وبلاگ

توضیح وبلاگ من

رابطه بین سنخهای شخصیتی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

شاید برای همه­ی ما زیاد اتفاق افتاده باشد که به قول معروف بر سر دو­راهی گیر کرده باشیم و وقتی که می­خواهیم کاری را انجام دهیم ولی نمی­دانیم که آیا می­توانیم آن کار ­را به درستی به پایان برسانیم یا نه؟ بی­تردید عوامل و ویژگی­هایی در هر یک از افراد وجود دارد که هر کدام از آنها  را وادار به گرفتن تصمیمی متفاوت از بقیه می­نماید.

 

 

بندورا به­تدریج بر اهمیت ادراک فرد از خودکارآمدی به­عنوان میانجی شناختی عمل انسان تأکید کرد، وقتی انسان در حال بررسی عمل است و یا این­که به آن مشغول است، قضاوت­هایی نیز از توانایی خود در انجام دادن وظایف گوناگون و شرایط آن­ها به عمل می­آورد، این قضاوت­ها ممکن است در سطوح مختلف تفکر، هیجان و عمل انجام گیرد. (شولتز،1990؛ ترجمه سید­محمدی، 1388).

 

 

حسین نوید­نیا رابطه میان پنج عامل بزرگ شخصیت و باور­های کارآمدی معلمان را مورد ارزیابی قرار داد. نتایج این مطالعه نشان داد که دو متغیر برون گرایی و وجدان با باورهای کارآمدی معلمان پیش بینی معنی­داری داشت.

 

 

تحقیقات زیادی نشان داده­اند که باورهای خودکارآمدی نقش کلیدی و مهمی در سنخ­های شخصیتی افراد بازی می­کنند، منظور از باورهای خودکارآمدی ارزیابی شناختی افراد در زمینه توانایی خوبی برای انجام تکالیف می­باشد (یازمن، 2001).

 

 

 با این­حال برخی شواهد موجود حاکی از آن است که سنخ­های شخصیتی افراد  نه به­خاطر عدم توانایی بلکه به­خاطر ضعف در باور خودکارآمدی نسبت به برخی سنخ­های شخصیتی احساس ناتوانی می­کنند. (بست، 1981).

 

 

بر حسب نظر بندورا (1997) وقتی فرد باور داشته باشد که توانایی پیشرفت و کسب موفقیت را داراست به خودکارآمدی دست یافته است. الگوی فکری، انگیزش، واکنش­های هیجانی و برداشت انسان از خودکارآمدی خود، از طریق انتخاب فعالیت­ها، میزان تلاشی که برای یک موقعیت صرف می­کند، هنگام انجام یک فعالیت بر عملکردش تأثیر دارد. بنابراین یک معلم با خودکارآمدی قوی، با انگیزه بالاتر و پافشاری بیشتر با موانع روبرو شده و کارایی بیشتری از خود نشان خواهد داد (کاکروگلو، 2008).

 

 

هدف اصلی پژوهش حاضر بررسی کردن سنخ­های شخصیتی با خودکارآمدی معلمین می­باشد. براین اساس در این پژوهش این سؤالات مورد بررسی قرار می­گیرند که آیا بین سنخ­های شخصیت (روان­رنجوری، برون­گرایی، توافق، وظیفه­شناسی و گشودگی به تجربه) با خودکارآمدی در بین معلمان رابطه وجود دارد؟

 

 

بنابر­این در این تحقیق به دنبال این هستم به بررسی رابطه سنخ­های شخصیتی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد بپردازم و این­که خودکارآمدی چه تأثیری بر سنخ­های شخصیتی دارد و سنخ­های شخصیتی چه­قدر باعث می­شود که خودکارآمدی جامعه آماری پژوهش بالا برود و چه تأثیری می­تواند بر روند کاری آن­ها داشته باشد؟

 

 

3- ضرورت و اهمیت تحقیق

 

 

اگر­چه انسان تحت تأثیر و موقعیت­ها قرار دارد، به دلیل تعیین هدف برای خود و قضاوت درباره خودکارآمدی و خود­سنجی موجودی فعال است(کدیور، 1386).

 

 

در تحقیقی که توسط رحیم بدری در سال (1391) که هدف آن تعیین نقش جهت گیری هدف، خودکارآمدی در خودتنظیم­گری و شخصیت در دانشجویان بود، نشان داد  که بین خودکارآمدی در خود تنظیمی و وظیفه شناسی در شخصیت رابطه مثبت و بین خودکارآمدی در خود تنظیمی و روان­رنجورخویی رابطه منفی وجود دارد. بنابر­این شناخت شخصیت فرد به او کمک می­کند که بتواند احساس کارآمدی و یا خودکارآمدی خود را در زندگی تقویت کرده و آن را بالا ببرد.

 

 

بنا­بر­این اگر افراد خود و احساس خودکارآمدی خود را بر اساس ویژگی­های شخصیتی خود بشناسند بهتر می­توانند در زندگی موفق شوند، همان­گونه برای هر­کدام از ما اتفاق افتاده است وقتی می­بینیم یک نفر در حال انجام کار سختی است و سعی دارد آن­را انجام دهد برای­ این­که به او اعتماد به نفس دهیم به او می­گوییم تو می­توانی. برای این­که خودش را باور کند.

 

 

شهریار عزیزی در سال (1384) در تحقیقی با عنوان بررسی الگوی خودکارآمدی عمومی،  خودکارآمدی اینترنتی و نوع شخصیت در دانشجویان دانشگاه‌ شهید بهشتی انجام داد که ، به رابطه­ی مثبت بالایی بین خودکارآمدی عمومی و نوع شخصیت افراد دست یافت.

 

 

در پژوهش­های جدید تمرکز عمده­ای بر مدل پنج عاملی وجود دارد که در آن پنج عامل یا ابعاد اصلی شخصیت عبارتند از: روان­رنجور­خویی ، برون­گرایی/درون­گرایی، گشودگی­به­تجربه، توافق­جویی /مخالفت­ورزی، وظیفه­شناسی (دیویسون­و­همکاران، 2007؛ ترجمه شمسی­پور، 1388).

 

 

چگونگی شخصیت افراد در سازگاری شغلی و بالا بردن خودکارآمدی اهمیت زیادی دارد. بعضی مشاغل برای افراد سر­به­زیر و ساکت مناسب است در حالی که تعدادی از مشاغل برای افراد برون­گرا مناسب به نظر می­رسد توانایی سازگاری اجتماعی سهم بزرگی در موفقیت شغلی و خودکارآمدی دارد(قدسی، 1387، 97). سازش و هماهنگی بین نوع محیط باعث بالا رفتن خودکارآمدی می­گردد و این به نوبه خود تحت تأثیر ویژگی­های شخصیتی افراد  به رضایت خاطر منجر می­شود.(حسینی، 1383). اهمیت این موضوع را از آن­جا می­توان فهمید که در روایات و احادیث بسیاری آمده است که:  «خود­شناسی سودمند­ترین دانش­هاست». و هم­چنین روایات بسیاری با این مضمون آمده است:(من عرف نفسه فقد عرف ربه)« هرکس خود را بشناسد ،خدای خود را می­شناسد».

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 با توجه به تحقیقات انجام شده و بررسی­هایی که انجام گرفته و نقش مهم شخصیت و ویژگی­های آن در خودکارآمدی، ما می­توانیم با انجام این تحقیق به اهمیت تحقیق دست پیدا کنیم و از این طریق به بهبود کارآیی معلمان کمک کنیم. بنابر­اینا با توجه به پیچیدگی ویژگی­های انسان و روحیات و اخلاق و افکار او اگر ما بخواهیم معلمان­مان در کارشان دارای خودکارآمدی باشند، ضرورت دارد که این ویژگی­ها را مورد پژوهش قرار داده، شناسایی کرده و متناسب با آن­ها راهکار­های مناسبی ارائه کنیم.

 

 

4- اهداف تحقیق

 

 

4-1-هدف کلی

 

 

تعیین رابطه سنخ­های شخصیتی با خود کارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

4-2- اهداف ویژه

 

 

1-تعیین رابطه بین روان­رنجورخویی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

2- تعیین رابطه بین برون­گرایی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

3- تعیین رابطه بین توافق با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

4- تعیین رابطه بین وظیفه­شناسی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

5- تعیین رابطه بین گشودگی به تجربه با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد

 

 

5-فرضیه­های تحقیق

 

 

5-1-فرضیه کلی

 

 

بین سنخ­های شخصیتی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

5-2- فرضیه­های ویژه

 

 

1- بین روان­رنجورخویی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

2- بین برون­گرایی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

3- بین توافق با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

4- بین وظیفه­شناسی با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

5- بین گشودگی به تجربه با خودکارآمدی در معلمان شهرستان عنبرآباد رابطه وجود دارد.

 

 

6-تعاریف عملیاتی واژه­ها و اصطلاحات

 

 

سنخ­های شخصیتی: به مجموعه ویژگی­های جسمی، روانی ورفتاری گفته می­شود که هر فرد را از دیگری متمایز می­کند(ترجمه­ی کریمی، 1384).

 

 

سنخ­های شخصیتی عبارتند از: برون­گرایی، روان­رنجورخویی، توافق، وظیفه­شناسی، گشودگی به تجربه

 

 

خودکارآمدی: بندورا(2001)خودکارآمدی را به صورت اعتقاد افراد به توانایی­شان در اعمال کردن مقداری کنترل بر عملکرد خودشان و بر رویداد­های محیطی تعریف کرد.

 

 

تعاریف عملیاتی

 

 

 سنخ­های شخصیتی

 

 

 در این پژوهش سنخ­های شخصیتی عبارت است از  نمره­ای که آزمودنی از طریق تکمیل کردن مقیاس شخصیتی نئو پی آی-آر به دست می­آورد.

 

 

خودکارآمدی

 

 

 در این پژوهش منظور از خودکارآمدی نمره­ای است که معلمان از پرسشنامه خودکارآمدی شرر و همکاران به­دست می­آورند.

 

 

 

 

 

درای فصل مجموعه­ای از تعاریف, نظریه­­ها وتحقیقاتی که تا کنون در زمینه­ی خودکارآمدی و سنخ­ها و نگرش­های شخصیتی و موضوعات مرتبط با آنها در داخل کشور و همچنین کشور­های خارجی در در سازمان­ها و موسسه­ها و مکان­های مختلف انجام شده است بیان می­گردد. از آنجا که هر کدام از روان­شناسان و نظریه­ پردازان بر اساس زندگی، فرهنگ­ها و محیط­های متفاوتی که در آنجا رشد کرده­اند و رخ­دادهای زندگی خود و همچنین برداشت­هایی که از شخصیت داشته­اند، تعاریف گوناگون و متفاوتی از این واژه بیان کرده­اند. بنابراین زمان و دوره­ی شکل­گیری شخصیت در نظریات هر کدام از آنها با دیگران ممکن است متفاوت باشد.

 

 

1- خودکارآمدی

 

 

مفهوم خودکارآمدی تاریخچه مختصری دارد که از سال 1977 توسط بندورا مطرح شده است.اصول خودکارآمدی در رشته­های مختلف ودر موقعیت­های گوناگون آزمون شده است.(پاجاریز، 1996; به نقل از کندری، 1381)

 

 

خودکارآمدی (self-efficacy) از نظریه شناخت اجتماعی(social cognition teory) آلبرت بندورا (1997) روان­شناس مشهور مشتق شده است که به باور­ها یا قضاوت­های فرد به توانایی­های خود در انجام وظایف و مسؤلیت­ها اشاره دارد. نظریه شناخت اجتماعی مبتنی به الگوی علی سه­جانبه رفتار، محیط، و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی(عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک)که به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روان­شناختی اشازه دارد، تأکید می­کند. بر اساس این نظریه ، افراد در یک نظام علیت سه­جانبه بر انگیزش و رفتار خود اثر می­گذارند. بندورا(1997) اثرات یک­بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از فرضیه­های مهم روان­شناسان رفتار­گرا بوده است را رد کرد.انسان­ها دارای نوعی نظام خود­کنترلی و نیروی خود­تنظیمی هستند و توسط آن نظام بر افکار، احساسات و رفتار­های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کننده­ای ایفا می­کنند. بدین ترتیب رفتار انسان­ تنها در کنترل محیط نیست بلکه فرایند­های شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان متأثر از گرایش­های شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارت ، باور­ها و ارزش­هاست. انسان موجودی فعال است و بر رویداد­هی زندگی خود اثر می­گذارد. انسان تحت تأثیر عوامل روان­شناختی است و به طور فعال در انگیزه­ها و رفتار خود اثر می­گذارد. بر اساس نظریه «بندورا» افراد نه توسط نیروهای درونی رانده می­شوند، نه محرکهای محیطی آنها را به عمل سوق می­دهند، بلکه کارکرد­های روان­شناختی، عملکرد، رفتار، محیط و محرکات آن را تعیین می­کند. بندورا(1997) مطرح می­کند که خودکارآمدی، توان سازنده­ای است که بدان وسیله مهارت­های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف به گونه­ای اثر­بخش ساماندهی می­شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارت­ها و دستاور­های قبلی افراد پیش­بینی کننده­های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان در باره توانایی­های خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش مؤثر است. بین داشتن مهارت­های مختلف با توان ترکیب آنها به روش­های مناسب برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. افراد کاملاً می­دانند که باید چه وظایفی را انجام دهند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارت­ها موفق نیستند.(بندورا، 1997، 75). خود­شناسی از طریق پردازش مهارت­های شناختی، انگیزش و عاطفی که عهده­دار انتقال دانش و توانایی­ها به رفتار ماهرانه هستند، فعال می­شوند. به طور خلاصه، خودکارآمدی به داشتن مهارت یا مهارت­ها مربوط نمی­شود، بلکه داشتن باور به توانایی انجام کار در موقعیت­های مختلف شغلی، اشاره دارد. باورکارآمدی عاملی مهم در نظام سازنده­ی شایستگی انسان است.انجام وظایف توسط افراد مختلف با مهارتهای مشابه در موقعیتهای متفاوت به صورت ضعیف، متوسط یا قوی ویا توسط یک فرد در شرایط متفاوت به تغییرات باورهای کارآمدی آنان وابسته است. مهارتها می­توانند به آسانی تحت تاثیر خود­شکنی(self-doubt ) یا خودتردیدی قرار گیرند، در نتیجه حتی افراد خیلی مستعد در شرایطی که باور ضعیفی نسبت به خود داشته باشند، از توانایی­های خود استفاده­ی کمتری می­کنند، (بندورا، 1997). به همین دلیل احساس خودکارآمدی، افراد را قادر می­سازد تا با استفاده از مهارتها در برخورد با موانع، کارهای فوق­العاده­ای انجام دهند(وایت، 1982). بنابراین خودکارآمدی درک­شده عامل مهم برای انجام موفقیت­آمیز عملکرد ومهارتهای اساسی لازم برای انجام آن است. عملکرد موثر هم به داشتن مهارت­ها وهم به باور در توانایی انجام آن مهارت­ها نیازمند است. اداره کردن موقعیت­های دائم­التغییر، مبهم، غیر قابل پیش­بینی و استرس­زا مستلزم داشتن مهارت­های چند­گانه است. مهارت­های قبلی برای پاسخ به تقاضای گوناکون موقعیت­های مختلف باید غالبا به شیوه­های جدید، سازماندهی شوند. بنابر­این مبادلات با محیط تا حدودی تحت تاثیر قضاوت­های فرد در توانایی­های خویش است. بدین معنی که افراد باور داشته باشند که در شرایط خاص می­توانند وظایف را انجام دهند، خودکارآمدی درک شده معیار داشتن مهارت­های شخصی نیست، بلکه بدین معنی است که فرد به این باور رسیده باشد که می­تواند در شرایط مختلف با هر نوع مهارتی داشته باشد، وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد. پولر و همکاران (2002) بیان می­کنند که خودکارآمدی یا ادراک خودکارآمدی در برگیرنده احساس خوشایند فرد در انجام تکالیف است که بطور فراگیری با انگیزش و انجام موفقیت­آمیز تکالیف در تمامی انسانها مرتبط است. (به نقل از، بندورا، 1997).

 

 

اگر افراد مطمئن باشند که می­توانند از عهده­ی تکالیف دشوار برآیند، تلاش جدی­تری برای موفق شدن می­کنند. به افرادی که در موقعیت خاصی کارایی شخصی ندارند، می­توان آموزش داد که به توانایی خود برای موفق شدن بیش­تر اعتماد کنند و بدین ترتیب، احساس ارزشمندی و امکان موفقیت خود را تقویت کنند. (هالجین و ویتبورن، 2003; ترجمه­ی سید محمدی، 1387).

 

 

خودکارآمدی به بنیه­ی شخصیتی فرد در رویارویی با مسائل در رسیدن به اهداف و موفقیت او اشاره دارد و بیش­تر از این که تحت تأثیر هوش و توان یادگیری دانش­آموز باشد، تحت تأثیر ویژگی­های شخصیتی از جمله خود باوری (اعتماد­ به ­نفس)، تلاش­­گر بودن و تسلیم شدن(خودتهییجی)، وارسی علل عدم موفقیت به هنگام ناکامی (خودسنجی)، آرایش جدید مقدمات و روش­های اجتماعی رسیدن به هدف (خودتنظیمی) و تحت کنترل درآوردن تکانه­ها(خودرهبری) قرار دارد. (بهرامی، ۱۳۸۶؛ به نقل از پورجعفردوست، 1386).

نتیجه تصویری برای موضوع هوش

 

یکی ازاهداف آموزش و پرورش در همه­ی جوامع،کمک به فرد برای کسب خودکارآمدی است. برای اینکه یک فرد در بزر گسالی کارآمد باشد، باید این خصوصیت را از دوران طفولیت و دانش­آموزی یاد بگیرد. معلمان نیز در این مسیر به عنوان الگویی مؤثر در جهت آموزش کارآمدی نقش مهمی ایفا می­کنند.

 

 

(سیف، ۱۳۸۶)

 

 

کارآمدی یک توانایی زایشی است و پنج مؤلفه­ی خودباوری (اعتماد به نفس، حل مسئله، تفکر مثبت وخودپنداره)، خودتنظیمی(خویشتن­داری، نظم بخشیدن به افکار و رفتار خود برای رسیدن به هدف مورد نظر)، خودسنجی(خودارزشیابی)، خودرهبری(مثبت­گرایی، کنترل رفتارهای خود به منظور رسیدن گام­به­گام به هدف مورد نظر و خودتهییجی(ایجاد انگیزه در خود و مبارزه با شکست را شامل می­شود (بهرامی، ۱۳۸۶، به نقل پور از جعفردوست، ۱۳۸6).

 

 

فاطمه ترک لادنی در زمستان 1389 در تحقیقی تحت عنوان« تاثیر خودکارآمدی بر موفقیت افراد در زندگی» که در مدرسه پیش دانشگاهی شاهد حضرت مهدی (ع)، ناحیه 5 اصفهان انجام داد به این نتیجه دست یافت که خودکارآمدی به عنوان یک عامل شناختی می­تواند به افراد کمک کند و مسیر رسیدن به موفقیت را برایشان هموار سازد؛ بنابراین، شناخت این عامل در راه­های تقویت آن برای پیشبرد اهداف در زندگی اهمیت فراوان دارد. پس ادراک فرد از کارآمدی خود به عنوان میانجی شناختی عمل انسان است. این ادراک بر تفکر و عمل انسان تأثیر می­گذارد.

 

 

هنگامی که ما رفتارمان را نظم می­بخشیم، در واقع به عمل مشاهده­ی خود می­پردازیم و پیامد­های عملکردمان را برحسب معیارها و اهدافمان ارزیابی می­کنیم. از سودی دیگر، براساس توانایی­های کلی خود، به نتیجه­هایی مانند « من در جبر خوب هستم» و «من در شنا کردن ضعیف هستم» می­رسیم. بندورا این قضاوت­های کلی را ارزیابی­های خود کارآمدی می­نامد. در سالهای اخیر، خودکارآمدی، موضوع اصلی کارهای بندورا بوده است. بندورا اعتقاد دارد که ارزیابی­های خودکارآمدی، تأثیر عمیقی بر سطح انگیزش ما دارد. هنگامی که اعتقاد داشته باشیم در تکالیف به خوبی عمل می­کنیم، با وجود مکث­های موقت روی آنها، سخت تر و با پشتکار بیشتر کار می­کنیم. هنگامی که به توانایی­هایمان شک می­کنیم، با انرژی کمتری کار می­کنیم و احتمال بیشتری وجود دارد که هنگام روبرو شدن با اولین مشکل، آن را رها سازیم. البته این امکان وجود دارد که فرد،توانایی خود را کمتر از حد، تخمین بزند، این موضوع بویژه هنگامی که احتمال آسیب جسمانی وجود داشته باشد، صادق است.اگر ما توانایی خود را در ورزش اسکی، بالا تخمین بزنیم، در یک سراشیبی زمین می­خوریم و به شدت آسیب می­بینیم. با این حال بندورا به طور کلی معتقد بود که خوب است ما استعداد­های خود را بالا تخمین بزنیم و معتقد باشیم که موفق می­شویم.

پروژه دانشگاهی

 زندگی با مشکلات، ناملایمات، شکست­ها، موانع و بی­عدالتی همراه است.(شولتز، 1990؛ ترجمه­ سید­محمدی، 1388). بنابراین خودکارآمدی خوشبینانه، سودمند است. «افراد پر­تلاش، آن­قدر در خودشان احساس نیرومندی می­کنند که قادرند تلاش فوق­العاده­ای از خود نشان دهند و شکست­های زیادی را که به آنها دچار می­شوند، تحمل کنند.» (شولتز، 1990؛ ترجمه­ سید­محمدی، 1388).

 

 

باورهای خودکارآمدی پایه و اساس فعالیت انسان است. افرادی که خودکارآمدی بالایی دارند، انتظارشان در نتیجه­گیری موفق نیز بالاست. در مقابل افرادی که به توانایی­های خود تردید دارند، شانس خود را در موفقیت کاهش می­دهند. افراد دارای کارآمدی بالا، معتقدند که می­توانند به صورت مؤثر با رویدادها و شرایطی که روبرو می­شوند برخورد نمایند. از آنجایی که آنها در غلبه بر مشکلات، انتظار موفقیت دارند، در انجام تکالیف استقامت نموده و اغلب در سطوح بالاتری عمل می­کنند. این افراد در مقایسه با اشخاصی که خودکارآمدی ضعیفی دارند به توانایی­های خود اطمینان بیشتری داشته و تردید کمی نسبت به خود دارند. آنها مشکلات را چالش می­بینند نه تهدید و فعالانه در جستجوی موقعیت­های جدید هستند (لیاو، 2009).

 

 

تقویت و توجه به ویژگی خودکارآمدی در عملکرد معلمان ، مستلزم شناسایی عوامل پیشایندی یا تعیین‌کننده آن می‌باشد. یکی از عوامل مهمی که بر، برداشت فرد نسبت به توانایی خود اثر می­گذارد، چگونگی شخصیت و سنخ های شخصیتی او می باشد. (شولتز، 1990؛ ترجمه­ سید­محمدی، 1388).

 

 

1-1 خودکارآمدی و مراحل رشد

 

 

خودکارآمدی به عنوان تابعی از سن سطح رشد ایجاد می­شود. در دوره­ی نوزادی الگوگیری به تقلید­های آنی و فوری محدود است. در حدود دو سالگی ، کودکان آماده­اند که یک رفتار را مدتی پس از مشاهده­ی آن، تقلید کنند. بندورا می­گوید: بهبود زندگی، بیش­تر مدیون افراد پرتلاش است تا افراد ناامید. باور به خود ضرورتاً موفقیت را تضمین نمی­کند ولی باور نداشتن خود مسلماً زمینه را برای شکست فراهم می­کند. رسیدن به معیارهای عملکرد خود وحفظ آنها احساس خودکارآمدی فرد را افزایش می­دهد و ناتوانی در رسیدن به این معیارها از احساس خودکارآمدی می­کاهد. افرادی که معیارهای بسیار بالا و غیر واقع­بینانه­ای برای عملکرد وضع می­کنند، یعنی کسانی که انتظارهای رفتاری خود را بر مبنای رفتار سرمشق­های فوق­العاده موفق و مؤثر قرار می­دهند و به طور مداوم می­کوشند که به رغم شکست­های پیاپی، خود را به آن معیارها­ برسانند، ممکن است خود را به شدت تنبیه کنند. چنین کاری به راحتی می­تواند به افسردگی، دل­سردی واحساس بی­ارزش بودن منجر شود. افراد دارای خودکارآمدی ضعیف احساس درماندگی دارند و در اعمال هرگونه نفوذ و تاثیر بر رویدادها و شرایطی که آنان را تحت تاثیر قرار می­دهند، ناتوانند؛ در نتیجه، معتقد­ند که کوشش­هایشان بی­فایده و بی­نتیجه است. جای تعجب نیست که آنان اندوهگین وبه شدت نگران­اند و وقتی با مانع یا مسئله­ای رو­به­رو می­شوند، اگر کوشش­های اولیه­ی آنها با ناکامی مواجه شود، به سرعت تسلیم می­شوند. افرادی که از نظر احساس خودکارآمدی قوی هستند، معتقدند که به ­طور موثر از عهده­ی رویدادهای زندگی خود بر ­می­آیند، در کوشش­های خود ثابت قدم­اند، در انجام دادن تکالیف خود پشتکار دارند و عملکرد آن­ها در سطح بالایی است. (شولتز، 1990؛ ترجمه­ سید­محمدی، 1388).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

 

1-2 ارزیابی خودکارآمدی در سنین مختلف

 

 

نخستین تجربه­های سازنده­ خودکارآمدی در والدین متمرکز است. این تمرکز با افزایش سن کودک و گسترش یافتن جهان او تحت تأثیر خواهران، برادران و همسالان قرار می­گیرد. مدارس از طریق تأثیر گذاشتن بر رشد قابلیت­های شناختی و مهارت­های حل مسئله، که هر دو برای شرکت مؤثر در همه­ی جنبه­های زندگی لازم­اند، در خودکارآمدی تأثیر می­گذارند. مدارس می­توانند خودکارآمدی دانش آموزان ضعیف و دارای پیشرفت اندک را با استفاده از گروه­بندی بر حسب استعداد نابود کنند. این عمل، اعتماد به­نفس کسانی را که در گروه­های ضعیف قرار داده شده­اند، پایین می­آورند. خودکارآمدی در دوران نوجوانی به اعتماد­های اولیه نسبت به توانایی­های شخصی بستگی دارد در دوره جوانی خودکارآمدی تأثیر زیادی بر سازگاری در زندگی زناشویی، پدر و مادر شدن و تسلط و چیرگی بر شغل می­گذارد. در دوره میانسالی با توجه به اینکه افراد دائماً توانایی­ها، مهارت­ها و هدف­هایشان را ارزیابی می­کنند، همواره با منابع تازه­ای از فشار روانی روبه­رو می­شوند. ارزیابی خودکارآمدی در سنین پیری دشوار است، تنزل توانایی­های جسمی و ذهنی، بازنشسته شدن از کار فعال و کناره­گیری از زندگی، افق جدیدی از خودارزیابی را ایجاد می­گند. کاهش خودکارآمدی ناشی از این ارزیابی­ها بر کارکردهای جسمی و ذهنی، مانند فعالیت­های جنسی، بدنی و فکری، تأثیر منفی دارد. به­طور خلاصه، احساس خودکارآمدی پایین باعث کاهش کارکرد شناختی و رفتاری فرد و از دست رفتن تدریجی علایق و مهارت­های او می­شود. الیس باور­های نامعقول را سبب بروز هیجانات منفی نامناسبی مثل کم­رویی افراطی، احساس گناه، تحمل کم ناکامی، احساس بی­عرضه بودن، کمال گرایی افراطی، عصبانیت، آزردگی شدید از اطرافیان و خودکارآمدی پایین می­داند و برای مقابله با آن با استفاده از فنون درمان عقلانی-هیجانی (A-B-C) توصیه به کشف باور­های نامعقول می­کند که با کنار گذاشتن آن­ها می­توان با مشکلات مقابله کرد، خودکارآمدی خود را افزایش داد و زندگی شادمانه­ای به­دست آورد.(ترجمه­ی فیروز­بخت، 1387). در یک بررسی آزمودنی­هایی از هر دو جنس برای رقابت در یک مهارت حرکتی شرکت داشتند. باورهای خودکارآمدی آنها در یک گروه با گفتن این که «با فردی رقابت می­کنند که از ناحیه زانو آسیب دیده است » (خودکارآمدی بالا) و در گروه دیگر، با بیان اینکه «آنها با یک ورزشکار حرفه­ای روبه­رو هستند»(خودکارآمدی پایین) دست­کاری شد. در نهایت عملکرد گروه اول با گروه دوم به وضوح متفاوت بود. (پروین و جان،2001; ترجمه جوادی و کدیور، 1384).

رابطه علّی- ساختاری راهبردهای شناختی تنظیم هیجان با نشانه های شخصیت مرزی و ضداجتماعی در جمعیت غیر بالینی

زمانی که فردی در کنار آمدن با مسائل زندگی مشکلاتی داشته باشد و رفتار وی به طور پایدار، مقاوم و انعطاف ناپذیر، موجب پریشانی و آشفتگی دیگران شود، در چنین شرایطی، اختلال شخصیت مطرح می شود(کریس هیلی؛۲۰۰۸). اختلالات شخصیت بیانگر مجموعه ای از رفتارهای گوناگون و پیچیده هستند. جلوه  آشفتگی روانی در هر یک از این اختلالات کاملأ متفاوت است، با این حال مشکلاتی که افراد مبتلا به اختلال شخصیت تجربه می کنند، هر روز و در اغلب تعامل های آنها با دیگران وجود دارد. مشکلات این افراد اعم از اینکه وابستگی شدید، ترس از صمیمیت زیاد، نگرانی شدید، دروغگویی فراوان و بی دلیل و رفتار های استثمارگرایانه  یا خشم کنترل ناپذیرباشد، به هر حال این افراد معمولاً ناخشنود و ناسازگارند. آنها در دور معیوبی گرفتار      می شوند که درآن، سبک شخصی آشفته شان دیگران را بیزار نموده و از این رو شیوه های برقراری ارتباط مشکل آفرین آنها را تشدید می کند (هالیجین و ویتبورن؛۲۰۰۳).

 

   درDSM-IV-TR اختلالات شخصیت به سه گروه یا خوشه تقسیم بندی شده اند. خوشه A مرکب از اختلالات پارانویید، اسکیزوئید و اسکیزوتایپال است. خوشه B شامل اختلالات شخصیت ضداجتماعی، نمایشی، مرزی و خودشیفته بوده و خوشه C هم، شامل اختلالات شخصیت اجتنابی، وابسته و وسواسی جبری است (۲۰۰۰ APA,). در این بین، اختلالات شخصیت خوشه ی  Bکه با رفتارهای نمایشی و هیجانی مشخص       می شوند، جزء متداول ترین و پربسامدترین اختلالات شخصیت معرفی شده در DSM-IV-TRهستند (به نقل از کریستالین سالترز-پدنئولت،۲۰۱۱). مطالعات انجام شده نیز همواره حاکی از آن بوده است که این اختلالات، مشکلات و عوارض بسیاری را سبب می شوند. از این میان، دو اختلال شخصیت ضداجتماعی و مرزی به دلیل همایندی بالا با بیشتر اختلالات از جمله اختلالات خلقی، اضطرابی، اختلال مصرف مواد، همچنین خودکشی و به هم زدن نظم عمومی و ایجاد مسایل قانونی از اهمیت ویژه ای برخوردارند (جرج کروس و رینولدز،۲۰۰۱).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

   اختلال شخصیت مرزی یکی از شایعترین اختلالات شخصیت در بیماران بستری و در مراجعان به       کلینیک های روانشناسی و روانپزشکی است (بارلو و دوراند،۲۰۰۲ ،به نقل از حنایی؛۱۳۸۸). شیوع آن در حدود ٪۱۵ جمعیت عمومی و ٪۵۰ در میان مبتلایان به اختلالات شخصیت تخمین زده می شود (وایدیگر و ویسمن،۱۹۹۱، به نقل از حنایی؛1388). اکثر افراد مبتلا به این اختلال(۵۰ درصد) در دوره سنی ۱۸ تا ۲۵ سال، مبتلا به این اختلال تشخیص داده می شوند. همچنین دو سوم کل جمعیت بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی را زنان تشکیل می دهند(گاندرسون،۲۰۰۸؛ به نقل از محمودعلیلو و شریفی،۱۳۹۰).     استرن ( ۱۹۳۸) معتقد است که بیماران مبتلا به این اختلال در مرز بین نوروز و سایکوز قرار دارند به طوری که وقتی تحت فشار روانی شدید قرار می گیرند به رفتار ها و فرآیند های فکری سایکوتیک دچار  می شوند و سریعاً به سطوح سالم تری از کارکرد روانی باز می گردند (به نقل از کریس هیلی،۱۳۹۰). مشخصه بارزشان ناپایداری در خلق، حالات عاطفی، واقعیت آزمایی و خودانگاره است. به نظر می رسد این بیماران همیشه در بحران به سر می برند. چرخش های سریع خلق، رفتارهای غیرقابل پیش بینی، خودزنی های مکرر، هم زمان بودن احساس خصومت و وابستگی و روابط بین فردی آشفته از خصوصیات بارز این نوع اختلال شخصیت است. همچنین تکانشی بودن، احساس مزمن پوچی و فقدان احساس هویت، دوپاره سازی در روابط بین فردی و خودکشی از دیگر ویژگی های این اختلال است (نوردهال،نیساتر،۲۰۰۵؛سادوک و سادوک،۲۰۰۵ ؛به نقل از حنایی، ۱۳۸۸).

 

   از سویی، یکی از راه های توصیف اختلال شخصیت مرزی استفاده از حروف اول علایم این اختلال است که در مجموع عبارت «من ناامیدم»را تشکیل می دهند و شامل، آشفتگی هویت(I)، بدتنظیمی هیجانی(D)، احساس تهی بودن(E)،رفتار خودکشی گرایانه(S)، عقاید پارانوئید(P)، احساس رهاشدگی(A)، تکانشگری(I) و خشم® است. در خصوص رفتارهای آسیب به خود این بیماران، داستی میلر(۱۹۹۴) معتقد است که چنین اعمالی آن قدر معانی متعدد و نهفته دارد که حتی شخصی که اقدام به آن می کند، همیشه از دلایل آن آگاه نیست. در مورد برخی از معانی یا دلایل نهفته در اعمال خودآسیب زنی می توان به نوعی راهبرد مقابله ای یا کنار آمدن با فشار روانی، روشی برای ابراز خشم شدید و یا فریاد کمک طلبی و عملی به عنوان توجه برگردانی اشاره نمود (کریس هیلی،۱۳۹۰).

 

   علاوه بر این،اختلال شخصیت ضداجتماعی یکی دیگر از اختلالات شخصیت خوشه B است که شاید بیشترین مطالعات انجام شده درباره اختلالات شخصیت مربوط به این اختلال است(هیثر بارنت ویگ،۱۳۸۸).

 

   پیش تر، این اختلال با عناوینی چون، سایکوپاتیک، سوسیوپاتیک، دیس سوشیال و شخصیت جنایی شناخته می شد. باور و نگرش اساسی این افراد آنست که حق دارند قوانین و اصول را بشکنند. جنگ جویی،   بهره کشی در روابط، فقدان همدلی و حساسیت های اجتماعی جزء خصایص معمول این بیماران است (جرج کروس و رینولدز،۲۰۰۱).

 

   ناتوانی برای سازگاری با موازین اجتماعی در ارتباط با رفتار قانونی، که با دست زدن به اعمال تکراری،که زمینه را برای دستگیری فراهم می کند، تظاهر می کند؛ فریبکاری و دروغگویی های مکرر؛ رفتار تکانشی و ناتوانی برای طرح ریزی های پیشاپیش؛ تحریک پذیری و پرخاشگری به همراه نزاع و حملات فیزیکی مکرر؛   بی احتیاطی نسبت به ایمنی خود و دیگران؛ عدم احساس مسئولیت مستمر که با ناتوانی برای حفظ رفتار شغلی با ثبات تظاهر می کند و فقدان احساس پشیمانی، ویژگی های توصیف کننده مبتلایان به اختلال شخصیت ضداجتماعی هستند،از طرفی،این اختلال در مردان سه برابر بیشتر از زنان است(کاپلان و سادوک،۱۳۸۲).

 

   اختلال شخصیت ضداجتماعی سیر بدون پسرفت دارد و اوج شدت آن معمولاً دراواخر نوجوانی است. پیش آگهی اختلال متغیراست و گزارش هایی از کاهش علایم با افزایش سن داده شده است، البته مشخص نیست که این کاهش علایم به خاطر بالا رفتن سن است یا افزایش آگاهی اجتماعی. افسردگی، اضطراب، الکلیسم و         سوء مصرف دارو اختلالاتی هستند که بیشترین همایندی را با اختلال شخصیت ضداجتماعی دارند (کاپلان و سادوک،۱۳۸۲).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

 

   اختلال شخصیت ضداجتماعی و مرزی نیز همانند دیگر اختلالات شخصیت، بواسطه نشانه های رفتاری، هیجانی، شناختی و نیز بین فردی شان به کارکردهای روزانه‌‌ مبتلایان، تأثیرات منفی بر جا می گذارند (هالیجین و ویتبورن،۲۰۰۳).روابط بین فردی مختل، مشکلات هویتی، مشکلات تحصیلی و شغلی و نیز   درگیری های قانونی ازجمله این مشکلات هستند(کاپلان و سادوک،۲۰۰۷).مسأله تنظیم هیجان به عنوان یک مشکل و مشخصه اساسی مبتلایان به اختلالات شخصیت خوشه Bاست (کریک و جی گر؛۲۰۰۱).

 

    هرچند دلایل نظری در خصوص اختلال شخیت مرزی، به نقش محوری بدتنظیمی هیجانی در بیماری زایی این اختلال معطوف اند(لینهان،۱۹۹۳؛ لی وزلی و همکاران،۱۹۹۸؛به نقل از بارنو والو وا و همکاران،۲۰۰8)، لیکن تعریف مشخصی که در خصوص بدتنظیمی هیجانی ارائه بشود، بین پژوهشگران مختلف متفاوت است (پوتنام و سیلک،۲۰۰۵؛ به نقل از بارنووالووا و همکاران،۲۰۰8). اگرچه برخی پژوهشگران، بدتنظیمی هیجانی را با ویژگی های تمپورامنتال شدت/ واکنش پذیری هیجانی یکسان فرض می کنند (لی وزلی و همکاران،۱۹۹۸؛ به نقل از بارنو والو وا و همکاران،۲۰۰8)، دیگر پژوهشگران، تنظیم هیجان را به صورتی مجزا از محتوا و کیفیت پاسخ هیجانی تعریف می کنند (لینهان،۱۹۹۳ ؛تامپسون و کالکینز،۱۹۹۶؛ به نقل از بارنووالووا و همکاران،۲۰۰8).

 

   مفهوم سازی های اخیر، بدتنظیمی هیجانی را به عنوان روش های ناسازگار پاسخدهی به آشفتگی های هیجانی، شامل، پاسخ های غیر قابل قبول، مشکلات مربوط به کنترل رفتار ها در مواجهه با آشفتگی های هیجانی و تعارضاتی در استفاده کاربردی از هیجانات به عنوان اطلاعات، معرفی می کند .طبق این تعریف، بدتنظیمی هیجانی یک سازه چند بعدی است و در بر گیرنده، فقدان آگاهی، فهم و پذیرش هیجانات، فقدان دسترسی به راهبردهای سازگار برای تعدیل شدت یا طول دوره پاسخ های هیجانی، بی میلی به تجربه    آشفتگی های هیجانی بعنوان بخشی از متعاقبات اهداف مطلوب و نیز ناتوانی در کنترل رفتار ها به هنگام تجربه آشفتگی های هیجانی است (گراتز و رومیر،۲۰۰۴، به نقل از بارنووالووا و همکاران،۲۰۰8).

 

   چندین نظریه پرداز تأکید می کنند که واکنش پذیری هیجانی، اساسی ترین خصیصه مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی است که به مشکلات بین فردی (لینهان؛۱۹۹۳، به نقل از تراگیسر و همکاران؛۲۰۰۸)و        بی ثباتی عاطفی یا واکنش پذیری بسیار شدید، بعنوان مؤلفه اساسی اختلال شخصیت مرزی منجر می شود (موریوهمکاران؛۲۰۰۲،ترول؛۲۰۰۱،ترول،شر،مینکزبراون،دوربن و بور،۲۰۰۰؛ به نقل از تراگیسر و همکاران؛۲۰۰۸ ). در حمایت از این موضوع، مدارکی وجود دارند که نشان می دهند ویژگی بی ثباتی عاطفی، می تواند برای مشکلات اجتماعی، اقتصادی و تحصیلی این افراد دلیل موجهی به شمار آید (باق و همکاران؛۲۰۰۴ ،ترول و همکاران؛۲۰۰۰ ، به نقل از تراگیسر و همکاران؛۲۰۰۸). همچنین مدارکی نیز وجود دارند که بیان می کنند بی ثباتی عاطفی، یکی از ویژگی های اصلی، بویژه مرتبط با مشکلات بین فردی است(کوانیزبرگو همکاران،۲۰۰۱؛به نقل از تراگیسر و همکاران؛۲۰۰۸ ).

عکس مرتبط با اقتصاد

 

   از سویی ویژگی اساسی شخصیت ضداجتماعی در بزرگسالان، هیجان پذیری سطحی و به طور کلی، سطوح پایین درماندگی هیجانی[62] است. مفهوم تنظیم هیجان، به توانایی فرد در تنظیم هیجانات منفی به منظور کاهش احساسات ناشی از درماندگی هیجانی اشاره دارد. از آنجایی که تنظیم هیجانی ناسازگار با سطوح بالایی از درماندگی هیجانی مرتبط شناخته شده است، پس می توان انتظار داشت که اشخاصی که صفات سایکوپاتیک دارند، راهبردهای ناسازگارانه ای را در تنظیم تهییج پذیری منفی شان به کار ببرند. بر اساس این انتظار، نتایج مطالعه ای که هینزین[63] و همکارانش(۲۰۱۱)، بر روی بررسی رابطه بین صفات سایکوپاتیک، خودسنجی درجه مشکلات هیجانی و راهبردهای تنظیم هیجانی بر روی ۱۰۴ نفر از جوانان تبهکار زندانی انجام دادند، نشان داد که ویژگی های سایکوتیک با مشکلات هیجانی یا با راهبردهای تنظیم هیجانی سازگار مرتبط نبودند اما با راهبردهای تنظیم هیجانی ناسازگار همبستگی مثبتی داشتند(هینزین،کوهلر[64]ر،اسمیتس[65]،هافر[66]و   هاچزیرمییر[67]،۲۰۱۱).

 

   از دیدگاه گارنفسکی و همکاران (2006) راهبردهای شناختی تنظیم هیجان (سرزنش خود، سرزنش دیگران، نشخوار ذهنی، فاجعه آمیز ساختن، ارزیابی مجدد مثبت، تمرکز مجدد مثبت، پذیرش، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی و دیدگاه پذیری) روابط تنگاتنگ با آسیب شناسی روانی دارند و در این راستا پژوهش نولن-هاکسما، بارکر و لارسون(۱۹۹۴) در حوزه نشخوار فکری، سالیوان و همکاران(۱۹۹۵) در خصوص فاجعه آمیز ساختن، آندرسون، میلر، ریگر، دیل و سدیکیدز(۱۹۹۴) درباره سرزنش خود، و کارور، اسچیر و وین تراب(۱۹۸۹) درباره فقدان ارزیابی مجدّد مثبت، نشان می دهند که این این راهبردها، معتبرترین پیش بینی کننده های هیجانات منفی (افسردگی،اضطراب،خشم و استرس) هستند(به نقل از صالحی و همکاران،۱۳۹۰).

 

    از سویی، در پژوهشی که پرتی و میکلی آ (۲۰۱۱) به منظور نشان دادن تفاوت بین راهبردهای مقابله ای به کار برده شده در جمعیت بیمار (شامل مبتلایان به اختلالات افسردگی،اضطرابی، سوءمصرف الکل،اختلالات شخصیت و اختلال اضطراب و افسردگی تؤام) و غیر بیمار، انجام دادند مشخص شد که نمونه بیمار،راهبردهای مقابله ای ناسازگار مثل فاجعه بار تلقی کردن، نشخوار فکری و سرزنش خود را به کار می برند درحالیکه نمونه غیر بیمار در مقایسه با نمونه بیمار، راهبردهای سازگارانه تری نظیر ارزیابی مجدد مثبت، دیدگاه پذیری و   تمرکز مجدّد مثبت را به کار می برند.

 

   هم ICD-10 و هم DSM-IV  به طور ضمنی به این موضوع صحّه می گذارند که اختلال منشی در تنظیم هیجان، در بیشتر اختلالات شخصیت و همه خوشه های شخصیتی یافت می شود. خوشه ی B اختلالات شخصیت نمونه کلاسیک ناتنظیمی هیجان است و اختلال شخصیت مرزی یک پروتوتایپ در میان اختلالات این خوشه است (کریک و جی گر؛۲۰۰۱).

 

   در این خوشه (B) مدارک بالینی دال بر بدتنظیمی همه هیجانات منفی بویژه برای ترس، خشم، افسردگی و اضطراب وجود دارد(جایدیپ سارکر و گوین آدشید؛۲۰۰۶).پژوهش های صورت گرفته در مورد اختلال شخصیت مرزی، نشان می دهند که ویژگی اساسی این اختلال،ناکارآمدی در سیستم تنظیم هیجان است و بیشتر الگوهای رفتاری مشاهده شده در این بیماران، تلاش فرد برای تنظیم عواطف شدید یا پیامد بدتنظیمی هیجان است (لینهان،a۱۹۹۳،وستن،۱۹۹۱). در حمایت از این اظهارات، تحلیل عاملی ملاک های تشخیصی اختلال شخصیت مرزی، بدتنظیمی هیجانی را به عنوان مؤلفه اساسی این اختلال معرفی می کند             (سان اسلو،گریلو،مک گلاسهان؛۲۰۰۰،سان اسلو و همکاران،۲۰۰۲). بسیاری از ملاک های تشخیصی اختلال شخصیت مرزی (مثل خود زنی و بی ثباتی عاطفی)بازتاب یا نتیجه بدتنظیمی هیجانی است(لینهان،۱۹۹۳؛سان اسلو و همکاران؛۲۰۰۲،وستن؛۱۹۹۸،۱۹۹۱). افزون بر این، ملاک بی ثباتی عاطفی به نظر می رسد که با کل ملاک های تشخیصی اختلال شخصیت مرزی همبستگی داشته باشد و این مؤلفه، ویژگی اصلی اختلال معرفی می شود (سان اسلو و همکاران،۲۰۰۰).

 

   هر چند بدتنظیمی هیجانی جزء مشخصه های اصلی مبتلایان به اختلالات شخصیت مرزی و ضداجتماعی است،با این حال تحقیقات انجام یافته در این حوزه بسیار اندک است(لینهان،۱۹۹۳؛سان اسلو و همکاران؛۲۰۰۲، وستن؛۱۹۹۸،۱۹۹۱).

 

    اصطلاح بدتنظیمی هیجان که بویژه در مورد اختلال شخصیت مرزی به کار می رود، عمومأ به نقص و ناکارایی در ظرفیت تعدیل هیجاناتی که به طور بغرنجی غیرقابل کنترل شده اند، ابراز هیجانات به شکلی شدید و تعدیل نشده و از بین رفتن و فروپاشی استدلال در فرد مبتلا اشاره دارد (لینهان،1992و هییرد،۱۹۹۲؛شیدلر و وستن؛۱۹۹۱؛۱۹۹۸؛۲۰۰۴،وستن، به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن؛۲۰۰۶).

 

   آسیب پذیری در مقابل بدتنظیمی هیجان در مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی با حساسیت مفرط نسبت به محرک های هیجانی، تجربه هیجانی شدید و بازگشت کند به خط پایه هیجانی که پیش از برانگیختگی هیجانی در آن سطح بوده مرتبط است(لینهان؛۱۹۹۳،به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن،۲۰۰۶). در این راستا، ایبنر و همکارانش (۲۰۰۴) طی پژوهشی دریافتند که بیماران مرزی، هیجانات منفی فراوان و هیجانات مثبت اندکی را گزارش می کنند (2004). مفهوم سازی های مرتبط در این زمینه بیان می کنند که مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی مشکلاتی در ارتباط با تشخیص، تمییز و یکپارچه سازی هیجانات و  بازنمایی های هیجانی خود و دیگری،دارند(کرنبرگ،۱۹۷۵،به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن،۲۰۰۶).این ناتوانی در پردازش تجارب هیجانی ممکن است در کل به ناتوانی در تفاوت گذاری بین حالات عاطفی منجر شود که به جای آنکه فرد را به رفتارها و پاسخ های مقابله ای مؤثر سوق دهد، وی را به انجام یکسری رفتارهای رهایی از عاطفه منفی ناسازگار نظیر اعمال تکانشی یا آسیب به خود رهنمون سازد(۱۹۹۱؛وستن ، ۱۹۹۲؛لینهان و هییرد؛۱۹۷۴؛کریستال،به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن،۲۰۰۶).

 

   از این رو، رفتارهای خودکشی و آسیب رسانی به خود را می توان بازتاب تلاش فرد برای رها شدن از هیجانات تجربه شده تحمل ناپذیر دانست که به نوبه خود ، نوعی راهبرد تنظیم هیجان ولی از نوع ناسازگارانه است (۲۰۰۲؛یینوهمکاران،۱۹۸۹؛مونتگومری و همکاران،۱۹۸۸؛کال گرین،به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن؛۲۰۰۶).

 

   براون و همکارانش (۲۰۰۲) نیز آسودگی هیجانی را به عنوان نخستین برانگیزاننده اقدامات          خودکشی گرایانه در زنان مبتلا به اختلال شخصیت مرزی معرفی می کنند. این اختلال با شماری دیگر از رفتارهای ناسازگارانه چون مصرف مواد و دوره های پرخوری که احتمالاً به عنوان راهبردهای تنظیم هیجان عمل می کنند مرتبط است (وولرات و همکاران ،۱۹۹۶؛به نقل از کونکلین، برادیلی و وستن،۲۰۰۶). نتایج پژوهشی که وستن، برادیلی و کونکلین(۲۰۰۶) در مورد بدتنظیمی هیجانی در مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی انجام دادند نشان داد که مبتلایان به این اختلال دامنه ای از فرآیندهای ناسازگارانه شامل راهبردهای درونی ساز، راهبردهای برون سازی شده مثل آسیب به دیگران، راهبردهای بی سازمان، اجتناب هیجانی و اقدامات تکانشی را برای رهایی از درد و رنج روانشناختی شان به کار می برند.

 

   همین طور، در خصوص مبتلایان به اختلال شخصیت ضداجتماعی نیز به نظر می رسد که رفتار پرخاشگرانه، اغلب نتیجه تنظیم هیجان ناکافی یا آتپیک این افراد باشد. زمانی که تنظیم هیجانی ناکافیست، موقعیت های هیجانی چالش برانگیز ممکن است در فرد خشم و دیگر هیجانات منفی مثل اضطراب ایجاد کند که این نیز به پاسخ های پرخاشگرانه منجر می شود (استیبن و همکاران،۲۰۰۷).

 

    به اعتقاد بیشتر نظریه پردازان این حوزه، تنظیم هیجانی ضعیف، بازتاب محدودیت هایی در عملکرد اجرایی است(EF). یعنی خوشه فرآیند های درگیر در کنترل افکار، عواطف و اعمال (زیلازو و مولر،۲۰۰۲؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷). این فرآیندها شامل توانایی بازبینی

پروژه دانشگاهی

 اعمال خود، تمرکز بر ارزیابی ها یا راهبردهای جایگزین، باز گرفتن تمرکز از نشانه های آشفته ساز و بازداری تکانه ها است (روتبرت و پوسنر،۲۰۰۰؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷). EFیا کنترل شناختی، به وضوح در سنین مختلف با پرخاشگری مرتبط شناخته شده است (زلازو و سگواین،۲۰۰۵؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷).کودکانی که کنترل توجه خوبی دارند قادر به تغییر توجه از نشانه های برانگیزاننده خشم، استفاده از روش های کلامی و غیر پرخاشگرانه و عملکرد بسیار مناسب در موقعیت های متناقض هستند (ایزنبرگ و همکاران،۱۹۹۷؛ ایزنبرگ، فابس، نیمن، برنز زویگ و پینولاس،۱۹۹۴ ؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷).

 

   همچنین، همبستگی بین رفتار پرخاشگرانه و نقایص عصب شناختی در پیشینه های پژوهشی به خوبی مستند شده است. به نظر می رسد نقص در عملکردهای میانجی گرانه فرونتال در این رفتار ها دخیل باشد (هاوکینز، تروبست،۲۰۰۰؛ موفیت،۱۹۹۳؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷). به طوریکه مطالعات      تصویر برداری نورونی و نیز ایجاد آسیب در قشر پره فرونتال آزمودنی های انسانی نشان می دهد که این بخش در پرخاشگری و رفتار ضداجتماعی دخیل است (داهل،۲۰۰۱؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷). آسیب بخش میانی-شکمی قشر پره فرونتال در بزرگسالان به اختلالاتی در تصمیم گیری عاطفی منجر شده و با افزایش پرخاشگری مرتبط است (گرافمن،اسکواب،واردن،پریدگن،۱۹۹۶؛وولکوو، تانک ریدی،۱۹۸۷؛ به نقل از استیبن و همکاران،۲۰۰۷).

 

   همانگونه که پیشتر ذکر شد در مجموع  نه راهبرد شناختی برای تنظیم هیجانات منفی وجود دارد که با افزایش سن، افراد قادرند تحت شرایط استرس زا از آنها برای تنظیم هیجان و رفتارهایشان استفاده کنند (گارنفسکی و همکاران،۲۰۰۶). نشخوار ذهنی یکی از همین راهبردهاست که تمایل به اندیشیدن مداوم درباره علت، عوامل موقعیتی و پیامد یک تجربه هیجانی منفی است. در این راستا لینهان معتقد است، نشخوار ذهنی فرآیندی است که در بیش حساسی، افزایش شدت و طول دوره تجربه هیجانات در مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی تأثیر گذار است. برای مثال در مواقع ناراحتی دیده شده که نشخوار ذهنی به افزایش عاطفه منفی و طولانی تر شدن دوره ناراحتی و هیجان منفی منجر می شود (تامپسون،۲۰۰۶).

 

   همچنین فاجعه بار تلقی کردن یک رویداد یا موقعیت که گرایش به وحشتناک دانستن یک موقعیت و تأکید بر معانی و پیامدهای منفی برای آینده است، در مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی به وفور مورد استفاده قرار می گیرد (جوینر،آنستیس و سلبی؛۲۰۰۸).

 

   از سویی، سرزنش خود و دیگران نیز در بین مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی دیده می شود که با وجود اینکه علت صدمه به خود یا سرزنش خود/دیگران هنوز معلوم نشده است ولی آنچه که دانش امروزی در مورد این اختلال بیان می کند آنست که به نظر می رسد این افراد مشکل تنظیم هیجان دارند (نیدفیلد و همکاران،۲۰۱۰). پس می توان عنوان نمود با اینکه این راهبردها خود به عنوان یک ویژگی بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی تلقی می شوند اما خود می توانند به  تشدید علایم این اختلال منجر شوند.        نشخوار ذهنی با دامنه وسیعی از رفتارهای تنظیم نشده یا بد تنظیم شده مرتبط است، رفتارهایی نظیر شرب خمر(نولن-هوکسما و همکاران؛۲۰۰۷)، پرخاشگری(بوشمان و همکاران،۲۰۰۱؛۲۰۰۵) و مصرف الکل(نولن – هوکسما و همکاران؛۲۰۰۷؛نولن-هوکسما و هاریل،۲۰۰۲) که هریک جزء نشانه های رفتاری اختلال شخصیت مرزی هستند. بنابراین نشخوار ذهنی می تواند به عنوان یک رابط مهم بین این اختلال و ناتنظیمی رفتاری عمل کند (ادوارد سلبی،میشاییل آنستیس،تئودور بندر و توماس جوینر،۲۰۰۹). همچنین روابط بین فردی بی ثبات و مشکلات بین فردی که در بین این گروه از اختلالات شخصیت مشاهده می شود به نظر می رسد نتیجه    واکنش پذیری هیجانی و ناتوانی در تنظیم این هیجانات باشد (لینهان،۱۹۹۳).

 

   یکی دیگر از راهبردهای شناختی تنظیم هیجان، ارزیابی مجدد شناختی رویدادهاست که پاسخ های هیجانی را از طریق تغییر تعبیر و تفسیرهای فرد از آن رویداد، اصلاح و تعدیل می کند (گروس،۲۰۰۲؛گروس و جان،۲۰۰۳ ؛به نقل از سیمون لانگ و همکاران،۲۰۱۱)، بر اساس پژوهشی که فریک،کوتوبی،لانگ،اسپیتزر،گراب و بارنو (۲۰۱۱) انجام دادند، این راهبرد در بین مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی در مقایسه با نمونه  سالم کم یا اصلاً به کار برده نمی شود.

 

    مطالعات عصب شناختی که در جهت بررسی مشکلات مربوط به بدتنظیمی هیجانی در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی صورت گرفته اند نیز به وجود برخی ناکارآمدی ها در سیستم عصبی این بیماران پی برده اند که از جمله این پژوهش ها مطالعه شولز و همکاران (2012-2008)است.این اختلال با گوش به زنگی افراطی به عاطفه اجتماعی و حساسیت بالا نسبت به استرس اجتماعی مرتبط است به گونه ای که در مطالعات FMRI افزایش فعالیت آمیگدالا در پاسخ به محرک های هیجانی و اجتماعی مشاهده شده است. در مطالعه ای که لارس شولز، کریستین پرین و گریگور دامز(۲۰۰۸-۲۰۱۲) انجام دادند، به نقش دو فرآیند قابل تمییز در مشکلات هیجانی مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی پرداختند،گوش به زنگی افراطی به نشانه های هیجانی و نقص در کاهش ارادی هیجانات منفی آزارنده به وسیله ارزیابی مجدد شناختی. نتایج پژوهش نشان داد که وقتی پردازش یک تکلیف شناختی با یک محرک آزارنده تداخل می کند، بیماران افزایش فعالیت در آمیگدالای چپ و اینسولای راست نشان می دهند. زمانیکه این بیماران آموختند تا واکنش های هیجانی شان را کاهش دهند (خودتنظیمی هیجانی)، کاهش فعالیت در قشر اوربیتو فرونتال و افزایش فعالیت دوطرفه اینسولا را نشان دادند. نتایج این پژوهش بیان می کند که بیش فعالی آمیگدالا و اینسولا بازتاب گوش به زنگی افراطی است،درحالیکه بخش عصبی درگیر در ناتنظیمی هیجانی ممکن است قشر اوربیتو فرونتال باشد که این هم راستا با یافته های پیشین است که مطرح می کنند شبکه عصبی پیش پیشانی مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی ناکارآمد است (لارس شولز،کریستین پرین و گریگور دامز؛۲۰۰۸-۲۰۱۲).

 

   توجه به این نکته حائز اهمیت است که اختلالات شخصیت مرزی و ضداجتماعی همایندی بالایی با برخی از اختلالات محور یک دارند. اکثر مطالعات نشان می دهند که اختلالات خلقی در بین بیماران مرزی شیوع بالایی دارد. زانارینی و همکاران(۲۰۰۴) معتقدند اگر چه افسردگی در سایر اختلالات شخصیت نرخ بالایی دارد (۶۷/۰)، اما به نظر می رسد نرخ آن در اختلال شخصیت مرزی(۸۳/۰) بیش از هر اختلال شخصیت دیگری باشد (به نقل از محمود علیلو و شریفی،۱۳۹۰). از طرفی، مطالعات فراوانی به وجود رابطه ی بین اختلال افسردگی و به کار بردن راهبردهای تنظیم هیجانی ناکارآمد اشاره دارند، به طوریکه تعداد زیادی از درمان هایی که برای اختلال افسردگی توصیه می شود، مشتمل بر کاستن از روش های ناسازگارانه  تنظیم هیجان و افزودن بر روش های سازگارانه ی تنظیم هیجان هستند (نولن هوکسما،شووایزر و آلدااو؛۲۰۱۰).

 

   بی تردید، مطالعه روابط بین راهبردهای شناختی مختلف و پیامدهای روانشناختی یک حوزه پژوهشی مهم است، از طرفی مطالعاتی از این دست می توانند راهبردهای مداخله ای و درمانی مهمی را فراهم و به حوزه های مربوطه ارائه دهند. از این رو، هدف پژوهش حاضر، بررسی رابطه علّی-ساختاری راهبردهای شناختی تنظیم هیجان با نشانه های شخصیت مرزی و ضداجتماعی است که در مدل نظری (1-1) این روابط فرضی، ترسیم گردیده و در این پژوهش برازش آن مورد توجه قرار گرفته است.

رابطه­ی بین وضعیت سلامت عمومی و شیوه های فرزند پروری جانبازان با پیشرفت تحصیلی فرزندان آن­ها در استان اصفهان

موضوع افت تحصیلی دانش آموزان و پیشرفت آموزشی آنها به منظور کاهش هزینه ها و افزایش بهره وری و کارایی نظام آموزشی در سه دهه اخیر به یکی از مهم ترین مباحث مهم نظام آموزشی ما تبدیل شده است، این چالش که در حال حاضر مسئولان نظام آموزشی و بسیاری از اولیای دانش آموزان را به نحوی با خود درگیر کرده است، به یکی از حوزه­های فعال در تحقیقات پژوهشگران تبدیل شده است و مباحث­ علمی فراوانی در بین روانشناسان، مشاوران و متخصصان تعلیم و تربیت، پیرامون ابعاد مختلف این موضوع تا به امروز در جریان است، به عنوان مثال می­توان به مهدوی­غروی مریم، خسروی معصومه و نجفی محمود (1391)، مظاهری امیر و مظاهری مسعود (1392) سورگی سیروس (1392) و بسیاری دیگر اشاره کرد.

Efficiency بهره وری

 

     از آن­جایی­که خانواده نقش اساسی در حفظ سلامت روانی، اجتماعی و جسمانی کودکان دارد، یکی از مهم­ترین عناصر تاثیرگذار بر عملکرد تحصیلی دانش­آموزان نیز به شمار می­رود، ازاین رو نابسامانی خانوادگی، مشکلات روحی و روانی نوجوانان و جوانان، عدم کنترل پدر و مادر بر انتخاب دوستان، قایل شدن آزادی بی حد و حصر یا به عبارت دیگر اعتقاد به رهایی و بی بند و باری فرزندان و تمایل نوجوانان و جوانان به تفریحات ناسالم از جمله عناصری هستند که می تواند یک فضای نا سالمی را به وجود آورد و وضعیت تحصیلی فرزندان را تحت الشعاع خود قرار دهد.

نتیجه تصویری درباره سلامت روانی

 

     تاکنون تحقیقات بنیادی فراوانی در خصوص ساختار خانواده و رابطه آن با رشد و توسعه شخصیت فرزندان در ابعاد مختلف صورت پذیرفته است. براساس نظریه بامریند(1991)، سبک های فرزند پروری به عنوان واسطه ی بین متغیرهای هنجاری آنان و جامعه پذیری فرزندان عمل می کند و با شایستگی های اجتماعی آنان رابطه دارد. الیس(2003)، نشان داد که بین سبک های فرزند پروری مقتدرانه با سازماندهی، پیشرفت تحصیلی و جهت گیری عقلانی در کودکان رابطه مثبت وجود دارد هم­چنین تحقیقات دیگری نشان داده است که نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند ونمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده ای داشته باشند شاید به این دلیل که به قدر کافی فرصت نداشته اند که عقاید خود را بیازمایند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس کمتر واستقلال وخلاقیت کمتری دارند، ذهن کنجکاوی ندارند، از لحاظ اخلاقی کمتر رشد یافته اند ودر برخورد با مشکلات روزمره عملی، تحصیلی وذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند (گوای ،1997).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

     علاوه براین جامعه مورد بررسی در این رساله یعنی فرزندان جانبازان جنگ در استان اصفهان، به طور خاص با مسائل جبری دیگری که ساختار خانواده و والدین و دانش­آموزان را به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر قرا می­دهد دست به گریبان هستند. توجه به اینکه در هر جنگی علاوه بر آسیب های جبران ناپذیر جسمی، صدمات روحی روانی (که اصطلاحاً PTSD نامیده می شود) نیز  به شرکت کنندگان در آن وارد می شود، که از جمله علائم آن ، سعی در اجتناب کردن از افکار و احساس های مربوط به ضربه، فعالیت­ها، مکان­ها یا افراد یاد آور خاطره ضربه، کاهش قابل ملاحظه علاقه یا شرکت در فعالیت­های مهم اجتماعی، احساس گسستگی با دیگران ، محدودیت عاطفی مثل نداشتن احساس­های عاشقانه ، احساس کوتاه­تر شدن آینده، نداشتن انتظار شغل، ازدواج، فرزند، عمر طبیعی داشتن، اختلال خواب، احساس تحت فشار بودن، اختلالات درکی و تفکر (از جمله هذیان، توهم، تصورات آزاردهنده، خطاهای حسی کاذب و واکنشهای هذیانی)، دردهای روان‌تنی (از جمله سردرد، خستگی و دردهای عضلانی، ناتوانی در نقشهای اجتماعی و …) می‌باشد. با توجه به این مسائل در خانواده جانبازان  PTSDنیز  به دلیل مشکلات خاص جانباز و تأثیر این مشکلات بر همسر و فرزندان، جوّ خانواده آرامش لازم را نخواهد داشت، چرا که در نتیجه عوارض ناشی از جنگ این افراد برخلاف افراد عادی، معمولا با مسائلی ازجمله عدم مسؤولیت‌پذیری، ناتوانی در انجام نقش پدری و …روبرو هستند و جرّ و بحثهای کلامی زیادی با افراد خانواده خود دارند (شریفی­راد غلامرضا و مطلبی محمد 1385). لذا کودکان چنین خانواده‌ای در شرایط یکسانی نسبت به سایر کودکان قرار ندارند، از این رو ممکن است از وضعیت تحصیلی متفاوتی نیز برخوردار باشند. بنابراین بررسی وضعیت تحصیلی فرزندان جانبازان PTSD از اهمیت زیادی برخوردار است و لازم است به طورخاص مورد توجه محققان، روانشناسان، روانپزشکان، مسؤولین بنیاد ، مسئولین آموزش و پرورش و معلّمان قرار بگیرند.

 

     به منظور برطرف نمودن مشکلات تحصیلی فرزندان شاهد و ایثارگر، ستادی در آموزش و پرورش به همین نام به وجود آمده است. در بین مسئولین این ستاد که مسئولیت رسیدگی و بهبود شرایط تحصیلی فرزندان جامعه تحت پوشش خود را برعهده دارند، همواره این سئوال مطرح بوده که با توجه به اینکه فرزندان جانبازان بدلایل ذکر شده در شرایط یکسانی نسبت به فرزندان سایر خانواده­ها قرار ندارند، و فرزندان شهدا نیز از نعمت وجود پدر در خانواده بهره مند نیستند، آیا نیاز به حمایت های آموزشی و پرورشی بیش­تری دارند؟ و مهم­تر این­که کدامین ابعاد از شرایط زندگی فرزندان، برای بهبود و یا اصلاح در اولویت قرار دارند؟ در این راستا دو بعد از مسائل این قشر خاص مورد توجه محقق قرار گرفته است. یکی از این ابعاد وضعیت سلامت عمومی جانبازان است، که شامل 4 خرده مقیاس شامل افسردگی، اختلال در عملکرد اجتماعی، اضطراب و بی­خوابی و علائم روان­تنی است که تصور می­شود ساختار خانواده و در نتیجه شرایطی که فرزندان در آن درحال رشد هستند، تاثیر قابل ملاحضه­ای داشته است. همچنین شیوه فرزندپروری آن­ها و ارتباط آن با وضعیت روحی و جسمانی آن­ها نیز بعد دیگری از وضعیت خاص این جامعه است که مورد بررسی قرار گرفت. بنابراین پژوهش حاضر با هدف برسی رابطه بین سلامت عمومی جانبازان و سبک های فرزند پروری آنان با وضعیت تحصیلی فرزندان انجام پذیرفت. لذا سئوال کلی که در این پژوهش به آن پاسخ داده شد، این است که کدام یک از سبک های فرزند پروری با وضعیت تحصیلی فرزندان شاهد و ایثارگر رابطه دارد و تاثیر آسیب های وارده ناشی از جنگ در وضعیت تحصیلی در چه حدی می باشد ؟

 

 

ضرورت انجام تحقیق

 

جنگ به عنوان یک عامل استرس زا می تواند منجر به عوارض ناگواری در زندگی انسان­ها شود. افرادی که مستقیما در جنگ شرکت می کنند و به نوعی در معرض ترومای ناشی از این بلای خانمان سوز قرار می گیرند، اولین قربانیان جنگ هستند. اثرات جنگ تا اعماق خانواده ها و جامعه نیز نفوذ می کند. خانواده مجروحین، معلولین، شهدا و اسرا قربانیان فراموش شده جنگ محسوب می شوند. شیوه های فرزندپروری جانبازان ممکن است متاثر از وضعیت جانبازی و سلامت روانی آنان باشد که می­تواند در وضعیت تحصیلی فرزندان آن­ها موثر واقع شود. از طرف دیگر، یکی از وظایف ذکر شده در اساسنامه طرح شاهد، تربیت، آموزش و رشد همه جانبه فرزندان شاهد و فرزندان جانبازان می باشد که در آینده بتوانند باکسب دانش و معنویت اسلامی انسانهایی مفید و مثمرثمر برای جامعه خویش باشند.

 

با استفاده از نتایج این تحقیق می­توان با تعیین نوع ارتباط سبک تربیتی ایشان بر نتیجه عملکرد تحصیلی فرزندان در جهت اصلاح شیوه های فرزندپروری آن­ها ازطریق اطلاع رسانی و برگزاری دوره های مشاوره خانواده اقدم نمود. لذا علاوه بر ستاد شاهد آموزش و پرورش، بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز می تواند براساس یافته های این تحقیق اقدام به برنامه ریزی از طریق اختصاص اعتبارات لازم در راستای تقویت بنیه علمی فرزندان جانبازان نماید.

 

 

برخی از صاحب‌نظران در حیطه‌ی تعلیم و تربیت مانند جودیت ریچ هریس معتقدند که والدین، هیچگونه اثر بلند مدتی بر روی شخصیت یا هوش فرزندان خود ندارند . به نظر او ، والدین کودک ، نقش اساسی در دوران کودکی فرزند خود دارند اما هیچگونه تاثیر بلند مدت بر هوش یا شخصیت یا شیوه ی رفتارفرزند خود، در شرایطی که کنار او نیستند ، بر جا نمی گذارند . بر اساس نظر وی ، بررسی تازه یی نشان داده کودکانی که بیشترین اوقات 3 سال اول زندگی خود را در مراکز مهد کودک سپری کرده بودند با کودکانی که د رخانه بودند ، از نظر رفتار یا سازگاری ، فرقی با هم نداشتند .کودکانی که باید با خواهران وبرادران خود برای جلب توجه والدین رقابت کنند ، از نظر شخصیتی ، با تک فرزندان خود فرقی ندارند .

 

البته برخی از محققان نیز مانند جروم کیگان با این نظر مخالفند. به نظر او اثرات والدین بر کودکان تاثیر آشکاری دارد. والدینی که به طور مستمر با فرزندان خود حرف می‌زنند و برای آن‌ها کتاب می‌خوانند، معمولاً کودکانی به وجود می‌آورند که وسیع ترین خزانه لغات، بالاترین نمره هوش و بهترین نمرات درسی را دارند.

 

 

اهداف کلی و جزئی

 

از جمله اهداف ویژه این تحقیق می توان به شناخت سبک فرزند پروری جانبازان و ایثارگران و بررسی رابطه آن با وضعیت تحصیلی دانش­آموزان اشاره کرد، علاوه بر این می تواند به شناخت ابعاد مشکلات و دغدغه های این افراد در خصوص عوامل موثر بر وضعیت تحصیلی این فرزندان منجر شود.

 

با توجه به این­که ایثارگری از جمله مفاهیمی است که در کلیه فرهنگها مورد توجه و احترام ویژه ای  است و بعلاوه در کشور ما این مفهوم بار ارزشی نیز پیدا نموده، لذا منش و بینش آنان می تواند به عنوان الگویی برای نسل بعدی قرار گیرد. همچنین خانواده ی آنان در انتقال این ارزش نقش بی بدیلی دارند. اگر یافته های این تحقیق  بتواند در این فرایند تاثیر گذار باشد هدف آرمانی این تحقیق حاصل شده است.

 

یافته های این تحقیق برای ایثارگران ، فرزندان آنان ، مسئولین آموزش وپرورش و سازمان بنیاد شهید و امور ایثار گران کاربرد دارد.

 

این تحقیق در بین دانش آموزان ستاد شاهد صورت می گیرد و نتایج آن در بین همان دانش آموزان کاربرد خواهد داشت به این نحو که امکان برسی نگرش والدین که همان ایثارگران منطقه باشد را فراهم می کند و می توان برنامه های آموزشی ویژه ای برای آنان به اجرا در آورد .

 

سئوالات

 

آیا بین شیوه­های فرزندپروری والدین و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه وجود دارد؟

 

آیا شیوه­های فرزندپروری وضعیت تحصیلی فرزندان جانباز را پیش­بینی می­کند؟

 

آیا بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه وجود دارد؟

 

آیا وضعیت سلامت عمومی، وضعیت تحصیلی فرزندان جانباز را پیش­بینی می­کند؟

 

آیا وضعیت سلامت عمومی، شیوه فرزندپروری جانباز را پیش­بینی می­کند؟

 

آیا شیوه­های فرزندپروری و وضعیت سلامت عمومی جانباز، وضعیت تحصیلی فرزندان را پیش­بینی می­کند؟

 

1-5    فرضیه ها 

 

بین شیوه­های فرزندپروری والدین و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه معناداری وجود دارد.

 

بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و وضعیت تحصیلی فرزندانشان رابطه معناداری وجود دارد.

 

بین وضعیت سلامت عمومی جانبازان و شیوه فرزندپروری ایشان رابطه معناداری وجود دارد.

 

6-1    تعاریف مفهومی وعملیاتی متغیرها

 

سبک فرزندپروری:

 

اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوه‌های فرزند پروری، روش‌هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود به‌کار می‌گیرند و بیانگر نگرش‌هایی است که آن‌ها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه‌های

پروژه دانشگاهی

 اقتصادی تغییر می‌کند. شیوه‌های فرزند پروری شامل دو معیار عمده هستند: محبت و کنترل والدین.

 

بر اساس این دو شاخص مهم، شیوه‌های فرزند پروری را به سه دسته عمده تقسیم می کنند:
شیوه مقتدرانه، شیوه سهل گیرانه، شیوه مستبدانه.

 

1-شیوه مقتدرانه

 

والدینی که از این شیوه استفاده می‌کنند، واقعیت‌ها را به کودکان خود منتقل می‌سازند، و تمایل بیشتری برای پذیرش دلایل کودک خود در رد یک رهنمود (دستور) از خود نشان می‌دهند. این والدین سخنوران خوبی هستند و اغلب برای مطیع‌ سازی از استدلال و منطق بهره می‌جویند و به منظور توافق با کودک با او گفت‌وگو می‌کنند، از رفتارهای نامطلوب نمی‌ترسند و تاب مقاومت در برابر عصبانیت کودک را دارند. والدین مقتدر به تلاش‌های کودکان در جهت جلب حمایت و توجه پاسخ می‌دهند و از تقویت‌های مثبت بیشتری استفاده می‌کنند.

 

      این والدین در بعد محبت نیز عملکرد خوبی دارند و در ابراز محبت و علاقه و مهربانی دریغ نمی‌ورزند. آن‌ها حقوق ویژه خود را به عنوان یک بزرگسال می‌شناسند و به علایق فردی و ویژگی‌های خاص کودک خود نیز آگاهی دارند.

 

      کودکان این والدین، فعال، دارای اعتماد به نفس، استقلال رای، واقع گرا، باکفایت و خشنود، توصیف شده‌اند. آن‌ها به دلیل این‌که والدینشان فرصت‌های زیادی در تصمیم گیری و انتخاب در اختیارشان قرار می‌دهند و به خاطراین‌که مورد عشق و محبت واقع می‌شوند از نوعی احساس امنیت عاطفی برخوردارند.

 

2-شیوه سهل گیرانه

 

والدین سهل‌گیر کنترل کمتری بر کودکان خود اعمال می‌کنند و خواسته‌های آن‌ها چندان معقول نیست. خانواده این والدین نسبتا آشفته است. فعالیت خانواده، نامنظم و اعمال مقررات، اهمال کارانه است. والدین کنترل کمی بر کودکانشان دارند، همین‌طور در خصوص انضباط کودک از نگرش‌هایی متعارض برخوردارند. والدین سهل گیر در عین آن‌که به ظاهر نسبت به کودکان خود حساس هستند، اما توقع چندانی از آن‌ها ندارند. فقدان خواسته‌های معقول همراه با خودداری از ارائه دلیل و گفت‌وگو با کودک، همواره از ویژگی‌های این شیوه به شمار می‌رود. این والدین به ندرت به فرزندان خود اطلاعات صحیح یا توضیحات دقیق ارائه می‌دهند. در عین حال والدین سهل گیرانه زورگو و سرکوبگر هستند. آن‌ها از روش‌های احساس گناه استفاده می‌کنند. این والدین همچنین در بیشتر موارد در مواجهه با بهانه‌جویی و شکایت کودک، سر تسلیم فرود می‌آورند.

 

3-شیوه استبدادی

 

نمایش قدرت والدین اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز می‌سازد. این والدین بسیار پرتوقع بوده و پذیرای نیازها و امیال کودکان نیستند. پیام‌های کلامی والدین یک جانبه و فاقد محتوای عاطفی است. والدین مستبد غالبا هنگام اعمال دستورات، دلیلی ارائه نمی‌دهند. این والدین نسبت به سایر والدین در میزان مرعوب شدن در برابر رفتارهای نامطلوب، در حد متوسطی قرار دارند (آقا محمدیان،حمیدرضا و مهران حسینی، 1384).

 

      در میان این سه شیوه، والدین درشیوه‌ی استبدادی کمترین مهرورزی و محبت را از خود نشان می‌دهند. به ویژه این والدین به ندرت در رابطه‌ای که منجر به خشنودی کودک شود، شرکت می‌کنند. آن‌ها عموما نسبت به تلاش‌های کودکان برای حمایت و توجه بی‌تفاوتند و به ندرت از تقویت مثبت استفاده می‌کنند. ابراز محبت در این الگو در پائین‌ترین سطح قرار دارد. این والدین، تایید، همدلی و همدردی اندکی را نسبت به فرزندان خود ابراز می‌کنند و شواهد اندکی مبنی بر روابط قوی میان مادر و فرزند وجود دارد. در حقیقت بر اساس گزارش‌های موجود، این والدین برای کنترل کودکان خود از شیوه‌های ایجاد ترس استفاده می‌کنند و هیچ گونه تفاهمی بین والدین مستبد و فرزندانشان وجود ندارد. این والدین اطاعت کودک را یک حسن تلقی می‌کنند و در مواقعی که اعمال و رفتار کودک در تعارض با معیارهای آن‌ها قرار می‌گیرد، از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواسته کودک استفاده می‌کنند(آقا محمدیان،حمیدرضا و مهران حسینی، 1384).

 

     سبک فرزندپروری شامل 3 مقیاس کلی است که در بالا به آن­ها اشاره شد و در این پایان­نامه توسط پرسشنامه سبک فرزندپروری بامریند ارزیابی شده است.

 

 

سلامت عمومی: منظور همان سلامت روانی است و به طور کلی برای اطلاق به کسی به کار می رود که در سطح بالایی از سازگاری و انطباق رفتاری و هیجانی قرار دارد، نه صرفاً کسی که بیمار روانی نیست.

 

تعریف عملیاتی: شامل چهار مقیاس نشانه­های بدنی، اضطراب و بی­خوابی، کارکرد اجتماعی و علائم افسردگی است که از طریق پرسشنامه سلامت عمومی GHQ-28 بدست می آید.

 

 

جانباز: جانباز کسی است که در راه کیان و شرف و دین به دفاع پرداخته و علی‌رغم کوشش‌هایش در حفظ جان، دچار آسیب های جسمی و روحی روانی می گردد(اساسنامه طرح شاهد، 1385).

 

 

درصد جانبازی: مبنای عددی است که به میزان صدمات جسمانی و روانی ناشی از جنگ طبق آیین نامه کمیسیون پزشکی بنیاد شهید  و امور جانبازان به جانبازان اختصاص می یابد و بر اساس آن خدمات بنیاد شهید ارائه می گردد(اساسنامه طرح شاهد، 1385).

 

 

ستاد شاهد: طبق یکی از بندهای فرمان 10 ماده ای امام خمینی(ره) در هنگام تاسیس بنیاد شهید، جهت رسیدگی به امور تحصیلی فرزندان جانبازان و شهدای انقلاب، ستادی در آموزش و پرورش در سطح کشور، استان، و شهرستان ها تشکیل گردیده که جامعه تحت پوشش آن شامل فرزندان شهدا،فرزندان جانبازان 50 درصد به بالا و فرزندان آزادگان هستند(اساسنامه طرح  شاهد، 1385).

 

 

وضعیت تحصیلی: معلومات یا مهارت‌های اکتسابی عمومی یا خصوصی در موضوعات درسی است که معمولاً به‌وسیله‌ی آزمایش‌ها و نشانه‌ها یا هر دو که معلمان برای دانش‌آموزان وضع می‌کنند اندازه‌گیری می‌شود(تنهای رشوانلو، فرهاد-حجازی الهه1388).

 

     از آن جایی­که محقق قصد دارد رابطه بین وضعیت تحصیلی دانش­آموزان را باسبک فرزندپروری والدین مورد بررسی قرار دهد لازم است از معیار مناسبی جهت مقایسه دانش آموزان ازنظر تحصیلی استفاده شود. یکی از این معیارها معدل کل دانش آموز است که در این پژوهش از آن برای ارزیابی وضعیت تحصیلی دانش­آموزان استفاده شده است.

روابط ساختاری ابعاد شخصیتی نئو با علائم وسواسی – جبری در نمونه های غیربالینی

اختلال وسواسی- جبری یک اختلال اضطرابی ناتوان کننده است که با افکار وسواسی مقاوم (افکار، تکانه­ها یا تصاویر مزاحم) و یا اعمال وسواسی (رفتارهای تکراری یا اعمال ذهنی متمرکز بر کاهش استرس) تعریف شده است و ناراحتی قابل ملاحظه و اختلال در عملکرد اجتماعی و شغلی قابل ملاحظه ای را باعث می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا، 2000؛ کران، سینمن، داونپورت، 1996). اگرچه پیشتر اختلال وسواسی- جبری اختلال نسبتاً نادری محسوب می شد ولی تخمین های اخیر دامنه­ی شیوع آن را در طول عمر%3/2 برآورد کرده اند (روسییو، استین، چییو و کسلر، 2010) و برآورد بالینی افکار وسواسی و اعمال وسواسی در دامنه ی13/0 تا 49/0 قرار دارد (فولانا و همکاران، 2009). اختلال وسواسی- جبری معمولاً با اختلال های مهمی همراه است. داده­های حاصل از تکرار مطالعه ملی همبودی اختلال وسواسی- جبری با سایر اختلالات روانی، این اختلال را به عنوان یک اختلال اضطرابی معرفی نموده  است که از نظر آسیب زایی در طبقه بندی “جدی” قرار می گیرد. لازم بذکر می باشد که این نوع طبقه­بندی با بکارگیری شاخص های مختلفی، از جمله سابقه­ی اقدام به خودکشی در طول 12 ماه گذشته، یا ناتوانی کاری قابل توجه و یا اختلال در نقش (کسلر، برگلاند، دملر، مریکانگاس و والترز، 2005) تعیین می شود. همچنین روسییو و همکاران (2010) گزارش نموده اند که مبتلایان  به این اختلال در طول 12 ماه اختلال نقش جدی درمقیاس ناتوانی شیهان نشان دادند (لئون، الفسون، پرترا، فاربر و شیهان، 1997). )، این در حالی است که بیش از 90% افراد جامعه علایم وسواسی- جبری را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری  تجربه می کنند (راکمان و دسیلوا، 1978؛ پوردون و کلارک، 1993) و همین امر لزوم بررسی و شناخت علایم وسواسی- جبری را دوچندان می نماید، چراکه می تواند به شناسایی دقیق، ارزیابی و درمان این اختلال کمک نماید.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

عوامل متعددی همچون سبک تربیتی والدین، عوامل ارثی و ژنتیکی، استرسورهای زندگی، ویژگیهای روانشناختی منحصر به فرد افراد و … در ایجاد و نگهداری این اختلال نقش دارند که یکی از مهمترین این عوامل در شروع و نگهداری اختلال وسواسی- جبری، صفات شخصیتی افراد می باشد. از این رو محققان و متخصصان از دیرباز به مطالعه ی صفات شخصیتی دخیل در ایجاد اختلالات روانی همچون اختلال وسواسی – جبری علاقه مند بوده اند (کلونینجر، 1987؛ آیزنک و آیزنک، 1985؛ ژانت، 1903؛ زاکرمن و همکاران، 1993) و بر همین اساس دیدگاههای مختلفی برای مطالعه ی نقش شخصیت و صفات شخصیتی در اختلال وسواسی- جبری مطرح شده است.

 

بررسی آسیبهای شخصیت در قالب ارتباط موجود بین اختلال وسواسی- جبری و شاخص های اختلالات محور II توجه زیادی را به خود جلب نموده است. با وجود این،‌ دیدگاه مقوله ای مورد انتقادات بسیاری واقع شده است، چرا که بسیاری از طبقات تشخیصی اختلالات شخصیتی همپوش می­باشند. بنابراین عدم تمییز دقیق مفهوم تشخیصی یک اختلال شخصیتی در مقایسه با اختلال دیگرمی تواند کاربرد بالینی این نوع طبقه بندی را محدود نماید. در واقع استدلال می شود که اختلالات شخصیتی تفاوت های دوگانه­ی مفروض در دیدگاه مقوله ای را دقیقاً منعکس نمی­نمایند. بلکه پیوستاری از عملکرد را منعکس می نماید که در آن مرزهای بین شخصیت های بهنجار و نابهنجار مشخص نمی باشد (سالزمن و پیج،2004).

 

بنابراین با توجه به این محدودیت­ها، توجه به سمت استفاده از دیدگاه ابعادی متمرکز شده است. در این دیدگاه اخذ نمرات بسیار بالا در صفات مختلف شخصیتی به همراه وجود پریشانی­های شخصی برای نشان دادن وجود آسیبهای شخصیتی بکار گرفته می شود. علاوه بر این، بررسی تعداد ملاکهای مشاهده شده در مورد یک اختلال می تواند به عنوان ابزاری  برای قضاوت در مورد شدت اختلال مورد استفاده قرار گیرد (اگان، ناتان و لوملی ، 2003). این رویکرد این مزیت را دارد که درباره ی صفات شخصیتی افراد، به ویژه در رابطه با صفات شخصیتی بهنجار و قضاوت در باب طیف قرار گیری آنها (یعنی امکان قضاوت در مورد بهنجار یا نا بهنجار تلقی شدن شدت صفت مد نظر) اطلاعات سودمندی را ارائه می نماید. اگرچه تحقیقاتی که دیدگاه ابعادی را در مطالعه شخصیت و نشانه های وسواسی- جبری بکار برده اند به نتایج جالبی دست یافته اند، ولی مطالعات بسیار اندکی اختلال وسواسی _ جبری را در این ابعاد بررسی کرده اند و همین امر لزوم بررسی های جامعتر در این خصوص را نمایان می­­­­­­سازد.

 

هم اکنون مدل پنج عاملی از شخصیت (FFM) یکی از رایج ترین و مقبول ترین مدلها در باب ساختار شخصیتی بهنجار می باشد و پرسشنامه ی شخصیتی NEO PI-R در این راستا و به منظور ارزیابی این مدل پنج عاملی از شخصیت گسترش یافته است، که این پرسشنامه از پنج حوزه ی صفات شخصیتی گسترده تشکیل شده است که این پنج حوزه عبارتنداز: روان نژندی، برونگرایی، توافق، باز بودن به تجربه، و با وجدان بودن، که هر یک از این پنج حوزه ی گسترده صفات از شش صفت یا رویه سطح پایین­تر تشکیل یافته اند. بنابراین تجزیه و تحلیل شخصیت در سطح این رویه های سطح پایین­تر به بدست آمدن تحلیل های جزئی­تر و اختصاصی­تری را در خصوص شخصیت ممکن می­سازد.

 

علاوه بر اینها، از آنجایی که مدل پنج عاملی سبک های انگیزشی و عاطفی و میان فردی  را که به طیف گسترده ای از تشخیصها مربوط می باشند مورد سنجش قرار می دهد، بنابراین بررسی صفات مربوط به این مدل پنج عاملی در افرادی که تجربه علایم وسواسی-جبری را دارند ممکن است در شناسایی صفاتی که به طرق متفاوتی به نگهداری از وسواسهای فکری و عملی کمک می­نمایند مفید واقع بشود.

 

 از طرفی، با توجه به این موضوع که اختلال وسواسی– جبری  یک اختلال ناهمگن می باشد که از حوزه های علامتی چندگانه ای تشکیل شده است، تحلیل­های عاملی ابزارهای سنجش اختلال وسواسی – جبری به شناسایی چندین حوزه ی علامتی منجر شده است. کالاماری و همکاران (2004)، باخلاصه نمودن نتایج به دست آمده از هشت تجزیه و تحلیل عاملی و خوشه­ای منتشر­ شده از نشانه­های وسواسی دریافتند که زیرگونه­های آلودگی/شستشو، افکار وسواسی/چک کردن و زیرگونه­ی احتکار به طور جهان شمولی شیوع دارند. به همین ترتیب ماتایکس کولس، روساریو کمپوس و لکمن (2005) با بررسی 12 مطالعه ی تحلیل عاملی به این نتیجه رسیدند که چهارحوزه­ای که با بیشترین ثبات استخراج می شوند عبارتند از:1) تقارن/نظم 2) احتکار 3) آلودگی/شستشو و 4) افکار وسواسی/چک کردن. علاوه بر اینها، در یک نظر سنجی بین المللی از متخصصان در حوزه­ی اختلال وسواسی– جبری (ماتایکس کولز و همکاران، 2007)، 92-85% پاسخ دهندگان وجود این چهار حوزه­ی علامتی را تایید کردند.

 

لازم بذکر می باشد که مطالعات اندکی در مورد روابط صفات شخصیتی به ویژه در سطح رویه های عامل­های شخصیتی مدل پنج عاملی با اختلال وسواسی – جبری صورت گرفته است. یافته های حاصل در یکی از برجسته ترین مطالعاتی  که در خصوص ارتباط  صفات شخصیتی با اختلال وسواسی – جبری صورت گرفته (ساموئلز و همکاران، 2000) بیان می دارد که مبتلایان به این اختلال در مقایسه با گروه کنترل به طور کلی میزان شیوع بالاتری از ابتلا به خوشه ی اضطرابی  اختلالات شخصیتی (خوشه ی C) و به ویژه اختلال شخصیت وسواسی– جبری و اختلال شخصیت اجتنابی را دارا می باشند. برخلاف یافته های این پژوهش در مورد شیوع اختلالات شخصیتی در مبتلایان با اختلال وسواسی – جبری، در مطالعه ی دیگری (کوین و همکاران، 2005) از ارتباط ویژه ی موجود بین اختلال  وسواسی – جبری با اختلال شخصیت وسواسی– جبری حمایت نشده است. علاوه بر این، در مطالعه­ی ساموئلز و همکارانش (2000)، مبتلایان به اختلال وسواسی– جبری در عامل نوروتیسم و تمامی رویه­های آن نمرات بالاتری اخذ نمودند، در حالیکه نمرات پایینی را صرفاً در رویه قاطعیت از عامل برونگرایی کسب نمودند. همچنین دو رویه از عامل باز بودن به تجارب (یعنی باز بودن به تخیلات و باز بودن نسبت به احساسات) به شکل برجسته ای در مبتلایان به این اختلال بالاتر بود، در حالیکه در دو رویه از عامل با وجدان بودن (یعنی رویه های شایستگی و خویشتن­داری) به شکل برجسته ای پایین­تر بودند. در حوزه صفات کلی نیز، بیماران مبتلا به اختلال وسواسی – جبری در مقایسه با بیماران دیگر عواطف منفی بالا و عواطف مثبت پایین­تری داشتند. همچنین در حوزه­ی صفات سطح پایین­تر، نمرات پایین­تری در رویه­های دستکاری، بی­اعتمادی و عدم بازداری داشتند که به نوعی وجه افتراقی پروفایل شخصیتی بیماران مبتلا به وسواس در این مطالعه از سایر اختلالات بالینی بود.

 

از طرفی در مطالعات دیگری (ریچتر، سامرفلد، جوفی و اسوینسون 1996؛ رکتور، باگبی، سگال، جوفی و لویت ، 2002) مطرح شده است که مبتلایان به اختلال وسواسی – جبری در عامل نوروتیسم بالا هستند و از بین رویههای مربوط به این عامل بالاترین نمرات مربوط به رویه تکانشوری می باشد.

 

همچنین در مطالعه ی رکتور وهمکارانش (2002)، افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری در عامل برونگرایی نمرات پایینی داشته و به طور برجسته ای در عامل با وجدان بودن نیز پایین بودند، که از بین رویه­های این عامل پایین­ترین نمره مربوط به رویه خویشتن­داری بود. ولی در عاملهای باز بودن و توافق نمرات متوسطی داشتند، اگرچه  در رویه کنش­ها از عامل باز بودن به تجربه نمرات پایین و در رویه درک دیگران از عامل توافق اغلب نمرات بالایی اخذ نموده بودند، که این یافته ها با مطالعات قبلی که مطرح نموده اند که افراد مبتلا به  OCD از نظر هیجان خواهی در سطح پایینی هستند، سازگار می باشد (باببیت و همکاران، 1990). از این رو با توجه به کمبود مطالعات دقیق انجام یافته درباب رابطه ی بین صفات شخصیتی (در سطح رویه های شخصیتی پرسشنامه شخصیتی NEO PI-R  با اختلال وسواسی- جبری) و همچنین با عطف توجه به ماهیت ناهمگن اختلال وسواسی- جبری و نتایج متناقض موجود در زمینه­ی این اختلال و با مد نظر قرار دادن عدم بررسی رابطه ی بین رویههای پرسشنامه شخصیتی NEO PI-R  با زیرگونه­های علائم اختلال وسواسی – جبری، هدف پژوهش حاضر تعیین روابط بین رویههای عاملهای شخصیتی نئو با زیرگونه­های چهارگانه­ی اختلال وسواسی- جبری و نهایتاً ارایه مدل علی است که مبتنی بر مدلهای ساختاری شکل )1-1( می باشد:

 

3-1 اهمیت و ضرورت پژوهش

 

امروزه یکی از حوزه هایی که در آن، مطالعات فراوانی در حال انجام است، بررسی و تبیین رابطه ی بین ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی روانی است. این خط از پژوهش از چند جهت دارای اهمیت است: نخست این که این مطالعات در حل مشکلات مربوط به تشخیص و طبقه بندی اختلالات روانی از جمله همبودی مشاهده شده بین این اختلالات، نقش مهمی را دارد (کوتو، واتسون، رابلز و اشمیت،2007). در این راستا، توجه به ویژگی های نظام های ابعادی که عوامل موثر در اختلالات روانی را در پیوستار چندین عامل بنیادین در نظر می گیرند، از اهمیت زیادی برخوردار است. از سوی دیگر، بررسی رابطه ی بین ویژگی های شخصیتی و آسیب شناسی روانی، فهم ما را در سبب شناسی این اختلالات بالا می برد، برای مثال، صفت کلی تهییج پذیری منفی برای فهم اختلالات اضطرابی بوجود آمد و ممکن است علت بخشی از همپوشی بین این اختلالات باشد (کوتو و همکاران، 2007). این امر از طریق ارائه ی مدل­های علّی و شناسایی ابعادی که ویژگی های اختلالات را برجسته می کند و همچنین ابعادی که بین اختلالات روانی مختلف مشترک است و هم پوشی بین آنها را توجیه می کند، صورت می گیرد. علاوه بر موارد ذکر شده، تعیین مولفه های اساسی و مهم در هر یک از علایم اختلال های اضطرابی و افسردگی می تواند پیشنهاد های سازنده ای را در جهت پیشگیری و همچنین تعیین خط مشی های درمانی ارائه کند (براون، 2007). همچنین یافته­ها نشان می دهند که این ویژگی ها می توانند در مفهوم سازی موردی و فراهم کردن پیش آگهی های مرضی مفید باشند، هرچند مطالعات طولی بیشتری برای تأیید این مسئله وجود دارد. در حقیقت، شواهد تازه ای مبنی بر مفید بودن ارزیابیهای شخصیتی در برنامه ریزی درمانی وجود دارد (باگبی و همکاران، 2008؛ کویلتی و همکاران، 2008). ویژگیهای شخصیتی همچنین می توانند راهنمایی برای تلاشهای پیش گیرانه باشند، و مطالعات قبلی نشان داده­اند که این ویژگیها می توانند در مشخص کردن افرادی که خطر مبتلا شدن به یکی از بیماریهای روانی در آنها بیشتر است مفید باشد (کوتو، گامز، اشمیت و واتسون، 2010).

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

 

از سویی با عطف توجه به این امر که اختلال وسواسی- جبری از جمله اختلالات اضطرابی ناتوان کننده است که ناراحتی قابل ملاحظه و اختلال در عملکرد اجتماعی و شغلی چشمگیری را باعث می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا ، 2000؛ کران، سیینمن و داونپورت، 1996) و سالانه هزینه های اجتماعی و اقتصادی هنگفتی را بر جامعه تحمیل می نماید (بارلو، 2002) و با توجه به اینکه از هر 45 نفر در جامعه یک نفر مبتلا به این اختلال هستند (رسموسن و ایسن، 1992) و برآوردهای بالینی افکار وسواسی و اعمال وسواسی در دامنه ی 13% تا 49 % قرار دارد (فولانا  و همکاران، 2009) و با توجه به این موضوع که اختلال وسواسی- جبری معمولاً با اختلال های مهمی همراه است و از نظر آسیب زایی در طبقه بندی “جدی” قرار می گیرد (کسلر  و همکاران، 2005). از طرفی لازم بذکر می باشد که بیش از 90% افراد جامعه علایم وسواسی- جبری را با همان کیفیت و شکل افراد مبتلا به اختلال وسواسی- جبری  تجربه می کنند (راکمان و دسیلوا، 1978؛ پوردون و کلارک، 1993).

عکس مرتبط با اقتصاد

 

بنابراین با توجه به مطالب ذکر شده، پژوهش حاضر با بررسی ارتباط صفات شخصیتی بهنجار با زیرگونه­های چهارگانه­ی علائم وسواسی- جبری می تواند پیشنهاد های سازنده ای را در جهت پیشگیری و همچنین تعیین خط مشی های درمانی  اختلال وسواسی – جبری در اختیار متخصصان بالینی قرار دهد.

پروژه دانشگاهی

 

 

4-1 اهداف پژوهش

 

1-4-1 هدف کلی

 

تعیین روابط ساختاری ابعاد شخصیتی نئو با زیرگونه های چهارگانه­ی علائم وسواسی- جبری

 

2-4-1 اهداف اختصاصی

 

    1. تعیین رابطه ساختاری اضطراب با علائم زیرگونه ی افکار وسواسی

 

    1. تعیین رابطه ساختاری اضطراب با علائم زیرگونه ی آلودگی

 

    1. تعیین رابطه ساختاری اضطراب با علائم زیرگونه ی تقارن/نظم

 

    1. تعیین رابطه ساختاری اضطراب با علائم زیرگونه ی احتکار

 

    1. تعیین رابطه ساختاری تکانشوری با علائم زیرگونه ی افکار وسواسی

 

    1. تعیین رابطه ساختاری باز بودن به احساسات با علائم زیرگونه ی آلودگی

 

    1. تعیین رابطه ساختاری نظم با علائم زیرگونه ی تقارن/نظم

 

  1. تعیین رابطه ساختاری خویشتن داری با علائم زیرگونه ی احتکار

 

 

5-1 فرضیه‌های پژوهش

 

    1. بین سازه­ی اضطراب با علائم زیرگونه­ی افکار وسواسی رابطه مثبت وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی اضطراب با علائم زیرگونه­ی آلودگی رابطه مثبت وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی اضطراب با علائم زیرگونه­ی تقارن/نظم رابطه مثبت وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی اضطراب با علائم زیرگونه­ی احتکار رابطه مثبت وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی تکانشوری با علائم زیرگونه­ی افکار وسواسی رابطه مثبت وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی بازبودن به احساسات با علائم زیرگونه­ی آلودگی رابطه منفی وجود دارد.

 

    1. بین سازه­ی نظم با علائم زیرگونه­ی نظم/تقارن رابطه مثبت وجود دارد.

 

  1. بین سازه­ی خویشتن داری با علائم زیرگونه­ی احتکار رابطه منفی وجود دارد.

 

 

6-1 متغیرهای پژوهش

 

در مطالعه ی حاضر، رویه های  اضطراب و تکانشوری از عامل نوروتیسم؛  بازبودن به احساسات از عامل باز بودن به تجارب؛ رویه های نظم و خویشتن داری از عامل باوجدان بودن به عنوان متغیرهای پیش بین و زیرگونه های چهارگانه­ی علائم وسواسی- جبری شامل(علائم زیرگونه­ی افکار وسواسی، علائم زیرگونه­ی تقارن/نظم، علائم زیرگونه­ی آلودگی، علائم زیرگونه­ی احتکار) به عنوان متغیر ملاک بررسی شده اند.

 

7-1 تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها

 

در این قسمت به تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرهای پیش بین و ملاک پرداخته شده است:

 

 اضطراب

 

تعریف مفهومی: این صفت شخصیتی ترس یا فوبیای خاصی را اندازه نمی گیرد، اما معمولاً افراد دارای نمرات بالا، ترسهای اختصاصی و نیز اضطراب فراگیر دارند. افراد مضطرب معمولاً افرادی نگران، ترسیده، مستعد نگرانی، عصبی، پرتنش، و وحشت زده می باشند. افراد با نمرات پایین افرادی راحت و آرام هستند. این افراد معمولاً در مواردی که امور مطابق میل آنها پیش نمی رود، ستیزه جویی نمی کنند (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).

 

تعریف عملیاتی: نمره ای است که فرد در رویه اضطراب(N1) پرسشنامه ی شخصیتیNEO-PI-R  کسب می کند.

 

تکانشوری

 

تعریف مفهومی: تکانشوری یعنی ناتوانی در کنترل کشش ها و هوس ها. افراد با نمرات بالا در این رویه دارای میل و خواهش بسیار قوی هستند (مثلاً برای غذا، سیگار و مالکیت) به گونه ای که نمی توانند در برابر این امیال مقاومت نمایند هرچند می دانند که پس از رفع میل، از کردار خود پشیمان خواهند شد. افراد دارای نمره های پایین معمولاً براحتی می توانند در برابر چنین هوسهایی مقاومت کنند، چون ظرفیت بالایی برای تحمل دارند. لازم بذکر است که در NEO PI-R تکانشوری را نباید به حالتهای خودجوشی، خطرپذیری، و یا اتخاذ تصمیم های سریع نسبت داد (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).

 

تعریف عملیاتی: نمره ای است که فرد در رویه تکانشوری (N5)  پرسشنامه ی شخصیتیNEO-PI-R  کسب می کند.

 

بازبودن به احساسات

 

تعریف مفهومی : انعطاف پذیری در احساسات به درک ضمنی احساسات و هیجانهای درونی خود فرد مربوط است. باز یودن به عواطف و احساسات یعنی اینکه فرد دارای قدرت خوبی برای درک عواطف و هیجانهای شخصی بوده و دیدگاه مثبتی به هیجان­ها به عنوان یکی از ابعاد مهم زندگی شخصی دارد. افراد دارای نمرات بالا نسبت به دیگران دارای تجربه های عمیق تر و حالتهای هیجانی متمایز و تفکیک شده هستند. افراد دارای نمره های پایین عواطفی یکنواخت (سطحی) داشته و بر این باورند که حالتهای عاطفی و احساسی در زندگی اهمیت چندانی ندارند (کوستا و مک کری، a1992، به نقل از حق شناس، 1385).

 

تعریف عملیاتی :نمره ای است که فرد در رویه احساسات (O3) پرسشنامه­ی شخصیتی NEO-PI-R کسب می کند.

روابط علی– ساختاری راهبردهای شناختی تنظیم هیجان، روان نژندگرایی و برونگرایی با نشانه های افسردگی

:

 

اختلالات افسردگی و اضطرابی ، جزء اختلالات شایع و ناتوان کننده بوده و در طول دو دهه اخیر ،  چندین مطالعه ملی در این حوزه ها  انجام گرفته و دو طبقه از اختلالات روانی را که به ویژه در جمعیت عمومی بزرگسالان رایج است ؛ اختلال افسردگی با شیوع در طول عمر تقریبا 17 درصد و اختلالات اضطرابی با شروع در طول عمر  تقریبا 29 درصد رامشخص کرده اند (کسلرو همکاران، 2005). این اختلالات هزینه های زیادیبه جامعه تحمیل می کنند و با توجه به این مسائل ، تشخیص و توصیف دقیق این اختلالات از اهمیت خاصی برخوردار است.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

 

   خلق افراد افسرده، غمگین، مضطرب و تحریک پذیر است، تفکر آن ها کند و آشفته بوده، دچار فقدان تمرکز هستند، دیدگاه بدبینانه ای دارند، خود را سرزنش می کنند، دچار تردید و دودلی اند، عزت نفس پایینی دارند. از فعالیت های شغلی و اجتماعی اجتناب می کنند، تمایل به فرار و گوشه گیری دارند، دچار وابستگی زیادی هستند. در افراد افسرده، راه رفتن کند می شود، گریه کردن وجود دارد. این افراد دچار کاهش یا افزایش اشتها، فقدان نیروی زندگی، اختلال خواب، کندی و بیقراری هستند(بلک برنو دیویدسون، 1989).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

    از طرفی احساس اضطراب دو مولفه دارد: با خبر شدن فرد از تغییرات جسمی خود (مثل تپش قلب و تعریق) و با خبر شدن از اینکه عصبی شده است یا ترسیده است. اضطراب بر تفکر، ادراک، و یادگیری فرد هم اثر می گذارد (سادوک و کاپلان،2007).

 

   اختلال اضطراب فراگیر (GAD) شایع ترین اختلال اضطرابی است (بارلو، 2002، به نقل از ولز، 1388). این اختلال، با نگرانی افراطی و غیر قابل کنترل همراه با برخی علایم اضطراب مشخص می شود (انجمن روانپزشکی آمریکا،2000، به نقل از ولز، 1388). ویژگی های دیگر اختلال اضطراب منتشر عبارت است از مشکل در تمرکز، خستگی زودرس، بیقراری، تحریک پذیری و تنش عضلانی شدید. این اختلال، حدود 5 درصد از کل جمعیت را شامل می شود (ویتچن و هویر ، 1994، به نقل از دیویسون، نیلو کرینگ، 1387).

 

   علاوه بر این، در اختلال وحشتزدگی ( پانیک) به عنوان یکی دیگر از زیرمجموعه اختلالات اضطرابی، فرد به ناگهان و بی دلیل دچار یک مجموعه نشانه ی آزار دهنده از جمله تنگی نفس، تپش قلب، حالت تهوع، درد سینه، احساس خفگی، سرگیجه، تعریق، رعشه، بیم شدید، وحشت و احساس مرگ قریب الوقوع می شود. شیوع اختلال پانیک در طول زندگی حدود 2 درصد برای مردان و بیش از 5 درصد برای زنان است (کسلر و همکاران، 1994، به نقل از دیویسون، نیل و کرینگ، 1387). درDSMIV-TRدو دسته ملاک تشخیصی برای اختلال پانیک وجود دارد: یکی بدون بازارهراسی و دیگری با آن (سادوک و کاپلان، 2007).

 

    همچنین، اختلال وسواس فکری– عملی( OCD) نیز یکی دیگر از انواع اختلالات اضطرابی است که در آن،افکار دائم عودکننده بوده و اجبارها و اضطرارهایی هستند که یا موجب اتلاف وقت شده و یا باعث پریشانی و ضرر و زیان می گردند ( DSMIV-TR، انجمن روانشناسی آمریکا،1999). در این راستا، وسواس ها افکار دائمی، تکانش ها یا تصوراتی هستند که به صورت ناخوانده، مزاحم و یا نامناسب تجربه می شوند (ولز و موریسون ، 1994؛ به نقل از ولز، 1385). از طرفی، اجبار،رفتاری تکراری بوده که آشکارو یا پنهان است.در تحقیقات زمینه ای در مورد همه گیرشناسی، میزان شیوع وسواس فکری-عملی در طول مدت زندگی 5/2 درصد به دست آمده است(کارنوی گلدینگ، سورنسون و بارنام، 1988؛ به نقل از ولز،1385).

 

   اختلال های وسواس فکری – عملی، اضطراب فراگیر،پانیک و افسردگی به واسطه ی نشانه های رفتاری، هیجانی و شناختی خویش بر کارکردهای روزانه مبتلایان، تاثیرات منفی بر جای گذاشته و سالیانه میلیون ها نفر را به مراکز درمانی سوق می دهند (روزنهان و سلیگمن،1995). مطالعات نشان می دهد که اختلالات اضطرابی موجب کاهش کیفیت زندگی می شود که شامل سازه هایی از رضایت شغلی و روابط فرد با دیگران  است (وایسمن، شلدون و گرینگ، 2000 ).

 

 

   در راستای نشانه شناسی و سبب شناسی این اختلالات، در سال های اخیر بر نقش کارکرد تنظیم هیجان تاکید فراوانی شده است به نحوی که تحقیقات نشان می دهند که تنظیم هیجان ، عامل مهمی در تعیین سلامتی و داشتن عملکرد موفق در تعاملات اجتماعی است (سیچتیو همکاران،1997؛ تامپسون،1991، به نقل از یوسفی، 1385). به نحوی که نقص در تنظیم هیجان با اختلالات درون ریز (مانند افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی) ارتباط دارد (ایزنبرگو همکاران، 2001). به تعبیری، تنظیم هیجان تمامی فرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی، به ویژه حالت های شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر می گیرد(تامپسون، 1994). نگرانی و برانگیختگی هیجانی از عواملی هستند که تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در موقعیت ها دارند. این اثرات از دو جنبه قابل بررسی است: نخست این که تغییرات هیجانی به واسطه اثراتی که بر عملکردهای ذهنی دارند، اختلالاتی را در کارکرد ذهنی ایجاد می کنند، دوم این که تفسیری که افراد از این برانگیختگی ها دارند، بر عملکرد و همچنین بر میزان هیجانات آن ها تاثیر می گذارد (حیدری، احتشام زاده و حلاجانی، 1389).

 

   هیجان دارای عملکرد اطلاعاتی بوده و بر پیشایندهای پردازش اثر می گذارد. در اختلالات هیجانی، معمولا خود پاسخ های هیجانی مرکز فعالیت خودتنظیمی هیجانی – شناختی می شوند و بنابراین موجب حفظ موقعیت می گردند(ولز، 1385). از این رو ، افراد مضطرب و افسرده در تنظیم هیجان مشکل دارند. تنظیم هیجان شامل دامنه گسترده ای از فیزیولوژی هشیار و ناهشیار، رفتار و راهبردهای شناختی است که هیجان را کاهش داده ، نگهداری کرده یا افزایش می دهد (پور فرج عمران، 2011).

 

   مفهوم کلی تنظیم شناختی هیجان بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده هیجان دلالت دارد (تامپسون،1991؛اوکسنروگروس، 2004،2005 ، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). پژوهش های پیشین 9 راهبرد متفاوت تنظیم شناختی را به صورت مفهومی شناسایی کرده اند: ملامت خویش(سرزنش کردن و مقصر دانستن خود به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است)، پذیرش(پذیرش رخداد رضایت دادن به آنچه که اتفاق افتاده است)، نشخوارگری(تفکر درباره ی احساسات و افکار وابسته به آن رخداد منفی)، تمرکز مجدد مثبت(تفکر درباره ی مسائل شادی بخش و خوشایند به جای تفکر درباره ی آن رخداد واقعی)، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی(تفکر

دانلود مقالات

 درباره اینکه با آن حادثه و رخداد چگونه می توان برخورد کرد و در این راه قدم هایی می توان برداشت)، ارزیابی مجدد مثبت(افکار مربوط به الحاق معانی مثبت به آن رخداد بر حسب رشد فردی)، دیدگاه پذیری(افکار مربوط به نسبی بودن آن رخداد در مقایسه با سایر رخدادها)، فاجعه انگاری(افکار مربوط به تاکید آشکار بر فاجعه یا مصیبت بار بودن تجربه)، و ملامت دیگران(سرزنش دیگران و مقصر دانستن آن ها به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است) (گارنفسکی، کرایج و اسپینهاون ، 2001،2002، به نقل از حسنی و همکاران،1387).

 

    در این راستا مطالعه پورفرج عمرانی(2011) نشان داده است که فاجعه انگاری، ملامت خویش و نشخوار گری به عنوان زیر مقیاس هایی از راهبرد های شناختی تنظیم هیجان با سطوح بالای اضطراب و افسردگی و تمرکز مجددمثبت، ارزیابی مجدد مثبت و برنامه ریزی با سطوح پایین افسردگی و اضطراب مرتبط اند. این یافته ها بیان می کنند که ملامت خود با گزارشی از نشانه های افسردگی و اضطراب مرتبط است و نشخوارگری به عنوان مهمترین پیش بینی کننده ی نشانه های افسردگی و اضطراب به شمارمی آید.

 

   از طرفی دنیس (2007) نشان داده است که بازارزیابی شناختی عامل کلیدی در کاهش خطر خلق افسرده است و مطالعه سالیوانو همکاران (1995) حاکی از آن است که نمونه های بالینی افسرده به طور معنادار نمره بالایی در ملامت خویش، نشخوارگری و فاجعه انگاری نسبت به دیگر نمونه ها به دست می آورند.

 

   از سویی گارنفسکی و کراج(2005) نشان داده است که نمونه های بالینی افسرده نمره بالایی در ملامت دیگران کسب کرده که غیر قابل انتظار است. همچنین ویلسون(1996) نشان داد که افراد بالینی افسرده نمره های بالایی در پذیرش نشان می دهند. با این حال آلدوا و هوکسما و ویزر( 2010) دریافتند که پذیرش با افسردگی و اضطراب ارتباط معناداری نداشته و ارزیابی مجدد با افسردگی و اضطراب ارتباط کمی دارد.

 

   از سویی گارنفسکی، کراج، اسپینهاون(2001) نشان داده اند که راهبردهای سازگارانه تر مانند تمرکز مجدد مثبت و بازارزیابی مجدد به طور منفی با اضطراب و افسردگی مرتبطبوده به نحوی کهبین نشخوارگری، سرزنش خود و فاجعه انگاری در یک طرف و افسردگی و اضطراب در طرف دیگر ارتباط مثبت وجود دارد.

 

  در پژوهشی دیگر مشخص شد که راهبردهای ناسازگارانه نشخوارگری، ملامت خود، ملامت دیگران، فاجعه انگاری با اضطراب رابطه مثبت و معنادار دارند؛ در حالیکه راهبردهای پذیرش، دیدگاه گیری، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی و ارزیابی مجدد مثبت رابطه معنادار و منفی با اضطراب دارند. از بین راهبردهای مذکور، نشخوارگری بیشترین توان پیش بینی کنندگی را برای نمرات اضطراب نشان داد ( مشهدی و همکاران، 1390).

 

  علاوه بر این، در بازنگری پژوهش های مربوط به تنظیم هیجان، گروس( 1999) اشاره نمود که تفاوت های فردی در تعدیل هیجان در هر یک از مراحل تولید هیجان ها مشاهده می شود (به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در این راستا، ویژگی های شخصیتی به عنوان مولفه های مهمی در تعدیل هیجان ها و تنظیم آن ها نقش مهمی دارند و در این رابطه، درباره وجود دو بعد بزرگ روان نژندی گرای( N) و برون گرایی( E) در سطح شخصیت بین مولفان و پژوهشگران توافق زیادی مشاهده شده است. توضیح اینکه تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، عصبانیت، احساس گناه مجموعه حیطهN را تشکیل می دهد. از سویی جامعه گرا بودن، دوست داشتن مردم، با جرات بودن، فعال، پرانرژی و پرحرف بودن از صفات برونگراها است(حق شناس، 1385).

 

  هرچند در زمینه ی رابطه ی صفات شخصیتی و حالت های هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینه ی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافته های پژوهشی اندک است. با این حال یکی از دلایل اساسی تفاوت افراد در تنظیم هیجان را می توان در تفاوت های شخصیتی آن ها جست و جو کرد.

 

   در این راستا حسنی و همکاران ( 1387) نشان دادند که افراد روان نژندگرا در برخورد با تجربه ی منفی بیشتر از راهبردهای ملامت خویش، پذیرش، نشخوارگری، دیدگاه گیری، فاجعه انگاری و ملامت دیگران و افراد حائز پایداری هیجانی از راهبردهای تمرکز مجدد مثبت و تمرکز مجدد بر برنامه ریزی استفاده می کنند. مبتنی بر این یافته ها ایشان نتیجه گرفته اند که برون گرایی و روان نژندی گرایی راهبردهای مقابله ای را تحت تاثیر قرار می دهند به نحوی که روان نژندگرایی به صورت مثبت با راهبردهای ناسازگارانه ملامت خود همبسته بوده (واتسون 2000، دیوید و سولس1999، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در صورتیکه بولاند و کاپلیز ( 1997) و وولراث و همکاران (1995) دریافتند که روان نژند گرایی با ارزیابی مجدد مثبت همبستگی منفی دارد(به نقل از حسنی و همکاران،1387).

 

   از سویی کلارک و واتسون (1991) بیان کرده اند که روان نژندگرایی هم با اختلالات خلقی و هم اضطرابی مرتبط است در حالی که برون گرایی به طور ویژه با افسردگی مرتبط است (به نقل ازروزلین، لورنس، مایر و براون، 2012).در مطالعه ای دیگر میدل دورپ(2006) نشان دادند برون گرایی پایین با افسردگی و اضطراب مرتبط بوده و روان نژندگرایی بالا و برون گرایی پایین با اضطراب و افسردگی ارتباط داشت. از سویی در مطالعه ای دیگر بنونو و همکاران (2001)  به این نتیجه رسیدند که بین برون گرایی پایین و آگورافوبیا ارتباط وجود دارد ولی با اختلال افسردگی اساسی و پانیک رابطه ای مشاهده نشد (بنونو و همکاران، 2001، به نقل از میدل دورپ، 2006). همچنین براون و همکاران (1998) در مطالعه ای دریافتند که بین برونگرایی پایین با اختلال افسردگی اساسی ارتباط وجود دارد ولی با اختلال پانیک و اضطراب منتشر و آگورافوبیا رابطه ای وجود ندارد (براون و همکاران، 1998؛ به نقل از میدل دورپ، 2006). از سویی چیوکوتاو استیلز(2004) نشان دادند که تغییر در اختلال اضطراب منتشر با تغییر در برونگرایی مرتبط بوده و تغییر در برونگرایی به طور قویتری با تغییر در اختلال افسردگی ارتباط داشت.

 

   مبتنی بر آنچه عنوان شد، چنین برداشت می شود که افراد مبتلا به افسردگی، اضطراب (اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی، پانیک) در استفاده از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند. از سویی این راهبردها گاه در نقش عوامل علی موجب تشدید علایم این اختلالات می شوند و از طرفی، مرور ادبیات پژوهش نشان می دهد که در فرآیند اثرگذاری این راهبردها بر اختلالات افسردگی و اضطراب عوامل شخصیتی نقش واسطه ای دارند و این عوامل قادرند به عنوان تسهیل کننده یا تعدیل کننده این روابط عمل کنند که در این میان نقش برونگرایی و روان نژندگرایی برجسته تر است. از این رو سوال اساسی این پژوهش این است که آیا برون گرایی و روان نژندگرایی نقش میانجی در روابط بین راهبردهای شناختی تنظیم هیجان و اختلالات افسردگی و اضطراب منتشر، وسواس فکری– عملی و پانیک ایفا می کنند؟ یا آنکه برون گرایی و راهبردهای شناختی تنظیم هیجان هر دو تاثیری مستقل و مستقیم بر اختلالات ذکر شده دارند؟ همچنین بررسی برازش دو مدل نظری برآمده از ادبیات پژوهشی، با داده های تجربی، مهمترین هدف اصلی این پژوهش است. بر این اساس دو مدل نظری ذیل، اهداف پژوهش حاضر را به صورت طرح اجمالی نشان می دهند.

 
مداحی های محرم