو قالب دیگر دیده نمیشود و شکلگیری تخصصی مباحث به مراتب در قالب گفتگوی دونفره، قوت و شدت بیشتری دارد. در نتیجه، میزان تاثیرگذاری مباحث دینی هر یک از سه برنامه با توجه به قالب آنها، بر دریافت دینی مخاطب حائز اهمیت است.
به بیان کلی آنچه در فرم، شکل و قالب این نوع برنامه دخیل است و بر خوانش و دریافت مخاطب از برنامه، اثرگذار است در این پژوهش به مشاهده و بررسی گذاشته خواهد شد.
1-2- ضرورت و فایده پژوهش
با توجه به کمبود تحقیقاتی از این دست در مراکز علمی و دانشگاهی یا مراکز و سازمانهای اجرایی از جمله سازمانهای صدا و سیما، شورای سیاستگذاری برنامههای این سازمان و مراکز فرهنگی دیگر، اهمیت پژوهش فوق دو چندان خواهد بود.
علاوه بر این با گسترش روزافزون استفاده از سایر رسانهها همچون ماهواره و رسانههای الکترونیکی و تبلیغات ضد دینی و فرهنگی این رسانهها و توجه دستاندرکاران آنها به مباحث کارشناسی ارتباطات در محصولاتشان، انجام تحقیقاتی حول محور مباحث مهمی چون دین و دینداری و معارف دینی با رویکرد ارتباطی و کارشناسی در برنامههای سیمای جمهوری اسلامی ایران بیش از پیش ضروری به نظر میرسد.
مباحث ارتباطاتی در حوزه رسانه، چه تلویزیون و چه رادیو و ارتباط آن با مباحث و محتوای دینی طی چند سال اخیر مورد توجه مراکز علمی، دانشگاهها و مراکز پژوهشی به خصوص دانشکده صدا و سیما، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما و دانشگاه باقرالعلوم(ع) (در رشته تبلیغ و ارتباطات که حول محور مباحث دینی و تبلیغ اسلامی و مباحث ارتباطاتی است)، قرار گرفته است. اما علی رغم توجه بیشتر نهادهای سیاستی و حکومتی به مطرح نمودن مباحث دینی در سطح جامعه از اوایل انقلاب اسلامی و با توجه به در دسترس بودن اکثریت افراد جامعه ایرانی به رسانهای چون تلویزیون بحثهای کارشناسی و پیگیریها و پژوهشهای علمی در این زمینه بسیار کم و اندک به نظر میرسد. به عبارت دیگر، مباحث و محتوای ارتباطی و رسانهای از ابتدای انقلاب از سوی نهادهای حکومتی و دولتی، نادیده و مغفول شمرده شده و از سوی دیگر در محافل دانشگاهی و علمی نیز علم ارتباطات بدینگونه که در سالهای اخیر با تمرکز بر موضوع رسانه مورد توجه قرار گرفته است، موضوع بحث نبوده است. چند سالی است که رشته ارتباطات در مقاطع گوناگون در دانشگاه، دامنه حوزه مطالعاتی خود را از رشتههای روزنامهنگاری و روابط عمومی به حوزههای مربوط به رسانه توسعه داده است و به علم ارتباطات به صورت محض و در محدوده نظریهها علی الخصوص نظریات رسانه،توجه ویژه نموده است. همزمان با این تغییر و تحولات، مجریان و دستاندرکاران امر رسانه در صدا و سیما در سالهای اخیر، توجه بیشتری به رابطه دو حوزهی پراهمیت دین و رسانه داشتهاند و با برگزاری چند همایش با عنوان «دین و رسانه» و تربیت دانشجویانی در این حوزه به لزوم توجه هر چه بیشتر در این زمینه پا به عرصه عمل گذاشته است. هر چند اقدامات اخیر سازمان صدا و سیما پس از سالها تاخیر، اقدامات قابل توجه و تاملی بوده است اما هنوز در زمینه نظریهپردازی و در نتیجه سیاستگذاری در خصوص برنامههای دینی تلویزیون به معنای عام آن(نه صرفا برنامههای اختصاصی با عناوین دینی) دچار کمبودهای فراوانی هستیم. البته طرح و غور در این مباحث تنها منجر به انتشار آییننامههای سازمانی نخواهد شد، بلکه وجود منابع نوشتاری پژوهشی درباره این گونه برنامهها به افزایش سطح اطلاعات و سواد رسانهای و معرفتی تصمیمگیران، تولید کنندگان و مجریان این برنامهها خواهد انجامید. علاوه بر آنکه به شکلگیری تحقیقات بیشتر در این حوزه و تشویق محققان منجر میگردد. تحقیق حاضر نیز در پی روشن نمودن لایههایی از بخش کوچکی از گستره وسیع رابطه رسانه تلویزیون و نشر معارف دینی -که گفتگوهای مذهبی سیما را شامل میشود- است.
[1]. حسام الدین آشنا، میزگرد مبانی رسانه دینی، فصلنامه سنجش و پژوهش، ش 35، 1382، ص 9.
. مطهری،1384:337
جامعهی ایرانی جامعهای است کهن که دینداری و دینورزی آنچنان در تاریخ آن با روح و جان مردمان در آمیخته که انفصال دین از هویت این قلمرو فرهنگی را ناممکن میسازد. با اینحال چند صباحیست که ورود تمدنی دیگر در دو ساحت عینیت و ذهنیت به عالم بیرونی و درونی انسان ایرانی، «جایگاه دین» را در حیات او سخت دستخوش چالش و آشوب کرده است، بطوریکه ایرانی شیعه قرن چهاردهم هجری امروز خود را در بسیاری موارد، مجبورِ به انتخابِ میان دین، و جهان جدید میبیند. انتخابی بس سخت و سترگ که تمام وجود او را به چالش فرا میخواند.
با اینحال چنین به نظر میآید که دوران بحرانیِ تنگنای این دوگانه، برای نسل جدید سپری شده است. ایرانیِ مسلمان که به تدریج از اوان مشروطه با پدیده جدید «غرب» آشنا میشود، فراز و نشیبهای بلندی را برای تعیین نسبت خویش با عالم جدید میگذراند که انعکاس تام خویش را در تاریخ روشنفکری معاصر به ظهور میرساند، تاریخی که در دو دوره «شریعتی و سروش» در دهههای 50 و 70 به اوج خود میرسد و پاسخهایی متناسب با زمینه تاریخی و نیازهای دوره خود کسب میکند. امّا مواجهه نسل جدید با پدیده «مدرنیته» نه از جنس مواجهه «نظری و روشنفکرانه» بلکه از جنس مواجههای «عینی و انضمامی» با دنیایی است که عمده زیستجهان او را تشکیل میدهد. گرچه سابقه تجربه انضمامی ایرانیان از مدرنیته به دوره رضاخان بازمیگردد، با اینحال این مواجهه تجربهای عمدتاً سیاسی است که در شرایط استعمار و نفوذ مستقیم بیگانگان در امورات کشور اتفاق میافتد و به قول دکتر حائری درکی است که تنها از مواجهه با رویهی استعماری غرب بدست میآید.(حائری، 1387)
این تغییرات فرهنگی شگرف که در بازه زمانی کوتاهی در لایههای زیرین جامعه اتفاق میافتد، با سرعت کمتری خود را در عینیت رفتاری افراد ظاهر میکند به گونهای که حتی تا مدتها بخاطر در آمیختگی شدید با عناصر حیات سنتی و دینی غیرقابل تشخیص است و از چشم
ناظران عینی صحنه و طراحان مطالعات انضمامی دینداری پنهان میماند. (میرسندسی، 1390، 90) همینجاست که ضرورت طراحی و اجرای مطالعاتی برای سنجش اینگونه تغییرات فرهنگی که در لایه «نگرشی» افراد اتفاق میافتد نمایان میگردد. امری که به مدد الهی مورد نظر این تحقیق است.
چنین تصویری از نقش دین در جهان سنت که توسط جامعهشناس امریکایی، پیتر برگر، با تعبیر درخشان «سایبان مقدس» مطرح میشود با ورود مدرنیته به جامعه سنتی به شدت دستخوش چالش میگردد. مدرنیته در شکل متأخر آن به صورت جامعهای با نهادهای اجتماعی تمایزیافته و مستقل درآمده است که هریک نظامهای معنابخشی خود را نه از دین که از عقلانیت و دانش ابزاری فایدهگرایی میگیرد که به مرور زمان مستقل از دین بالیده و اکنون درون این حوزه ها متمرکز و نهادینه شده است و مشروعیتی خودبنیاد را برای این نهادها حاصل کرده است. ورود مستقیم این نهادهای عرفی دنیای مدرن در فرآیند مدرنیزاسیون به کشورهای شرقی و جهان سوم، این سایبان مقدس را در گیرودار یک انتخاب بزرگ برای تطبیق با شرایط جدید مخیّر میکند: یا خود را گسترش دهد تا بتواند بار دیگر چتر قدسی خویش را بر عناصر اجتماعی سایهافکن کند یا به گوشهای ایمن از دنیای مدرن بخزد تا بدون دستبرد روحیه سکولار و دینزدای مدرن بقا یابد، گوشهی ایمنی که برگر «قلمرو خصوصی» شهروندان را تنها مصداق آن میداند. (برگر و دیگران، 1381، 88) گرچه برگر از شق اول فوقالذکر چیزی نمیگوید و حتی انقلاب ایران را بعنوان جوشش دین از حوزه خصوصی که به حوزه عمومی هم سرایت میکند تعبیر میکند(Berger, 1974 به نقل از یوسفزاده،1388، 162) اما ناگفته پیداست که یکی از داعیههای همیشگی اسلام در ایران، تمشیت و هدایت امور اجتماعی بوده است که با ظهور حضرت امام خمینی و انقلاب اسلامی تجلّی عینی مییابد.
در گیرودار این کشمکش که عالمان دینی، روشنفکران، دولتها، احزاب، رسانهها و خودِنهادها و ساختارهای اجتماعی بازیگران اصلی آن هستند، صحنه پیچیدهای در ایران امروز ما پدید آمده است که گفتمانهای متعارضی از هردو سوی طیف پیشفرض انگاشته شده و مورد عمل قرار میگیرد و این درحالیست که بر خلاف یک دهه پیش، اصل این گفتمانها و مطالبات صریحاً و مستقیماً مورد بحث قرار نمیگیرند.مناقشهای که در دهه اول در دو جبهه انقلابی-لیبرال و در دهه دوم با عنوان اصلاحطلب-اصولگرا دنبال میشد، در دهه سوم صورتبندی نظری ویژهای نیافت و حال آنکه به شکلی پنهان در تمام مناقشات در جریان بود.
در واقع به خوبی میتوان این ادعا را مطرح کرد که مناقشه بر سر «محدوده حضور اجتماعی دین» محور اصلی تمام مناقشات اجتماعی ایران معاصر و بویژه سالیان پس از انقلاب است. مناقشهای که از یکسو ریشه در مباحثات کلامی و دینشناختی داردکه سرفصلهایی نظیر «قرائت دینی»، «قلمرو دین»، «ضرورت دین» و «انتظار بشر از دین» را پدید آورد و از سوی دیگر ریشه در مباحث معرفتشناختی دارد که مباحثی نظیر «منزلتِ شناختی عقل» و «فهم عصری دین»، «نقش هرمنوتیک در فهم متون مقدس» و «ارزش علم جدید» را برانگیخت. همین مناقشه است که وقتی امتداد یابد مباحث سیاسی بر سر مدل حکومتی ولایت فقیه و دموکراسی، معارضات اقتصادی بر سر الگوی اقتصاد بازار آزاد، درگیریها بر سر حدود پوشش و آزادی در جامعه و بسیاری موارد دیگر را به بار میآورد. (نباتیان، 1384، 104) با این همه جای خالی رویکرد «جامعهشناسانه» که منطقاً باید در کانون این منازعه قرار گیرد کاملاً خالیست. مباحثه بر سر حالات و کیفیت حضور دین در جامعه در نسبت با تحول بنیادین جامعه در تمدن غربی از یکسو و بررسی وضعیت انضمامی موجود از سوی دیگر میتواند پروژه های مهمی برای جامعه شناسی نظری و جامعه شناسی تجربی ایرانی محسوب شود.
در چنین شرایطی پرسش اصلی این تحقیق اینجاست که دو فرآیند متعارض «مدرنیزاسیون» و «انقلاب اسلامی» که هریک با قوای مفصلی از نیروهای اجتماعی (اعم از کنشگران یا نهادها) در سطح کلان در حال فعالیت در کشورند، چه وضعیتی را در سطح خرد و فضای فرهنگی نسل جدید پدید آورده است؟ به عبارت دیگر نسل جدید به این سایبان مقدس چگونه مینگرد و محدودهی آنرا تا کجا تصویر میکند؟ آیا دانشجویان هنوز مرجعیتی برای دین بعنوان منبع مشروعیت بخش حوزه های اجتماعی گوناگون قائلند یا در نظام فکری خود این حوزه ها را از دین تخلیه کرده و معنابخشی، قانونگذاری و هنجاربخشی آنها را به عقلانیت، علم یا فرهنگ سکولار مدرن واگذار کردهاند؟
autonomous
Religious authority
متولیان امنیت اجتماعی از جمله پلیس به عنوان محور اصلی مدیریت امنیت عمومی، نیازمند مشارکت های عمومی، مدنی و سازمانی می باشند. در صورت فقدان این مشارکت سه گانه، پلیس در برخورد با آسیب ها و انحراف های اجتماعی فزاینده ناگزیر از انتخاب یکی از دو شیوه ایجابی نرم افزاری یا شیوه سلبی و سخت افزاری است که انتخاب شیوه ی اول، پلیس را دچار بحران ناکارآمدی و انتخاب شیوه ی دوم، پلیس را با توجه به راهبرد جامعه محوری آن دچار بحران مشروعیت می کند(محبوبی منش،12:1385).
با در نظر گرفتن این امر که بخش اعظم وظیفه نگهداشت و افزایش امنیت نظام اجتماعی بر عهده نظام پلیس و قوه قهریه می باشد، مطالعات انجام شده نشان می دهد که شیوه های سنتی نگهداشت امنیت که در آن مواجهه با جرم بر تقویت ابزارها و تجهیزات پلیسی و بدون مشارکت مردم تاکید می کرد، در عمل چندان رضایت بخش نبوده و نه تنها موجب افزایش امنیت و کاهش احساس ناامنی نشده است بلکه موجب ناامنی بیشتر نیز شده است(سفیری، 1387: 145).
نیروی انتظامی ج.ا.ا طی سال های 1383(پیمایش اول)و 1384(پیمایش دوم) نظرسنجی هایی در خصوص میزان احساس امنیت اجتماعی در بین شهروندان مراکز استان های کشور، به عمل آورد. اهداف اصلی نظرسنجی در پیمایش دوم عبارت بود از : سنجش میانگین ناامنی در
جامعه که1/93 درصد نشان داده شد؛ سنجش میزان احساس ناامنی که 9/56 درصد بوده است(کرامتی،1385). نتیجه نظرخواهی مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران(ایسپا) نیز مبین آن است که 81 درصد از ایرانیان به گونه ای احساس ناامنی می کنند (کلاهچیان،154:1384). در نظر سنجی دیگری که از سوی نیروی انتظامی ج.ا.ا (ناجا) طی سال های 1383و 1384 در خصوص سنجش میزان امنیت اجتماعی مراکز استان های کشور صورت گرفته است ، میانگین احساس ناامنی کل مراکز استان های کشور در سال 1383، برابر با 15/79 درصد شده است. در سال 1384 میانگین ناامنی موجود در جامعه برابر با 1/93 درصد و میانگین احساس ناامنی، برابر با 9/56 درصد محاسبه گردیده است. (نبوی و همکاران،74:1389). هم چنین، یافته های تحقیقی تجربی در زمینه ی احساس امنیت در میان حاشیه نشینان استان تهران، نشان می دهد که هر چه میزان فراوانی جرم بالاتر باشد، احساس امنیت پایین تر است (کرامتی،41:1384).
این شیوه های تفکر مذکور نوین، منجر به رویکردی مشارکتی- کنترلی در نظام پلیسی شده است که از آن به عنوان پلیس جامعه محور[1] یاد می شود. جامعه محوری در پلیس نوعی بازگشت مجدد پلیس به جامعه است آن هم نه یک بازگشت فیزیکی و ظاهری، بلکه بازگشت رویکردی و نگرشی که اصل پیشگیری از وقوع جرم و اصل رضایت شهروندی نتیجه و ماحصل آن می باشد(علی نژاد،87:1389). الگوی جامعه محوری در پلیس سرمایه های اجتماعی شهروندان را در جهت افزایش امنیت اجتماعی پایدار به کار می گیرد، این مساله از سویی با شناخت سرمایه های موجود جامعه و از سویی منعطف ساختن کنش ها و فعالیت های پلیسی امکان پذیر است. به عبارت دیگر رویکرد جامعه محوری بر این پیش فرض استوار است که حلال مشکلات اجتماعی، خود مردم هستند.لذا پلیس بایستی با بسیج عمومی مردم، قابلیت های اجتماعی نهفته در جامعه را به منظور حل مشکلات اجتماعی به کار گیرد. در واقع سرمایه اجتماعی در جامعه به پلیس امکان می دهد تا استعداد ها و پتانسیل های موجود جامعه را در جهت کنترل موثر بر جرائم و آسیب های اجتماعی رصد نماید و این امر مستلزم تعاملات سازنده و پیگیرانه پلیس با مردم می باشد که در جامعه محوری نمود پیدا می کند.(همان،97). طبق تحقیقات و مطالعات به عمل آمده در اغلب کشورها بدون مشارکت مردم ، شیوه های سنتی تامین امنیت عمومی نظیر واکنش سریع به گزارش های تلفنی، تلاش برای شناسایی، دستگیری مهاجمان و حضور ماموران گشتی سنتی، برای افزایش امنیت عینی و کاهش ترس شهروندان از جرم کافی نیست(روزن بام،17:1381). به عقیده پارسونز “مهار اجتماعی مطلوب و موفق در درجه اول مبتنی بر شیوه های جامعه پذیری و درونی کردن الگوها و ارزش های فرهنگی جامعه است و استفاده از زور و خشونت آخرین راهکار مقابله با قانون شکنان است”(تریف،32:1999).
اما این نکته مهم را نباید فراموش کرد که نگاه تک بعدی و یک جانبه نگری در مباحث کنترل اجتماعی خود دلیلی بر افزایش جرم در جامعه است و بازده موفقیت آمیز نهادهای انتظامی با تکیه بر عوامل متعددی صورت می گیرد و از رویکردهای مختلف می توان مورد بررسی قرار داد همانند مورفولوژی و ریخت شناسی شهرها(دیدگاه جغرافیایی)، رویکردهای مدیریتی ، پیوندهای سیاسی، حرفه ای گرایی در نیروهای انتظامی، آموزش رسانه ای، بهره گیری از فناوری های نوین و … . از دیدگاه جامعه شناختی تکیه بر سرمایه های نهفته در نظام اجتماعی یکی از عوامل اصلی کاهش موارد جرم و احساس امنیت و پایداری آن در نظام اجتماعی است. این که این رویکرد تا چه حد می تواند با توجه به مقتضیات کشور ایران در عمل پیاده شود و آیا اصولا جوابگوی نیاز امنیت می باشد یا خیر، هدف از آغاز انجام پژوهش پیش رو بوده است، بر این اساس توجه جدی به رویکرد جامعه محوری موجب افزایش مشارکت مردم در تامین امنیت اجتماعی خواهد شد و رصد دائمی وضعیت و فعالیت های پلیس باعث افزایش اعتماد عمومی به پلیس و انسجام و همدلی بین مردم و نیروهای انتظامی گشته، سرمایه اجتماعی پلیس را افزایش داده که این امر در نهایت باعث کاهش هزینه های پلیس در تامین امنیت خواهد شد. از این رو پزوهش پیش رو در نظر دارد نگرش شهروندان تهرانی را در ارتباط با مولفه های جامعه محوری نیروهای انتظامی مورد بررسی قرار دهد و به این سوال پاسخ دهد که چرا و چگونه راهبرد جامعه محوری پلیس می تواند امنیت اجتماعی را حفظ و پایدار نماید؟
همان گونه که اشاره شد، آمارها حاکی از بالا بودن احساس ناامنی افراد در نظام اجتماعی ایران دارد به گونه ای که میانگین احساس ناامنی بر اساس برآورد مرکز افکارسنجی ناجا در سال 1384 برابر با 4/59 درصد بوده است که در سال 1385 به 62 درصد و در سال 1386 به 1/65 درصد رسیده که نشان دهنده رشد نگران کننده آن است(مرکز افکار سنجی ناجا،135:1385). ساز مان های پلیسی در ایران نیز ناچار به بهبود عملکرد خود هستند و تغییرات رویکردی کلید حل بازده پایین عملکرد نهادهای برقراری امنیت می باشد، چرا که سنجش عملکرد پلیس، علاوه بر وظایف سنتی مانند کاهش جرم و جنایت، مجازات مجرمان، کاهش ترس و افزایش امنیت فردی، تضمین امنیت در مکان های عمومی، با دستاورهایی دیگری مانند استفاده مناسب از منابع مالی، بهره وری و کارایی، استفاده موثر و مناسب از زور و قدرت، برآوردن تقاضای مراجعه کنندگان و دست یابی به مقبولیت در میان مردم نیز ارزیابی می شوند.
افزون بر موارد فوق، عوامل زیر ضرورت تغییر رویکردی را نمایان می سازد:
استقرار نظم و امنیت، عامل تداوم ساختار اجتماعی است.
اختلال در نظم اجتماعی باعث تضعیف احترام متقابل و هویت اجتماعی می گردد.
امنیت، مهم ترین انگیزه ای است که افراد را به داشتن ارتباطات دوسویه یا چند سویه تشویق می کند.
پیامدهای احساس عدم امنیت هراس، بی قراری و ترس های مبهم عمومی است.
Community policing